نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی (طه/12) همانا منم پروردگار تو، پس نعلین (از پای) برکن، زیرا تو در وادی طوی مقدس هستی (و جایگاه مقدس را با کفش آمدن نشاید) این جا طلا ئیه است؛ سرزمین شهیـدان در هر گوشه ی این خاک، شهیدان قدم گذاشته اند. طلاییه روزهای سخت عملیات خیبر را از یاد نمی برد، تو هم از یاد مبر. روز هایی که رعناقامتان جوان، پا در معبر شهادت گذاشتند. و آتش توپ ها و خمپاره ها و مسلسل ها و چه میدانی تو که آتش شب های طلاییه چه بود. «کسانی که در طلاییه جنگیدند، اگر در کربلا هم بودند، مقاومت می کردند.» این جا روزهای سختی را به یاد دارد. جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند، محمد ابراهیم همت و یارانش، حسین خرازی و خیل جنگاورانش،آن روزها، همه در این جا بودند. در آن روزها، در هر گوشهٔ این دیار خون می بارید. و اگر خوب گوش بسپاری، می توانی زمزمهٔ شبانهٔ جنگاوران را با گوشی دل بشنوی. و صدای چکاچک شمشیرهاشان را. آداب زیارت را به جا آورد نیت کن که شهیدان با تو هم کلام شوند. با تو سخن بگویند. وضو بگیر و طاهر شو، کفش ها را در بیاور و پابرهنه شو، آنگاه گام بردار بر هر گوشه ی خاک همانند آن که بر کربـــلا و مشهد شهیـدان قدم می گذاری . شهدا راهنما هستند، برای همهٔ ما از قافله جاماندگان، در طلاییه می توان چشم دل باز کرد. در این جا می توان نفس را زیر پا گذاشت. در طلاییه می توان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در عملیات خیبر، اول این منطقهٔ کلیدی را سپردند به دست حاج محمدابراهیم همت و لشکر 27 محمد رسول الله (ص) که هم جای مهمی بود، هم فوق العاده سخت. اگر ما می توانستیم بگیریمش، خیلی کارها می توانستیم بکنیم و تا خیلی جاها می توانستیم برویم. عراق این را می دانست. نمی خواست جادهٔ طلاییه بشود عقبهٔ ما و راهی برای پیشروی های بیشتر، و ما برای عمل در جزیره، یا گذر از آن، به طلاییه احتیاج داشتیم. ما رفته بودیم توی جزایر (مجنون) و عمق زیادی از منطقه را تصرف کرده بودیم و طلاییه باید باز می شد. و طلاییه در چه وضعی بود؟ تمام نیروهای عراقی شرق بصره و تمام امکانات زرهی و هر چی که بـود، متمـرکز شده بود آن جــا، از یک طرف بایــد با موانــع می جنگیدیم، از طرف دیگر آن حجــم وحشـی آتش را بــاید تحمل می کردیم. حالا در چه شرایطی؟ در شرایطی که همت از همه طرف در فشار بود. فشار از دست دادن طلاییه، فشار خسارتهای تسلیحاتی، فشار از دست دادن نیروها، فشار عملیات پشت عملیات، و فشار شکنندهٔ حرفهای یگانهای دیگر و فرماندهی که « چرا موفق نشدی؟» بعد هم آمد توی جزیره، کنار مایی که داشتیم جزیره را هم از دست می دادیم. وضع حساسی برای همه مان بود. همه چیز تمام شده بود. عراق می خواست جزیره را هم بگیرد و عملیات خیبر را پس بزند. من و همت و باکری و زین الدین، توی همان سنگر معروف بودیم. داشتیم نتیجه می گرفتیم که «همه چیز تمام شد.» موضعی برای دفاع نبود. عراق هم آمده بود توی جزیره. هم نفرش آمده بود و هم زرهی اش، کاملا در سرازیری بودیم و خودمان هم خبر نزدیکی های ظهر بود. یادم نیست روز چندم. همت بلند شد و گفت: «خودمان نمرده ایم که، اسلحه دست می گیریم، می رویم و می جنگیم» رفت یک تیــربار برداشت و گفت: « من با این می روم» مهــدی باکری هم گفت میرود اسلحه برمی دارد و فلان جا می ایستد و می جنگد. داشتیم همین جوری تقسیم کار می کردیم که آمدند پیام امام را ابلاغ کردند. قبل و بعدش را البته درست یادم نیست. ولی شور و هیجان و امیدش را کاملا یادم هست که بچه ها را انگار زنده کرد و وضع جبهه عوض شد.» (شهید احمد کاظمی)
