نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در اردیبهشت 1359، کمتر از 50 نفر نیروی بااعتقاد و با ایمان در باشگاه افسران، در مقابل 2000 نفر ضدانقلاب و تجزیهطلب ایستادند. از صبح تا شب به سمت باشگاه افسران آتش ریخته میشد و شبهنگام نیز شروع به تبلیغات روانی میکردند که «بیایید تسلیم شوید، امشب شب پایانی شماست و میآییم شما را سر میبُریم.» باشگاه افسران، نماد ایستادگی این جوانان پرشور و انقلابی در مقابل ضدانقلابیون بود. تعدادی پاسدار، ارتشی و پیشمرگ مسلمان کُرد، با دیدن تصرف سنندج توسط ضد انقلاب، به دلیل اشراف باشگاه افسران به منطقه، در آنجا مستقر شدند و دفاعشان را از این نقطه شروع کردند. نیروهای ضدانقلاب ( از گروهکهای کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق، اقلیت، اکثریت، پیکار، رنجبران و دهها گروه که در آن زمان در شهر سنندج مقر داشتند)، کنار هم قرار گرفتند تا باشگاه افسران را از دست رزمندگان خارج سازند. راه امدادرسانی بسته شده بود؛ آب و برق را قطع کردند و آذوقه و حتی دارو برای مداوای مجروحان وجود نداشت. پیکر شهدا در این پایگاه ماند و امکانات به حداقل رسید. در حالی که فاصلۀ رزمندگان با یگان پشتیبانی کننده حدود 2000 متر بود، دشمن چنان این مسیر را اشغال کرده بود که نمیتوانستند کمک به مدافعان برسانند یا آنان را از محاصره دربیاورند. فرودگاه و پادگان در بیرون شهر قرار داشتند، ولی باشگاه افسران درون شهر و در محاصرۀ عناصر ضدانقلاب بود. در طی دوران محاصرۀ باشگاه افسران، چند بار برای یاری رساندن به مدافعان، عملیات انجام شد و تعدادی از نیروهای خودی توانستند خود را به باشگاه برساندند؛ اما آنان نیز به جمع محاصره شدگان افزوده شدند. در چنین شرایطی، نیروهایی به فرماندهی شهیدان محمد بروجردی و علی صیاد شیرازی و همچنین گروههای پراکندۀ دیگر، وارد فرودگاه و پادگان سنندج شدند. بعد از طراحی عملیات، با هدف رهایی نیروهای حاضر در باشگاه افسران از محاصره و پاکسازی مناطق مختلف شهر از وجود ضدانقلاب، عملیات آغاز شد. محورهای عملیاتی به فرماندهی شهید علی صیاد شیرازی، شهید محمد بروجردی و برادر رحیم صفوی و محور دیگر از گردنه صلواتآباد، وارد عمل شدند. عملیات گستردهای انجام شد و رزمندگان با جنگ حدود 20 روزه، موفق شدند ضدانقلاب را از سنندج بیرون برانند. در تداوم این عملیات، باشگاه افسران از محاصره خارج شد و رزمندگان موفق شدند وارد این مقر شوند. بعد از پایان محاصره، شهدای غیربومی را به شهرهایشان منتقل کردند. پیکر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «رشید احمدی» درجهدار ارتش جمهوری اسلامی که جزو مدافعین باشگاه افسران بودند، در همان جا و در شرایط سخت به خاک سپرده شدند. بعد از اینکه باشگاه افسران و سنندج از محاصرۀ ضدانقلاب خارج شد، به خواست خانوادهها، پیکرهای این شهدا در مقتل آنها ماند. پنج شهید گمنام نیز در کنار این عزیزان به خاک سپرده شدند. هماکنون این مکان، یکی از نقاط حماسی و یادمان مقاومت و پایمردی در کردستان است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهیــــد مصطفــــــي طيــــاره (یکی از فرماندهان شهید غرب کشور) دربارۀ روزهای محاصره نوشته است : « از روز دوم، گرسنگي بر آنها چيره شده بود. حتي آب آنجا را قطع كرده بودند. به دليل تيراندازي مداوم و شديد ضدانقلاب، حتي قادر نبودند كه به دستشويي بروند و مجبور بودند در همان سنگر يا در يك قدمي آنجا قضاي حاجت كنند. به طور كلي، در وضع اسفناكي به سر ميبردند. تكههاي نـان خشك را ميخوردنـــد و در همان جا دفـــاع ميكردند. هيچگونه رفت و آمد زميني ممكن نبود، مگر به صورت محدود و ناشناس. حتي تمام در و پنجرهها با كيسۀ شن حفاظت ميشدند. هر لحظه بيم سقوط باشگاه میرفت. پيكر چند نفر كه شهيد شده بودند، تخليه نشده بود و اين امر روحيۀ همگي را خراب كرده بود.» مقاومت محاصره شدگان شکسته نشد و با وجود شهادت پی در پی چهار مجروح ـ که به ناچار شبانه در محوطه باشگاه به خاک سپرده شدند ـ تا پاکسازی کامل شهر به دست همرزمان و شکسته شدن محاصره، سرافرازانه ایستادگی کردند. به این ترتیب، باشگاه افسران بزرگترین سمبل مقاومت سنندج شد. 22 روز نبرد خونين بين عناصر مسلح تجزيهطلب و رزمندگان مدافع انقلاب اسلامي در سنندج، از 4 اردیبهشت تا 26 اردیبهشت 1359، از مهمترین رویدادهای غرب کشور و باشگاه افسران است. پایداری رزمندگان ارتشی و سپاهی در این مکان، از حوادث به یادمانی انقلاب و مبارزه با ضدانقلاب محسوب میشود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : وضعيت در باشگاه افسران بسيار اسفناك و بغرنج بود. براي زخميها هيچ امكانات دارويي نبود. تعدادی از شهدا را كه در يكي از اتاقهاي باشگاه افسران نگهداري ميشدند، لای ملحفه پيچیده بودند و بقیه را بدون اينكه در ملحفه یا چیزی پيچيده شوند، غرق در خون بودند. چون شهدا سه چهار روز در آن اتاق نگهداري شده بودند، احتمال ميرفت با گرمي هوا، بقيۀ بچهها را اذيت كنند. يك درجهدار راننده تانك، از گروه زرهي همدان با يك دژبان لشكر 28، پيش بچهها آمدند و قرار شد كه شهدا را به رسم امانت به خاك بسپارند. همین کار را هم کردند. باشگاه افسران هيچ آبي براي آشاميدن نداشت و بچهها نميدانستند كه آذوقه را از كجا تأمين كنند. يكي از بچهها گفت بروم سيم تلفن را وصل كنم و اطلاع بدهم كه چه امكاناتي ميخواهيم. همين كه رفت، تك تيرانداز دشمن او را نشانه رفت. به زمين افتاد و در حالي كه ياحسين ياحسين ميگفت، شهيد شد. در جايي كه او تیر خورد و شهيد شد، چشمۀ آبي پيدا شد كه تا بعد از محاصره باشگاه و چند ماه بعد از آن، بچهها از همين آب چشمه استفاده ميكردند. مقاومت ما با وجود كمبود لوازم و وسايل مورد نياز ادامه داشت. در باشگاه افسران، پزشك و دارو وجود نداشت. یکی از زخميها، سرباز و اهل تبريز بود. از ناحيۀ گردن و صورت زخمي شده بود. سرباز ديگري، از ناحيه دستها و سينه مجروح شده بود و پاسداري اهل قم كه جراحات سطحي برداشته بود. هيــچ كاري از دستمان برنميآمد و فقـط روي زخم هايشان را با پارچــهاي كه در دسترس بود، بستيــم و نظارهشان ميكرديم. اين بچهها هنگامي كه متوجه شدند ما حداكثر كاري را كه توانستهايم، برايشان انجام دادهایم، مردانه و ايثارگرانه دردشان را تحمل ميكردند و فريادهايشان را به درون ميريختند و براي جلوگيري از تضعيف روحيۀ بقيه، سكوت كرده بودند. زخمهاي خونچكان آنها، چيزي نبود كه بتوان با سكوت آن را از دیگران مخفي كرد. موضوع را به پادگان اطلاع داديم و خواستيم كه هر چه زودتر بيايند و افراد زخمي را ببرند، ولي در جوابمان باز هم گفتند صبر كنيد.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : مهاجمين براي به زانو در آوردن مدافعان باشگاه افسران، ضمن تبليغات بيوقفه راديويي، با اجراي آتش سلاحهاي مختلف سعی میکردند تا روحیۀ افراد را تخریب کنند. برنامه راديويي از ساعت 8 صبح تا ساعت 4 بعدازظهر، توسط بلندگوهايي كه در مكانهاي نامعلوم دور تا دور باشگاه چيده شده بود، پخش ميشد. در اين برنامه 8 ساعته، دهها گروه و سازمان و حزب برنامه اجرا ميكردند. هر كدامشان، ساعات به خصوصي را به خود اختصاص داده بودند. مثلاً حزب دموكرات كه شروع كنندۀ برنامه بود، يك ساعت و نيم وقت داشت، تا گروهی كه فقط 10 دقيقه يا يك ربع وقت برايش باقي ميماند. اما نتيجهاي كه گرفتند، معكوس بود. به علت آشنا نبودن آنان با روحيۀ سربازان و پاسداران، برنامههايشان برای مدافعان خندهدار بود. شاد شدن نیروهای محاصره شده، روحيهشان را تقويت ميكرد. نكتۀ قابل توجه در اين برنامهها، نحوه اجراي آن بود. يعني مثلاً كومله يك جور، چريكهاي فدايي جور ديگر و حزب دموكرات اصلاً به طور ديگري با مسائل برخورد ميكردند. بعضـي شـروع صحبتشان با لفـظ: « برادران عزيز ارتشي و پاسداران فريب خورده» و يا « برادران بسيار عزيز ارتشي و پاسداران مزدور» بود ، بعضي ديگر با الفاظي نظير « ارتشيان دلير و پاسداران عزيز» بود. همچنين براي خواندن اخبار گوناگون، گوينده فرق ميكرد. مثلاً يك بار مردی با صداي كلفت شروع به صحبت ميكرد و ميگفت: « توجه كنيد، توجه كنيد، طبق آخرين اطلاع، نيمي از پادگان سنندج به دست قهرمانان ما افتاده است...» هميشه براي اخبارِ اينچنين، از گويندۀ مرد با صدايي خشن استفاده ميكردند و براي بيان مسائل عاطفي، نظير دوري از زن و فرزند و يا كشته شدن بيخودي و غيره، از گويندههاي زن استفاده میشد. به طور مثال، گويندۀ زني پشت ميكرفون ميآمد و با صدايي آرام شروع به صحبت ميكرد: « آيا هيچ فكر كردهايد كه كانون گرم خانوادهتان و چشمهاي گريان مادر مهربانتان در انتظار شماست؟» آنها در يكي دو روز اول، مرتب در برنامههايشان از اينكه مدافعان سر عقل آمدهاند و ميخواهند تسليم شوند و ديگر تيراندازي نميكنند، ابراز خشنودي و خوشحالي ميكردند و همه را تشويق ميكردند اسلحهها را زمين بگذارند و ده تا ده تا از در باشگاه افسران بيرون بروند و تسلیم شوند. بعد از چند روز، از سكوت مدافعان دچار سرگيچه و وحشت شده بودند. يكباره لحنشان تغيير كرد و شروع كردند به فحاشي و تهديد و خط و نشان كشيدن، كه اگر تسليم نشويد، حمله ميكنيم و تا نفر آخرتان را سر ميبريم و از این قبیل حرفها. مدافعان باشگاه، تا روز آخــر ایستــادگی کردند و نــامشان در تاریخ کـردستان و غرب کشور ماندگار شد
