نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : اولین عملیات بزرگ در این منطقه کربلای10 نام داشت که طی آن مناطق بسیاری به دست رزمندگان آزاد شد. حضور نسبتاً گستردۀ کردهای معارض عراقی در این مناطق، سبب گردید تا در مرحله نخست گشایش جبهه تازه در شمالغرب کشور، تلاشها برای اتصال مناطق آزاد شدۀ ایران به عقبۀنیروهای معارض معطوف شود. منطقه عمومی اینعملیات در محور بانه ـ سردشت، از شمال به رودخانه مرزی گلاس، از جنوب به رودخانه آوسیویل، از شرق به سورکوه و از غرب به ارتفاعات گرده رش و سپس ارتفاعات عمومی آسوس منتهی میشد. این منطقه دارای عوارض حساس و ارتفاعات نسبتاً بلند و صعبالعبور است. تردد در این مناطق، به خاطر نبود راه بسیار دشوار مینمود، اما به دلیل وجود ارتفاعات، وضعیت برای اختفای نیروهای عمل کننده و حتی تحرک و جابهجاییآنها در روز، کاملاً مناسب بود. نکته مهم این است که تعداد نیروهای دشمن در این منطقه تا قبل از عملیات والفجر9 که در پاییز سال 1364 صورت گرفت، قابل توجه نبود، اما پس از آن و به ویژه پس از دو عملیات فتح یک و 2، دشمنحساس شد و تلاش وسیعی را برای تصرف مناطق تحتتسلط کردها و مسدود کردن معابر وصولی به عمق خاک عراق انجام داد. امــا با وجود همه تلاش های دشمن، سرانجام در30 فروردین 1366 عملیاتکربلای10 با رمز یاصاحبالزمان (عج) ادرکنی در منطقهای به وسعت250 کیلومتر مربع آغاز شد. این عملیات که نخستین عملیات گسترده در غرب کشور، پس از انتقال میدان اصلی جنگ از جنوب به شمال بود، هماهنگ با تک نیروهای منظم در جبهه ماؤوت و عملیات نامنظم قرارگاه رمضان و اتحادیه میهنی کردستان عراق، در شمال سلیمانیه انجام گرفت. در این عملیات، حسن شفیعزاده فرمانــده توپخانه سپاه و سید محمدتقی رضـوی فرمانده مهندسـی جنــگ به شهادت رسیدند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : حسن شفیعزاده در مرداد 1336 در شهرستان تبریز متولد شد. پس از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه، نخستین هستههای سپاه را پیریزی کرد و مسؤول عملیات سپاه تبریز شد. با آغاز جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یک دستهخمپارهانداز که تحت مسؤولیت شهید مهدی باکری اداره میشد، به جبهههای جنوب شتافت. بعدها با تلاش بیوقفه و شبانهروزی، قبضههای غنیمتی را در قالب توپخانههای لشکری و گردانهای مستقل توپخانه سازماندهی کرد: « او از دانش نظامی، از عقل و خردمندی بسیار بالایی برخوردار بود. قدرت مدیریت و فرماندهی داشت؛ به صورتی که در کارنامۀ عملکرد او باید اینطور اشاره کرد؛ بنیانگذار دانشکده توپخانه و موشکهای نیروی زمینی سپاه. ما در سال اول و دوم جنگ توپخانه نداشتیم. تقریباً در اواخر سال 60 بود که تعداد زیادی توپخانه از ارتش عراق به غنیمت گرفتیم. این بزرگوار همزمان هم توپخانه سپاه را راهاندازی کرد و هم مرکز آموزش توپخانه و دانشکده توپخانه را که نیروی کادر تربیت کنند. تا پایان عمر این بزرگوار، بیش از 6 گروه توپخانه که هر گروهی چند قبضه توپخانه با بردهایی از 15 تا 20 تا 30 و 40 کیلومتر داشت، راهاندازی کرد. یعنی صدها قبضه توپخانه و 6 گروه توپخانه را ایشان سازماندهی کرد.» حسن شفیعزاده در هشتم اردیبهشت 1366 در منطقه عملیاتی کربلای10، در منطقه عمومی ماؤوت، در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قـرار گـرفت و به دیدار معشوق شتافت. شهید حسن تهرانیمقدم در مورد شهید حسن شفیع زاده این چنین می گوید: اعتراف میکنم که در تمام طول زندگیام شخصی مانند او ندیدم. مواردی پیش میآمد و با مسایل و مشکلاتی برخورد میکردیم که واقعاً از حل آنها عاجز میشدیم، اما همیشه صلابت، اقتدار، صبر و استقامت شفیعزاده بود که به ما نیروی مضاعف مـیداد. مثل ایـنکه خون تازهای در رگها تـزریق شـود، روح پُرامیدی به جانها دمیــده میشـد. بعد از اقامـۀ نمـاز صبـح، روز کاری ما آغاز میشد. او با جدیت کار را شروع میکـرد. از سـازمانـدهـی آتشبارهـا و حضـور و سرکشی منظـم و مداوم به آتشبارهـا گرفتـه تا حضور در قرارگاه عملیاتی و هماهنگی با برادران ارتشی ، ایجاد پشتیبانی و حضور و سرکشـی به مراکز تعمیراتی. تا اینکه شب میشد و ما خسته و کوفته برمیگشتیم به عقبههایمـان در قرارگاه تا استراحتی بکنیم و آن وقت بــود که شفیـعزاده سر میرسید و شب از نو، کار از نو! از او خواهش میکردیم تا اجازه بدهد لااقل نفسی تازه کنیـم که دیگر نا نداریم، اما او در مقابل درخواست ما میگفت: « الان وقت کار است، نباید فرصتها را از دست داد.» و ما به ناچار در مواردی به قرآن پناه میبردیم تا به بهانۀ تلاوت قرآن از دستش در برویم !