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : طلاییه در غرب استان خوزستان و در منتهی الیه جنوب غربی شهرستان دشت آزادگان قرار دارد. برای رسیدن به این مکان، پس از طی مسافتی حدود 45 کیلومتر از جادهٔ اهواز - خرمشهر، به یک سه راهی به نام طلاییه می رسید. از آنجا یک جادهٔ فرعی به سمت غرب و تا نزدیکی مرز ایران و عراق می رود. این منطقه تا شعاع چند کیلومتری، طلاییه نامیده می شود. مرز ایران در محدودهٔ طلاییه به صورت یک زاویهٔ قائمه است که به آن « دال طلاییه» گفته می شود. منطقهٔ طلاییه از جنوب و غرب به کشور عراق، از شرق به کوشک و از شمال به سه راهی فتح و چهارراه برزگر می رسد. 31 شهریور 1359، لشکر 5 مکانیزهٔ عراق از نشوه به طلاییه حمله و آن را اشغال کرد. آنها ابتدا پاسگاه قدیم طلاییه و سپس پاسگاه جدید را تصرف کردند. یک گردان از لشکر 92 زرهی، در برابر این لشکر مقاومت کرد، ولی موفق نشد هجوم ارتش عراق را متوقف کند. عراقی ها هجوم خود را ادامه دادند و در انتها، یک شاخه از آن به سمت رودخانهٔ کرخه کور رفت و دب حردان را در جنوب اهواز اشغال کرد و یک شاخه هم به سمت رودخانهٔ کارون و مناطق اطراف آن هجوم برد. این منطقه، پس از اشغالی، تا مرحلهٔ دوم عملیات بیتالمقدس در دست دشمن باقی ماند. نیروهای ما روز 16 اردیبهشت 1361، دشمن را از جاده اهواز - خرمشهر تا مرزهای بین المللی عقب راندند. شب هجدهم اردیبهشت، عراق که احساس کرد عقبه اش در جنوب اهواز مورد تهدید قرار گرفته، از دروازه های اهواز عقب نشینی کرد و تا طلاییه عقب نشست. اما مهمترین صحنه های جنگ، وقایعی است که در عملیات خیبر در طلاییه روی داد.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : بعد از خیبر، تمام فرماندهان توی جزیرهٔ شمالی دور هم جمع شدیم و شروع کردیم به زیارت عاشورا خواندن، بی خبر از ما، یکی رفت با بیت امام تماسی گرفت که «بچه ها از این عدم الفتح ناراحتند. نشسته اند دارند عزاداری می کنند.» همان موقع آقای رسول زاده آمد و گفت: «احمدآقا (خمینی) شما را می خواهد.» از جلسه آمدم بیرون و با احمدآقا صحبت کــردم. گفت: « چیه؟ چرا نشسته اید دارید گریـــه می کنید؟» گفتم: «مسأله خاصی نیست. بچه ها دارند زیارت عاشــورا می خوانند.» گفت: « صبر کن، امام می خواهد یک چیزی بگوید!» چند دقیقه بعد تماس گرفت و گفت: «امام گفته این جمله ها را بخوانید برای بچه ها» جمله ها این بود: «شما پیروز هستید. به هیچ وجه نگران این عدم الفتح ها نباشید و خودتان را برای عملیات بعدی آماده کنید.» آمدم تمام این حرفها را برای بچه ها گفتم. وضع جلسه به کلی عوض شد. انگار یک انرژی فوق العاده پیدا کرده بودند. روحیه شان با یک دقیقهٔ پیش، زمین تا آسمان فرق کرده بود. اولین کسی که صحبت کرد، مهدی باکری بود. رفت بلندگو را به دست گرفت و شروع کرد به حرف زدن، گفت: « برادرها، مگر غیر از این است که ما به تکلیف می جنگیم ؟ مگر غیر از این است که پیغمبر خدا عزیزترین عزیزانش را در همین جنگ از دست داد و خم به ابرو نیاورد؟» خیلی با ظرافت، بدون این که بگوید من برادرم را از دست داده ام، می خواست بگوید نباید نگران باشیم. گفت: «حالا که امام این طور فرموده، ما باید خودمان را برای عملیات بعدی آماده کنیم.» حرف های مهدی، شور و حال خاصی به جمع مان داد.» (محسن رضایی)