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در دو سه روز اول، در باشگاه افسران ترددهاي نصف و نيمهاي وجود داشت و میشد ایـن طرف و آن طرف رفت. تـك و توك تیرانـــدازی میکردند سمت ما، ولی در محاصره بودیم. در همين روزها، يعقوب مهديزاده (پاسدار طلبه در قم و اهل تربتحيـدريه) داشت از روبـه رو میآمد که با تیر زدند به قلبش. تا مدتي نتوانستيم برويم طرفش، چون هر کس را که میدیدند، میزدند. بالاخره آتش ريختيم سمتشان و توانستيم او را بياوريم كنار. او پس از هشت ساعت زجر كشيدن، به علت نبودن پزشك و دارو به شهادت رسيد. این نمونهای از ماجراهای ما در باشگاه افسران بود. آذوغه تمام شده بود. بچهها برای اينكه بتوانند ادامه حيات بدهند، شروع به انجام عمليات كردند. در مدت يكي دو ساعت، توانستيم از باشگاه افسران به سمت فرماندهي ژاندارمري كردستان که در همان نزدیکی بود، برويم. در آنجا مقداري آذوقه و امكانات بود. با آوردن آذوقه به باشگاه، بزرگترين نعمت شامل بچهها شد. تا قبل از آن، برگ درختان را ميخوردیم و آب گنديده. بدنها رو به ضعف رفته بود. شبها در پست نگهبــاني،خیلیها حالت تهــوع پيدا ميكردند و بــه خــاطر ضعف، نميتوانستند حركتي انجام دهند. با آوردن آذوقه و برنج و حبوبات، اوضاع كمي بهتر شد. چند نفر كه آشپزي بلد بودند (ظاهراً يكي از آنها اهل مباركه اصفهان بود)، با همان امكانات كم، شروع به آشپزي كردند. بعد چند روز، اولين برنجي بود كه ميخوردیم. برنجي كه شفته شده بود. يك گوني آرد هم آوردیم و خمير كرديم و در يك قابلمه، نان ساجي پختيم. اين كار باعث شادابي شده بود. با اینکه روی یکی از قوطیهای کنسرو، سال سـاخت آن 1336 نوشته شده بود! با این حال، همــه مقــاومت میکردند. يك افسر درجهدار باديانت و باتقوا، در آنجا براي من الگو بود. هر دفعه كه درگيري شديد ميشد، كتاب قرآن را ميآورد و بچهها را قسم ميداد كه شما را به اين قرآن قسم كوتاه نياييد، زيرا دشمن كاري نميتواند انجام دهد. شما از مملكتتان، كشورتان و دينتان دفاع بكنيد و مواظب باشيد كه خداي نكرده تحت تبليغات اينها كه از بلندگوها پخش ميشود، قرار نگيريد. براي من خيلي جالب بود كه يك درجهدار اينقدر آدم وارسته، متدين، نماز شبخوان و متعهدي شده بود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در 22 روز محاصرۀ باشگاه افسران، بارها عملیات آزادسازی و کمک به مدافعان انجام شد. با اینکه بعضی از نیروهای کمکی توانستند وارد این مکان شوند، ولی نیروهای خودی موفق نشدند مدافعان را نجات دهند. يكي از پاسداران اعزامي، در مورد اين صحنه میگوید: با ورود ما، صداي تكبير برادران مستقر در باشگاه با صداي عدهاي ديگر كه از خوشحالي كف ميزدند، همچون ندايي بهشتي گوشهايمان را نوازش و دلهايمان را آرامش داد. برادران ارتشي در حالي كه گريه ميكردند، ما را در آغوش كشيدند و شروع به ديدهبوسي كردند. در بدو ورود به باشگاه، اولين مسألهاي كه جلب توجه ميكرد، پايين بودن روحيۀ افرادي بود كه از قبل آنجا بودند؛ يك نوع بينظمي كه حاصل طبيعي آن وضع روحي بود. مقاومت در داخل باشگاه افسران، با وجود كمبود لوازم و تجهيزات، همچنان ادامه یافت. نظم و ترتيب جديد بيانگر تأثير مستمر يك افسر شجاع ارتشي جمعي لشكر28 و نيز حضور یکی از برادران سپاه قم بود. نيروها پيشنهاد كردند كه در درجه اول، يك نظم و ترتيب نسبي به اوضاع باشگاه داده شــود. به اين ترتيب، مهمات و مــواد غذايي موجــود، ليستبرداري و براي هر كدام به صورت جداگانه يك نفر مسؤول تعيين گرديد. اهميت اين عمل وقتي معلوم شد كه با آمارگيري دقيق متوجه كمبود مهمات و جيره غذايي شدیم. كل مهمات باشگاه شامل سه صندوق فشنگ ژـ 3، شش موشك آر.پي.جي، بيستودو عدد نارنجك تفنگي و حداكثر ده عدد نارنجك دستي بود كه با تمام ارفاقهايي كه در محاسبات شد، فقط براي مدت کمی مبارزه و نبرد كفايت ميكرد. اوضاع غذا نيز چندان تعريفي نداشت. مواد غذايي موجود را فقط جيره جنگي نظامي تشكيل ميداد كه آن هم با رعايت صرفهجويي كامل، در مدت كوتاهي تمام میشد. اولین روز که وارد باشـگاه شدیم، یکی از مدافعان بیشتر تـوی چشــم میآمد. دائم سر پست بود و کمتر میتوانستی او را ببینی. حتی وقتـی میدید دیگران خسته هستند یا از گرسنگی و تشنگی نایی در بدن ندارند، جای آنها هم نگهبانی میداد. قرآن کوچک جیبی، دائم همراهش بود. تا وقت گیر میآورد، بنا میکرد به تلاوت قرآن. چهرۀ آرام او را که میدیدیم، ما هم آرامش پیدا میکردیم. یک بار که تیراندازی شدید شد، گمان کردیم میخواهند به سمت باشگاه حمله بیاورند. هر کس به سمتی میدوید. ولی او را دیدم که حتی متوجه هم نشده است. همچنان داشت قرآنش را میخواند. انگار همۀ نیرو و آرامشش را از آن قرآن میگرفت و ما خبر نداشتیم. تلاوتش که تمام شد، با آداب کامل، قرآنش را بوسید و توی جیبش گذاشت. بعد هم تفنگش را برداشت و با همان آرامش، رفت طرف سنگرش برای دفاع.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پس از پیشروی نیروهای سپاه و ارتش در 26 اردیبهشت 1359 به سمت مرکز شهر، نیروهای ضدانقلاب سراسیمه پا به فرار گذاشتند. یکی از مدافعان، دربارۀ آخرین ساعات آزادی باشگاه افسران چنین گفته است : گرچه شهر تا حدود زيادي آزاد شده بود، اما هنوز در محاصره ناقص قرار داشتيم و مردم هم حتي يك نفرشان در خيابان ها ديده نمي شد. براي شكستن اين حالت و تثبيت پيروزي، تصميم گرفتم با يك داوطلب ديگر، پياده از سمت باشگاه افسران به پادگان برويم. تصميمي كه در نوع خودش تاكنون سابقه نداشت و مورد مخالفت شديد فرمانده باشگاه و تعداد زیادی از بچه ها قرار گرفت. اما چاره اي نبود. براي همين، با وجود مخالفت ها كه بيشتر به دليل حفظ جان خودمان ابراز مي شد، با يك برادر ديگر، از در باشگاه بيرون رفتيم؛ در حالي كه چشم هــاي نگــران برادران پاسدار و ارتشي از فراز ديوارهاي باشگاه ما را بدرقه مي كرد. هنگام راه رفتن، خیلی بااحتياط مي رفتيم. ولي همين كه مردم از پنجرههايشان ميديدند دو نفر پاسدار، تك و تنها دارند در خيابان راه مي روند، با شتاب بيرون مي آمدند و با لهجۀ شيرين كردي ميپرسيدند : «جنگ تمام شده؟» ما هم پاسخ ميداديـم و به آنها مي گفتيم كه برونــد و به همسايه هايشان بگويند جنگ تمام شده و مي توانند به خيابان ها بيايند. كمكم به پادگان نزديك شديم و ترس داشتيم كه مورد اصابت گلولۀ نگهبانان پادگان قرار بگيريم. پس از اينكه رسیدیم، با تلفن فرماندۀ سپاه را خواستند. وي آمد و ما را شناسايي کرد. همۀ برادران سرباز دورمان حلقه زدند و با صحبت هايشان شرمنده مان ساختند. داخل پادگان، يكراست به سراغ دفتر فرماندهي رفتم و پس از مدتي توقف، سؤالم را مطرح كردم و از آن برادران خواستم كه اطلاعاتشان را راجع به افرادي كه در حين کمکرسانی به باشگاه جامانده بودند، در اختيارم بگذارند. در مقابل پرسشم، سرشان را پايين انداختند و آرام گفتند كه از آنها هيچ اطلاعي ندارند. باز هم پياده از پادگان بيرون آمديم و به طرف باشگاه شروع به رفتن كرديم. در راه، افراد زيادي از مردم ديده مي شدند كه به خيابان آمده بودند و در گوشه و كنار، با احتیاط نشسته بودند و با يكديگر صحبت ميكردند. وقتي به باشگاه رسيديم، بچه ها با خوشحالي به استقبال آمدند. بچهها در همان وهله اول، از حال دوستان شان (همان ها كه برای کمک آمده بودند و در بين راه، بر اثر جنگ شدید، جا ماندند) جويا شدند و میپرسيدند آنها را ديدهام يا نه. ولي من ياراي گفتن مطلب را نداشتم و از طرفي نمیخواستم طعم شيرين لحظات پيروزي را برايشان تلخ كنم. براي همين گفتم كه آنها سالمند، اما در فرودگاه و پادگان نبودند كه آنها را ببينم. وقتي مردم به خيابان آمدند و شهر كمي شلوغ شد، برادران پاسدار و ارتشي نيز سوار بر خودروهايشان در حال رفت و آمد در نقاط مختلف شهر بودند. همۀ بچه ها حالت روزهاي 22 بهمن را داشتند و از شدت شادي نميدانستند چكار بكنند.
نویسنده : پیشمرگ روح الله
تاریخ : آبان1398
خاطره : باغ موزه دفاع مقدس سنندج مزین و معطر به وجود شهیدان عدنان مردوخی و محمدرشید احمدی می باشد که در درگیری های سنندج و در دفاع از محل باشگاه افسران سابق که مقر سپاه پاسداران بوده است، در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه سال 1359 به شهادت رسیده اند و هم چنین پنج شهید گمنام که در سال های بعد از جنگ تحمیلی از مناطق عملیاتی تفحص شده اند، در این مکان به خاک سپرده شده اند. در ارديبهشت ماه سال 1359 و به دنبال نقض مكرر توافقات انجام شده با گروههاي مخالف، از سوي ضدانقلاب، ضرورت پاكسازي سنندج قطعي شد. تقريبا تمام شهر در تصرف ضدانقلاب بود به جز چند نقطه از جمله «باشگاه افسران». عمليات آزادسازي در پنج محور با فرماندهي شهيدان بروجردي و صياد شيرازي و همچنين حاج رحيم صفوي اجرا شد. در باشگاه افسران حدود 40 تا 50 نفر از رزمندگان و پيشمرگان كرد مستقر شده بودند و دلاورانه مقابل يورش ضدانقلاب به مدت 22 روز ايستادگي كردند تا اينكه نيروها وارد شهر شدند و باشگاه از محاصره خارج شد. باشگاه افسران سنندج شاهد ايستادگي رادمرداني است كه عليرغم محاصره كامل به مدت 22 روز و جيره بندي آب و غذا و حتي مهمات باز هم دستهاي خود را به علامت تسليم بالا نميبرند و تا آخرين نفس ايستادگي ميكنند و بدين ترتيب تعدادي از اين مدافعان به شهادت ميرسند. مزار دو تن از اين شهداي گرانقدر اين واقعه يعني شهيدان «عدنان مردوخي» و «محمد رشيد احمدي» در كنار چهار شهيد گمنام به خاك آرميده در محل باشگاه افسران، محل زيارت زائران مناطق عملياتي شمالغرب است