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : محور طلاییه، محور سختی بود و لشکرهای 27 محمد رسول الله (ص)، 14 امام حسین (ع)، 33 المهدی (عج) و 19 فجر به ترتیب در آنجا عملیات کردند. عراق از قبل حدس می زد ممکن است از آنجا حمله ای صورت بگیرد و خط پدافندی عجیبی درست کرده بود؛ یک دیوار دفاعی تمام عیار. عملیات خیبر روی دو نقطه متمرکز بود: جزایر مجنون و محور طلاییه. قرار بود لشکر 27 محمد رسول الله (ص) به فرماندهی محمد ابراهیم همت، به طرف طلاییه پیشروی کند و با نیروهایـــی که از هور هجوم می بردند، الحاق کنند. از خط خودی تا کمین های دشمن، میدان های مین وجود داشت. بعد از آن، یک کانال 40 متری بود که هنوز آثارش موجود است. سپس یک دژ و بعد از آن، خط دفاعی بعدی عراق قرار داشت. پشت آن هم چند خط دفاعی دیگر؛ دفاعی چندلایه و بسیار طولانی اگر نیروهای خودی از طلاییه عبور می کردند و با یگان های دیگر که قرار بود بروند در جزیره و به موازات آنها حرکت کنند، الحاقی می کردند، عراق بصره و تمام شاهراه های ارتباطی خود را از دست می داد. بنابر این تمام توانش را برای جلوگیری از این امر متمرکز کرده بود. چند شب به صورت متوالی تلاش شد، ولی فشار عراقی خیلی زیاد بود. این فشار و آن هدف سخت، شرایط خاصی را برای محمدابراهیم همت به وجود آورد. تا آن جا که فرماندهانش را جمع کرد و گفت: «یا این خط شکسته می شود، یا همه مان با هم شهید می شویم. راه دیگری وجود ندارد. خود دانید.» پس از آن، لشکر 14 امام حسین (ع) که در منطقه زید عمل می کرد، فراخوانده شد تا در این جا عملیات کند. حسین خرازی، در شب عملیات خطاب به فرماندهانش گفت: « امشب شب عاشوراست، نماینده امام از ما خواسته در طلاییه وارد عمل شویم. ما با تمام توان به دشمن خواهیم زد. هر کسی می تواند، بماند و هر کس نمی تواند، برود.» بعد هم لشکر 33 المهدی (عج) و 19 فجر به طلاییه آمدند. محور طلاییه، با توجه به وضعیت خاص منطقه، یکی از سخت ترین محورهای عملیاتی شد که تا آن زمان لشکرها با آن مواجه می شدند. زیرا در طلاییه، از یک طرف با آبهای جزیرهٔ مجنون جنوبی، از سمت مقابل با خطوط مقدم دشمن بعثی و از جناح چپ نیز مواجه با زمین های باتلاقی و نیروهای دشمن بودند و رزمندگان، تنها بایستی از روی دژی به عرض هشت متر، که تنها راه عبور موجود بود، پیش می رفتند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : دایی اش تلفن کرد و گفت: « حسین تکه پاره روی تخت بیمارستان افتاده و شما همین طور نشسته اید؟» گفتم: « نه، خودش تلفن کرد. گفت دستش یک خراش کوچک برداشته و پانسمان کند، می آید. گفت شما نمی خواهد بیایید. خیلی هم سرحال بود.» گفت: « چی را پانسمان می کند؟ دستش قطع شده.» همان شب رفتیم یزد، بیمارستان، به دستش نگاه کردم و گفتم: «خراش کوچک؟!» خندید و گفت: « دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!» در بیمارستان به عیادتش رفتم. تنها و بیدار بود. از مجروحیت بعضی از فرماندهان زیردستش خبر داشت، اما از شهادتشان نه. جریان را که گفتم، خیلی متأثر شد و گریه کرد. جویای احوالش شدم که گفت: (من خوبم، فقط یک مقدار درد دارم.» گفتم: « به هر حال، دستت قطع شده، چه انتظار داری؟! البته به من گفته بودند که شما شهید شده ای و خوشحال شدم. گفتم حسین از درد و رنج روزگار راحت شد.» گفت: « جدی؟ تو خوشحال شدی؟!» گفتم: « بله.» گفت: « من الان متأثرم.» پرسیدم: «چرا؟!» گفت: « وقتی خمپاره کنارم خورد، دیگر چیزی ندیدم و دنیا جلوی چشمم سیاه شد و در عالم دیگری رفتم. عده ای زیر بغل مرا گرفتند و رفتم به آسمان، به یک جایی رسیدم که مرز زمین و آسمان بود. یک طرف بچه ها را می دیدم، در بیابان و بی سَر و سامان، دلم برای شـــان می سوخت که کسی نیست آنها را هدایت کند. آن طرف، همه جا چشمه و آبشار بود. اینها که زیر بغل مرا گرفته بودند، گفتند باید انتخاب بکنی، یک طرف بچه های تو هستند و یک طرف دیگر جای استراحت.» گفت: « من دیوانه گفتم که من بچه هایم را می خواهم و برگشتم به دنیا.