نویسنده : پیشمرگ روح الله
تاریخ : 1398
خاطره : یادمان باشگاه افسران سنندج، یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی رزمندگان و فرزندان امام است. تعدادی از پاسداران، نیروهای ارتش و پیشمرگان مسلمان کُرد با تصرف سنندج توسط ضدانقلاب، در باشگاه افسران به دلیل اشرافیت به منطقه مستقر شدند و دفاعشان از این نقطه شروع شد.باشگاه افسران سنندج محل تجمع نیروهای سپاهی، ارتشی و پیشمرگان مسلمان کُرد در مقابله با گروهکهای ضدانقلاب در استراتژیکترین نقطه شهر در سال ۵۸ بود.در سال ۵۸ شهر سنندج به عنوان مرکزیت استان کردستان، بخشهایی از استان کرمانشاه و استان آذربایجان غربی به تصرف ضدانقلاب درآمد و آنها میخواستند یک دولت کُرد راهاندازی کنند نیروهای ضد انقلاب وقتی متوجه شدند که نقطه حساس و تعیینکنندهای را از دست دادند، همه توان و تلاششان را اطراف این مقر متمرکز کردند. در واقع نزدیک به ۲ هزار نیروی ضدانقلاب در این نقطه جمع شدند تا اینجا را از دست رزمندهها خارج کنند. گروهکهای کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق، اقلیت، اکثریت، پیکار، رنجبران، و دهها گروه که در آن زمان در شهر سنندج مقر داشتند، همه کنار هم قرار گرفتند تا این مقر را از دست برادران رزمنده خارج کنند. کمتر از ۵۰ نفر نیروی با اعتقاد و با ایمان، در مقابل ۲ هزار نفر ضدانقلاب بودند. از صبح تا شب ضدانقلاب به باشگاه افسران آتش میریخت. شب هم شروع به تبلیغات روانی و جنگ روانی میکرد که «بیایید تسلیم شوید امشب شب پایانی شما است؛ امشب میآییم شما را سر میبُریم». اما برادران رزمنده در این مکان و محاصره کامل ۲۲ روز مقاومت کردند.وقتی ضدانقلاب ناامید شد و فهمید نمیتواند این نقطه را بگیرد، دست به محاصره نیروها زد. لذا راه امدادرسانی بسته شد، آب و برق را به روی رزمندهها قطع کردند، آذوقه و حتی دارویی برای مجروحان وجود نداشت. پیکرهای شهدا در این پایگاه مانده بود. امکانات هم که داشت به حداقل میرسید. از طرفی هم ضدانقلاب همه توانش را گذاشت که باشگاه افسران را بگیرد و میخواستند غائله پاوه را باری دیگر در سنندج و محل باشگاه افسران تکرار کنند. فاصله رزمندهها با یگان پشتیبانیکننده حدود ۲ هزار متر بود؛ یعنی دشمن چنان، مسیر را اشغال کرده بود که نیروهای لشکر ۲۸ هم نمیتوانستند با طی کردن مسیر به بچهها امدادرسانی کنند یا آنها را از محاصره دربیاورند. اوج مظلومیت اینجا بود که نیرو و امکانات در یکی دو کیلومتری داشتیم اما نمیتوانستیم به رزمندههای باشگاه افسران برسانیم. مثل یک انسان که ساعتها در تشنگی به سر میبرد. ظرف آبی را کنارش بگذاری اما اجازه ندهی برای رفع تشنگی از آن استفاده کند.بعد از ۲۲ روز مقاومت در چنین شرایطی، نیروهایی از کرمانشاه به فرماندهی شهیدان «محمد بروجردی» و «علی صیاد شیرازی» از فرودگاه وارد شهر سنندج شدند؛ آنها به سختی فرود آمده بودند. بعد از طراحی عملیات، در نخستین روزهای اردیبهشت ۵۹ با هدف رهایی نیروهای حاضر در باشگاه افسران از محاصره و پاکسازی مناطق مختلف شهر از وجود ضدانقلاب، عملیاتی آغاز شد. رزمندگان از ۳ ـ ۴ محور عملیات را تعقیب میکنند؛ محورهای عملیاتی به فرماندهی شهید صیاد، شهید محمد بروجردی و برادر رحیم صفوی بود. عملیات گستردهای انجام شد و رزمندگان با جنگ حدود ۲۰ روزه موفق شدند ضدانقلاب تا دندان مسلح را که نیروی چندهزار نفری در سنندج داشت، با تلفات و زخمیهای زیاد از سنندج بیرون کنند.در تداوم این عملیات، باشگاه افسران که در محاصره ضدانقلاب بود از محاصره خارج شد و رزمندگان موفق شدند وارد این مقر شوند. بعد از این جریان شهدای غیربومی را به شهرهایشان منتقل میکنند. پیکر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «رشید احمدی» درجهدار ارتش جمهوری اسلامی در باشگاه افسران به خاک سپرده شدند. بعد از اینکه باشگاه افسران و سنندج از محاصره ضدانقلاب خارج شد، به خواست خانوادهها پیکرهای این شهدا در مقتلشان ماند. بعدها ۵ شهید گمنام هم در کنار این عزیزان به خاک سپرده شدند.
نویسنده : خبرگزاری مشرق
تاریخ : 1399
خاطره : استان کردستان ۲۲۷ کیلومتر مرز مشترک در چهار شهرستان مریوان، بانه، سقز و سروآباد با کشور عراق دارد و در طول جنگ تحمیلی به صورت مستقیم درگیر جنگ بود و مردم این خطه از سرزمین اسلامی برای حفظ انقلاب اسلامی شهدای زیادی تقدیم نظام کردند. سنندج، مرکز استان کردستان و به لحاظ موقعیت جغرافیایی از شمال با دیواندره، از شرق با قروه، از جنوب با کامیاران و از غرب با شهرستان سروآباد و مریوان همسایه است؛ در شرایطی که کردستان آماج فتنه، جنایت و دسیسه گروهکهای ضدانقلاب و عوامل وابسته به استکبار بود، در این بخش از میهن اسلامی در سالهای ۵۸، ۵۹ و حتی ماهها قبل از آغاز جنگ تحمیلی، شیرمردان و شیرزنان غیور کردستانی برای دفاع از انقلاب اسلامی وارد میدان دفاع و مبارزه با دشمنان شدند. در اردیبهشتماه سال ۵۹، بخشی از شهر سنندج، به تصرف ضدانقلاب درآمد تا به زعم و باور غلطشان، یک دولت دیگر راهاندازی کنند؛ تعدادی از نیروهای پاسدار، ارتش و پیشمرگان مسلمان کُرد با دیدن این اتفاق، در محل «باشگاه افسران» به دلیل اشرافیت به منطقه مستقر شدند و دفاعشان از این نقطه شروع شد. نیروهای ضد انقلاب وقتی متوجه شدند که نقطه حساس و تعیینکنندهای را از دست دادند، همه توان و تلاششان را در اطراف این مقر متمرکز کردند، براساس شنیدهها نزدیک به ۲ هزار نیروی ضدانقلاب از گروهکهای کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق، اقلیت، اکثریت، پیکار، رنجبران، و دهها گروه مزدور دیگر که در آن زمان در شهر سنندج مقر داشتند، همه کنار هم قرار گرفتند تا «باشگاه افسران» را از دست برادران رزمنده بگیرند. کمتر از ۵۰ نفر نیروی با اعتقاد و با ایمان، در مقابل ۲ هزار نفر ضدانقلاب بودند. از صبح تا شب ضدانقلاب به باشگاه افسران آتش میریخت. شب هم شروع به تبلیغات روانی و جنگ روانی میکرد که «بیایید تسلیم شوید امشب شب پایانی شما است؛ امشب میآییم شما را سر میبُریم» اما برادرانمان در این مکان و در محاصرهای ۲۲ روزه مقاومت کردند و وقتی ضدانقلاب ناامید شد و فهمید نمیتواند این نقطه را بگیرند، دست به محاصره نیروها زد. راه امدادرسانی بسته شد، آب و برق را به روی رزمندهها قطع کردند، آذوقه و حتی دارویی برای مجروحان وجود نداشت. پیکرهای شهدا در این پایگاه مانده بود و امکانات داشت به حداقل میرسید. از طرفی هم ضدانقلاب همه توانش را گذاشته که باشگاه افسران را بگیرد و میخواستند غائله پاوه را بار دیگر در سنندج و محل باشگاه افسران تکرار کند؛ فاصله رزمندهها با یگان پشتیبانیکننده حدود ۲ هزار متر بود؛ یعنی دشمن چنان، مسیر را اشغال کرده بود که نیروهای لشکر ۲۸ هم نمیتوانستند با طی کردن مسیر به مدافعان اسلام امدادرسانی کنند یا آنها را از محاصره دربیاورند. بعد از ۲۲ روز مقاومت در چنین شرایطی، نیروهایی از کرمانشاه به فرماندهی شهیدان «محمد بروجردی» و «علی صیاد شیرازی» به سختی از فرودگاه وارد شهر سنندج شدند؛ بعد از طراحی عملیات، در نخستین روزهای اردیبهشت ۵۹ با هدف رهایی نیروهای حاضر در باشگاه افسران از محاصره و پاکسازی مناطق مختلف شهر از وجود ضدانقلاب، عملیات از چند محور آغاز شد. محورهای عملیاتی به فرماندهی شهید صیاد، شهید محمد بروجردی و رحیم صفوی و محور دیگر از گردنه صلواتآباد، وارد عمل شدند. عملیات گستردهای انجام شد و رزمندگان با جنگ حدود ۲۰ روزه موفق شدند ضدانقلاب تا دندان مسلح را که نیروی چندهزار نفری در سنندج داشت، با تلفات و زخمیهای زیاد از سنندج بیرون کنند و باشگاه افسران که در محاصره ضدانقلاب بود از محاصره خارج و رزمندگان وارد مقرهای محل شدند. مزار مطهر پنج شهید گمنام که در مناطق عملیاتی شلمچه (عملیات کربلای ۵)، طلائیه (عملیات خیبر) و فکه (والفجر مقدماتی) در برابر دشمنان نظام جنگیدند، به همراه پیکر پاک و مطهر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «محمدرشید احمید» از درجهداران ارتش جمهوری اسلامی ایران که هشتم اردیبهشت ۱۳۵۹ براثر مقاومت دلیرانه در مقابل ضد انقلاب به شهادت رسیدند، در این مکان مقدس قرار دارد. باشگاه افسران یکی از نقاط حماسی و یادمان دوران دفاع مقدس و یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی پیشمرگان مسلمان کُرد در استان کردستان است کمااینکه در دوران دفاع مقدس حماسه باشگاه افسران و صدها مورد مانند آن، بارها در این خطه از سرزمین اسلامی اتفاق افتاده است
نویسنده : فاش نیوز
تاریخ : 1391
خاطره : ر شرایطی که کردستان آماج فتنه، جنایت و دسیسه گروهکها و عوامل وابسته به استکبار بود، در این بخش از میهن اسلامی در سالهای 58، 59 و حتی ماهها قبل از آغاز جنگ تحمیلی، شاهد این بودیم که فرزندان حضرت روحالله برای دفاع از انقلاب اسلامی چطور در میدان دفاع و مبارزه وارد شدند و در جهت حفظ و نگهداری دستاوردهای امام و انقلاب کوشش کردند. در سال 58 شهر سنندج به عنوان مرکزیت استان کردستان، بخشهایی از استان کرمانشاه و استان آذربایجان غربی به تصرف ضدانقلاب درآمد و آنها میخواستند یک دولت کُرد راهاندازی کنند. یادمان باشگاه افسران، یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی رزمندگان و فرزندان امام است. تعدادی از بچههای پاسدار، ارتش و پیشمرگان مسلمان کُرد با دیدن تصرف سنندج توسط ضدنقلاب، در باشگاه افسران به دلیل اشرافیت به منطقه مستقر شدند و دفاعشان از این نقطه