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید عبدالله میثمی گفته بود:« یقین دارم آن هایی که در طلاییه مقاومت کردند، اگر روز عاشورا در کربلا هم بودند، مقاومت می کردند.» در عملیات خیبر فرماندهان بزرگی همچون حسین خرازی، محمد ابراهیم همت، احمد کاظمی مهدی باکری، حمیــد باکری، مهــدی زین الدین و ده ها فرمانده دیگر، به همراه انبوه رزمندگان قدرت آفرین، قوای دشمن را بارها و بارها در مراحل مختلف نبرد شکست دادند. بعضی مانند حاج محمدابراهیم همت، حمید باکری قائم مقام لشکر 31 عاشورا، اکبر زجاجی، مرتضی یاغچیان معاون لشکر عاشورا، حسن غازی فرمانده توپخانهٔ قرارگاه کربلا و بهروز غلامی فرمانده تیپ امام حسن(ع) در آنجا به شهادت رسیده اند.طلاییه یک منطقهٔ مقدس است. در این منطقه، از حد فاصل کوشک تا دال طلاییه و تا دهانهٔ نهر صویب در غرب این منطقه، حدود 30 شهید کاوش شده است. اولین بار در پاییز 1372، تعدادی از نیروهای تفحص برای شناسایی منطقه رفتند. آنها حدود 40 روز به صورت دستی و بدون تجهیزات به جست وجو درمنطقه پرداختند مسیر جستجو، در یک نقطه از منطقهٔ طلاییه، پیکر مطهر 74 شهید پیدا شد. در همین نقطه، برای زواری که برای بـازدید می آمدند، حسینیه ای به نام حضرت ابوالفضل (ع) بنا شد. ابتدا بانی یک مضیف (زیارتگاه) احداث شد و روز عرفه، مردم برای افتتاح آن دعوت شدند. حدود 25 هزار نفر برای افتتاح حسینیه آمده بودند. به دنبال آن، پنج شهید گمنام هم در آنجا به خاک سپرده شد. امروز طلاییه چیزی بیش از یک نام است. مکانی است مقدس که هزاران جوان ایرانی در آن دیار به خون غلتیدند. آنها در بین اهل آسمان، مشهورتر از اهل زمین هستند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : روایت شهید احمد کاظمی از آخرین لحظات زندگی محمدابراهیم همت: « همت بدجوری توی خودش بود. آن روز آمده بود پیش من، توی همان قرارگاه فرماندهی ام، سنگری از چند تکه الوار و گونی، نزدیک خط مقدم. داشتیم با هم حرف می زدیم که یک خمپاره آمد خورد به سنگر، همت فقط گفت: «بر محمد وآل محمد صلوات.» و ساکت شد. انگار نه انگار که خمپاره خورده آن جا همینطور نگاهش می کردم که «چرا این قدر خونسرد شده؟ این ابراهیم، ابراهیم همیشگی نیست.» ردش را همه اش می زدم که کجاست؟ تا عصر روز سوم تثبیت جزیره. از قاسم سلیمانی جدا شدم، رفتم جایی و برگشتم. دیدم قاسم توی خودش است. چی شده، قاسم؟» گفت: « ابراهیم این جا بود.» گفتم: «کو پس ؟ رفت ؟ » نگاهم کرد. همین طور زل زده بود توی چشمهایم و نگاهم می کرد. بعد نشست. دیگر نگاهم نمی کرد. گفت: «همین الان آمد با من حرف زد. باورت می شود؟» روایت قاسم سلیمانی از شهادت محمدابراهیم همت: «حمید باکری آن طرف پل شطیط شهید شده بود. مهدی (باکری) خم به ابرو نمی آورد. حمید با این که برادر کوچک مهدی بود، بسیار احترام برادر بزرگش را داشت و همواره او را آقامهدی می نامید. در این زمان، محمدابراهیم همت و من در جزیرهٔ جنوبی در یک سنگر لشکر مستقر بودیم. عباس کریمی هم در خط بود. او با سنگر تماس گرفت و تقاضای نیرو کرد. همت از من پرسید می توانی 45 نفر نیرو به من قرض بدهی؟ من هم به فرمانده گردانی گفتم که یک گردان نیرو در اختیار همت قرار بدهد. همت به همراه نیروهایی که در اختیار داشت، به خط مقدم رفت و به شهادت رسید. تا یکی دو ساعت، کسی نمی دانست که او به شهادت رسیده است.