شروع شد. نیروهای ضد انقلاب وقتی متوجه شدند که نقطه حساس و تعیینکنندهای را از دست دادند، همه توان و تلاششان را اطراف این مقر متمرکز کردند. در واقع نزدیک به 2 هزار نیروی ضدانقلاب در این نقطه جمع شدند تا اینجا را از دست رزمندهها خارج کنند. گروهکهای کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق، اقلیت، اکثریت، پیکار، رنجبران، و دهها گروه که در آن زمان در شهر سنندج مقر داشتند، همه کنار هم قرار گرفتند تا این مقر را از دست برادران رزمنده بگیرند. کمتر از 50 نفر نیروی با اعتقاد و با ایمان، در مقابل 2 هزار نفر ضدانقلاب بودند. از صبح تا شب ضدانقلاب به باشگاه افسران آتش میریخت. شب هم شروع به تبلیغات روانی و جنگ روانی میکرد که «بیایید تسلیم شوید امشب شب پایانی شما است؛ امشب میآییم شما را سر میبُریم». اما برادرانمان در این مکان و محاصره کامل 22 روز مقاومت کردند. وقتی ضدانقلاب ناامید شد و فهمید نمیتواند این نقطه را بگیرند، دست به محاصره نیروها زد. لذا راه امدادرسانی بسته شد، آب و برق را به روی رزمندهها قطع کردند، آذوقه و حتی دارویی برای مجروحان وجود نداشت. پیکرهای شهدا در این پایگاه مانده بود. امکانات هم که داشت به حداقل میرسید. از طرفی هم ضدانقلاب همه توانش را گذاشته که باشگاه افسران را بگیرد و میخواستند غائله پاوه را باری دیگر در سنندج و محل باشگاه افسران تکرار کنند. فاصله رزمندهها با یگان پشتیبانیکننده حدود 2 هزار متر بود؛ یعنی دشمن چنان، مسیر را اشغال کرده بود که نیروهای لشکر 28 هم نمیتوانستند با طی کردن مسیر به بچهها امدادرسانی کنند یا آنها را از محاصره دربیاورد. اوج مظلومیت اینجا بود که نیرو و امکانات در یکی دو کیلومتری داشتیم اما نمیتوانستیم به رزمندههای باشگاه افسران برسانیم. مثل یک انسان که ساعتها در تشنگی به سر میبرد. ظرف آبی را کنارش بگذاری اما اجازه ندهی برای رفع تشنگی که از آن استفاده کند. یک چنین حالتی رزمندگان این جا پیدا کرده بودند. بعد از 22 روز مقاومت در چنین شرایطی، نیروهایی از کرمانشاه به فرماندهی شهیدان «محمد بروجردی» و «علی صیاد شیرازی» از فرودگاه وارد شهر سنندج شدند؛ آنها به سختی فرود آمده بودند. بعد از طراحی عملیات، در نخستین روزهای اردیبهشت 59 با هدف رهایی نیروهای حاضر در باشگاه افسران از محاصره و پاکسازی مناطق مختلف شهر از وجود ضدانقلاب، عملیاتی آغاز شد. رزمندگان از 3 ـ 4 محور عملیات را تعقیب میکنند؛ محورهای عملیاتی به فرماندهی شهید صیاد، شهید محمد بروجردی و برادر رحیم صفوی و محور دیگر از گردنه صلواتآباد، وارد عمل شدند. عملیات گستردهای انجام شد و رزمندگان با جنگ حدود 20 روزه موفق شدند ضدانقلاب تا دندان مسلح را که نیروی چندهزار نفری در سنندج داشت، با تلفات و زخمیهای زیاد از سنندج بیرون کنند. در تداوم این عملیات، باشگاه افسران که در محاصره ضدانقلاب بود از محاصره خارج شد و رزمندگان موفق شدند وارد این مقر شوند. بعد از این جریان شهدای غیربومی را به شهرهایشان منتقل میکنند. پیکر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «رشید احمدی» درجهدار ارتش جمهوری اسلامی است، جز مدافعین بودند که در باشگاه افسران به شهادت رسیدند و در همین جا هم و در شرایط سخت به خاک سپرده شدند. بعد از اینکه باشگاه افسران و سنندج از محاصره ضدانقلاب خارج شد، به خواست خانوادهها پیکرهای این شهدا در مقتلشان ماند. 5 شهید گمنام هم در کنار این عزیزان به خاک سپرده شدند. این مکان یکی از نقاط حماسی و یادمان دفاع مقدس ما در کردستان است مانند حادثه باشگاه افسران دهها و صدها مورد در استان کردستان اتفاق افتاده است
نویسنده : کرد دانش
تاریخ : مرداد1398
خاطره : تعدادی از دانشجویان خواهر استان کردستان در باشگاه افسران سابق حضور یافته و راوی یادمان شهدای سنندج از روزهای دفاع در درگیری های آن روزهای سنندج برای آنها تعریف کرد. عبدالله جعفری با بیان اینکه مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس کنونی همان کازینو و باشگاه تفریحی مقامات رده بالای قبل انقلاب بود که امروز به برکت خون شهدا و دفاع و پایداری آنها امروز تبدیل به عبادتگاه شده است. وی افزود: آنروزها اکثر نقاط استراتژیک شهر دست گروهک ها بود، که مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس دست کمیته بود و برای از دست ندادن آن خون های گران بهای با قیمت بسیار ریخته شد. وی بیان کرد: 28 اسفند57 تمام گروهک ها دست به یکی کردند و به پادگان شهر حمله کردند که به مدت 5 روز درگیری بود که با آمدن هیئتی از تهران و نشست دو روزه در مسجد جامع با گروهک ها تصمیم بر خروج کمیته از کردستان رای دادند و در نهایت این تصمیم با مخالفت امام خمینی روبه رو شد. راوی نمونه دفاع مقدس افزود: هیئت اعزامی تهران در ظاهر گروه حسن نیت بود که با توجه به مخالفت نظر آنها با آرای امام راحل و عدم هم خوانی تفکرشان با تفکر و بیان امام خمینی می توان به آنها هیئت حسن سو و ضرر لقب داد. جعفری عنوان کرد: حمله به کمیته انقلاب مریوان در 23 تیر 58 و شهادت عبدالله کاووسی فرمانده کمیته از افتخارات کردستان است که در حقیقت اولین سر بریدن انقلاب هم بود و منافقین سر عبدالله کاووسی را از بدن جدا کردند و اجازه دفن در مریوان را هم نداند. وی با بیان اینکه کردستان در اولین های انقلاب پیشتاز بود، گفت: اولین شهید دانشجوی انقلاب هم با افتخار