نویسنده : امتداد
تاریخ : 1399
خاطره : طلائیه اری اینجا خاکش طلاست نشینده ایی که علمدار روایتگری چه زیبا میسرود اری میسرود : طلائیه عجب طلائیه... مرحوم ضابط را میگویم ... تو نیز کفش ها را از پای دلت برکن و وارد شو یاران همگی تو را میخوانند... اری با توام، با خودت... مراسم اشتی کنان است بیا... قرار است خوبان این سرزمین را واسطه اشتی کنان قرار دهیم تو نیز دعوتی بیا... در ۳۵ كيلومتري جاده اهواز به سمت خرمشهر، سه راهي جفير و پادگان حميد خود را نمايان ميكند؛ پادگاني كه عراقيها پس از تصرف ويرانش كردند. از سه راهي جفير به سمت طلائيه نيز دشتي وسيع با خاكريزهاي متعدد به چشم ميخورد كه روايتگر حماسه روزهاي آغازين جنگ است. مقرهاي اين مسير به دست رزمندگان اسلام بعد از آزادسازي احداث شده است. بعد از عبور از پاسگاه شهابي به طلائيه ميرسي و شايد تو نيز مثل آن هزاران نفري باشي كه كفشهايت را از پايت در ميآوري و روي خاك شورهزار و شورآفرين طلائيه قدم ميگذاري. روبرويت معبر و محور بچههاي گردان يا مهدي (عج) است كه در عمليات خيبر خاك طلائيه را با خون سرخ خويش معطر كردند و آنسوتر حرم شهداي گمنام است. در كنار اين حرم بود كه دست مبارك سردار لشگر امام حسين (ع) شهيد خرازي از پيكر جدا شد. در نقطه غروب خورشيد، جزاير مجنون شمالي و جنوبي قرار دارد كه با حرم شهدا حدود هشت كيلومتر فاصله دارد. پايينتر كه ميروي به سه راهي شهادت ميرسي، نقطه اتصال زمين و آسمان. دو مرحله بچهها به اين سه راهي زدهاند كه هر بار با توجه به شرايط خاص منطقه و آبگرفتگي وسيعي به نام هور كه در حال حاضر خشك شده، نيروهاي ما موفق به تصرف آن نميشوند كه آثار به جا مانده از نبردهاي دليرانه در سه راهي شهادت بستري ميشود از عرش خدا كه پيكرهاي بيجان و نيمهجان نيروهاي اسلام را در آغوش گرفته است تا آن كه در مرحله سوم اين مأموريت، شهيد خرازي و يارانش آماده نبرد ميشوند. سخن ماندگار خرازي در شب حمله، مرحله سوم عمليات را با شب عاشورا پيوند زد. خرازي آن شب گفت: «امشب شب عاشوراست، نماينده امام از ما خواسته در طلائيه وارد عمل شويم. ما با تمام توان به دشمن خواهيم زد. هر كس ميتواند، بماند و هر كس نميتواند، برود» آن شب بچهها عاشورايي جنگيدند. شهيد ميثمي درباره آن شب ميگفت: «كساني كه آن شب در طلائيه بودند اگر در كربلا هم بودند ميماندند.» آن شب بوي دود و خون و آتش با فرياد اللهاكبر نيروهاي اسلام و عجز و ناله عراقيها در هم آميخته بود. دشت طلائيه مانند آتش گداخته فوران ميزد. هيچ كس باور نميكرد كسي بتواند در اين حجم آتش زنده بماند. عدهاي از بچهها در جزاير مجنون منتظر پيوستن نيروهاي كمكي بودند؛ سه راهي شهادت ميشود آسمانيترين نقطه زمين و عروج از خاك تا عرش خدا. در يك نبرد مردانه خط دشمن شكسته ميشود و دشمن ناجوانمردانه و با شقاوت تمام سلاح شيميايي به كار ميگيرد و صحنه عصر عاشورا در طلائيه تكرار ميشود. آنگاه كه بچهها زير باران آتش از شكستن خط نااميد شده بودند و دشمن با هر سلاحي مقاومت ميكرد، پشت بيسيم صدايي فرياد زد: از آقا اباالفضل (ع) مدد بگيريد. يكباره فرياد «يا اباالفضل» در خط پيچيد و دشمن به زانو درآمد و علمدار اين عمليات (شهيد خرازي) در طلائيه دستش از تنش جدا شد.