از استان کردستان بود، اولین مفقودالاثر هم باجناق بنده بود که وسعت مزار او از آرارات تا الوند است. جعفری گفت: در نهایت سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به دستور امام تاسیس شد و 60 نفر پیشمرگ کردستان اعضای این سازمان شدند. راوی نمونه یادمان شهدای انقلاب افزود: فروردین 59 دستور آزادسازی شهر سنندج صادر شد که بعد از نماز صبح به سمت منطقه حرکت کردیم. وی گفت: اولین نقطه فرودگاه آزاد شد، و در میدان بسیج امروزی که آن موقع بیابان بود منافقین با قرار دادن پیرزن وپیر مرد و بچه خردسال در جلوی تانک ها، مانع پیشروی نیروهای پیشمرگ به شهر سنندج شدند. جعفری با دلخوری از اینکه تپه الله اکبر یکی از یادمان های استراتژی در دفاع مقدس بود که امروز متاسفانه خبری از یادمان شهدا در آن نیست، بیان کرد: گروه های پیشمرگ تقسیم شدیم و ابتدا بیمارستان توحید را آزاد کردیم، و بعد نیروها سه گروه شدیم برای آزاد سازی تپه توس نوذر که در نهایت پس از سه روز حمله شبانه پی در پی تپه را آزاد کردیم و شعار الله اکبر سر دادیم که بعد از آن تپه با نام الله اکبر شناخته شد. جعفری بیان کرد: 600 نفر در آن چند روز شهید شدند، چرا که تک تیراندازها یا قلب و یا به سر شهدا شلیک می کردند. وی بیان کرد: باشگاه افسران سنندج؛ قلب مقاومت در مقابله با ضدانقلاب است که بعد از پایان درگیری های 26 روزه و رسیدن به باشگاه تمام 40 نفر پیشمرگ و رزمنده ای حاضر در آن به دلیل نبود امکانات به شهادت رسیده و تنها 8 نفر زنده بودند که آثار گرسنگی و خستگی در آنها نمایان شده بود. جعفری گفت: در تداوم این عملیات، باشگاه افسران که در محاصره ضدانقلاب بود از محاصره خارج شد و رزمندگان موفق شدند وارد این مقر شوند، بعد از این جریان شهدای غیربومی را به شهرهایشان منتقل میکنند، ولی پیکر شهیدان «عدنان مردوخی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و «رشید احمدی» درجهدار ارتش جمهوری اسلامی در باشگاه افسران به خاک سپرده شدند. وی گفت: بعد از اینکه باشگاه افسران و سنندج از محاصره ضدانقلاب خارج شد، به خواست خانوادهها پیکرهای این شهدا در مقتلشان ماند، بعدها 5 شهید گمنام هم در کنار این دو عزیز به خاک سپرده شد. جعفری بیان کرد: یادمان باشگاه افسران سنندج، یکی از نمادهای مقاومت و ایستادگی رزمندگان و فرزندان امام است، در واقع نزدیک به 2 هزار نیروی ضدانقلاب در این نقطه جمع شدند تا اینجا را از دست رزمندهها خارج کنند،گروهکهای کومله، دموکرات، چریکهای فدایی خلق، اقلیت، اکثریت، پیکار، رنجبران، و دهها گروه که در آن زمان در شهر سنندج مقر داشتند، همه کنار هم قرار گرفتند تا این مقر را از دست برادران رزمنده خارج کنند. وی گفت: کمتر از 50 نفر نیروی با اعتقاد و با ایمان، در مقابل 2 هزار نفر ضدانقلاب بودند، از صبح تا شب ضدانقلاب به باشگاه افسران آتش میریخت، شب هم شروع به تبلیغات روانی و جنگ روانی میکرد که «بیایید تسلیم شوید امشب شب پایانی شما است؛ امشب میآییم شما را سر میبُریم». اما برادران رزمنده در این مکان و محاصره کامل مقاومت کردند. وی ادامه داد: وقتی ضدانقلاب ناامید شد و فهمید نمیتواند این نقطه را بگیرد، دست به محاصره نیروها زد. لذا راه امدادرسانی بسته شد، آب و برق را به روی رزمندهها قطع کردند، آذوقه و حتی دارویی برای مجروحان وجود نداشت، پیکرهای شهدا در این پایگاه مانده بود. امکانات هم که داشت به حداقل میرسید، از طرفی هم ضدانقلاب همه توانش را گذاشت که باشگاه افسران را بگیرد و میخواستند غائله پاوه را باری دیگر در سنندج و محل باشگاه افسران تکرار کنند. جعفری بیان کرد: فاصله رزمندهها با یگان پشتیبانیکننده حدود 2 هزار متر بود؛ یعنی دشمن چنان، مسیر را اشغال کرده بود که نیروهای لشکر 28 هم نمیتوانستند با طی کردن مسیر به بچهها امدادرسانی کنند یا آنها را از محاصره دربیاورند. اوج مظلومیت اینجا بود که نیرو و امکانات در یکی دو کیلومتری داشتیم اما نمیتوانستیم به رزمندههای باشگاه افسران برسانیم. مثل یک انسان که ساعتها در تشنگی به سر میبرد. ظرف آبی را کنارش بگذاری اما اجازه ندهی برای رفع تشنگی از آن استفاده کند. وی افزود: از اولین روز ورود به شهر تا آخرین روز 26 روز طول کشید تا شهر آزاد شود و 40 نیرو هم در باشگاه افسران تمام مدت مقاومت کردند. جعفری عنوان کرد: یکی از 40 نفر از پیشمرگان حاضر در باشگاه که بعدها تعریف می کرد، از شرارت های منافقین و اذیت های آنها به پیشمرگان می گفت که در تمام مدت درگیری، بدون هیچ جیره غذایی بی بهره از غذا و آب در تمام مدت درگیری مقاومت می کردند. وی گفت: یک پیرزن کرد چندین شب برای پیشمرگان حاضر در باشگاه نان می آورد که بعدها منافقین وی را تیرباران کرده بودند. جعفری گفت: آن روزها هیچ رزمنده ای به مادیات توجه نمی کرد و فقط برای دفاع از ناموس ما جنگیدند، و امروز دانشجویان لازم است که با همت و تلاش خود در راه علم آموزی باید پاسدار خون شهدا باشند. دانشجو همواره افتخار هر خانواده ای بوده که قبل از انقلاب در هر شهر نهایت چند دانشجو وجود داشت که هر همیشه بعد از بازگشت آنها به شهرهایشان تمام مردم چندین محله به دیدارشان می رفتند، که امروز به برکت انقلاب اسلامی و خون شهدا دانشگاه ها وافر و دانشجویان هم چندین برابر در هر شهری هستند که این مایه مباهات است البته اگر دانشجویان قدردان نام و مقام خود و خون شهدا باشند