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : سیدمحمدتقی رضوی در سال 1334 در مشهد متولد شد. مدرک مهندسـی راه وساختمـان را از دانشگاه مشهد کسب کرد. پس از شـروع جنـگ تحمیلـی به جبهه رفـت. او پس از ماههـا خـدمت در مسؤولیت فـرماندهـی مهندسـی جهـاد سازندگـی، مسؤول ستاد کربلا و فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی،به عنوان قائـممقـام فرماندهـی قـرارگاه مهندسـی رزمی قرارگاه خاتـمالانبیاء (ص) به هدایت مهندسـیرزمـی جنـگ پـرداخت و خـدمـات سرنـوشتسـازی را در ایـن مقـام به انجـام رسـانـد.سیدمحمدتقی رضوی در سوم خرداد 1366 در عملیات کربلای10 به شهادت رسید. پیام مقام معظم رهبری: شهادت مجاهد خستگیناپذیر و سردار رشید اسلام معاونت فرماندهی مهندسیرزمی قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) شهید بزرگوار محمدتقی رضوی را كه پس از تلاشهای بزرگ و مخلصانه چندین ساله و تحمل شدائد فراوان به لقاءالله پیوست را گرامی میداریم. شهادت دلیرمردان و آبدیدگان میدانهای الهی، قلۀ كمالی برای مجاهدتها، مقاومتها و فداكاریهای آنان است و مهر تأیید و قبول از جانب پـــروردگار بزرگ میباشد، تا در زمره ی نخبگان و برگزیدگان حضرتش درآیند و خلعت وصال پوشند و جاویدان نزد پروردگارشان مرزوق و متنعم شوند. قسمتی از وصیتنامه شهید محمدتقی رضوی: اول از همه، از خداوند متعال میخواهم که گناهان این بندۀ نافرمان را به عظمت و جلالش ببخشد و بیامرزد که بسیار بار گناهم بر دوشم سنگینی دارد و تحمل عذاب جهنم را ندارم؛ هر چند که نسبت به دستوراتش کوتاهی و سهلانگاری کردهام و از این بابت کلاً شرمنده و پشیمانم و به درگاه پُررحمت و شفقتش توبه میکنم و از همۀ بندگان پاک و منزه خداوند طلب شفاعت دارم. دوم از تمامی کسانی که این بندۀ حقیر و سر تا پا گناه را میشناسند، طلب عفو و بخشش مینمایم. سوم به همۀ امت اسلامی عرض میکنم که قدر این اسلام و انقلاب و امام و مسؤولین نظام جمهوری اسلامی را بدانند و برای نشان دادن این قدرشناسی، تا جایی که میتوانند، خدمت کنند و سختیها و ناراحتیها را تحمل کردهو در جهت پیشبرد انقلاب بکوشند. به مسؤولیــن عرض میکنم که در رأس همۀ کارهایشان، خدمت به مظلومان را قرار دهند که همینها هستند جبهههـــا را گرم نگه داشتهاند و هر روزه خــون میدهند که نهال انقلاب بارور شود و اسلام به پیروزی برسد. در طی مدت جنگ، این بندۀ حقیر از وجود انسانهای والامقام كه شاید بدون اینكه انسان با آنها برخورد داشته باشد، نتوان ترسیمشان كرد، درسها آموختم و بهرهها بردم كه شاید یك لحظۀ آن را با تمامی عمرم نتوانم مقایسه كنم و خوشحالم كه در كنار این یاران حسینبنعلی (ع) حضور دارم و امیدوارم كه در روز رستاخیز به شفاعتم بیایند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : عملیات بیتالمقدس2 سختترین عملیات در تاریخ دفاع مقدس به شمار میرود. این عملیات در سختترین وضعیت جوی و در میان برف و سرما و بوران، با هدف تصرف جاپا برای نزدیکی به شهر سلیمانیه و سد دوکان و قلعهدیزه عراق طرحریزی و اجرا شد. تصرف ارتفاع گردهرش در عملیات نصر8، امکان عبور از رودخانه قلعهچولان و ورود به غرب آن و گسترش به سمت شمالغربی و جنوب منطقه را فراهم کرد. ضمن اینکه با عملیات نصر4 و تصرف شهر ماؤوت نیز امکان اجرای عملیات در جناح چپ منطقه، شامل شرق رودخانه قلعهچولان فراهم شد. نتایج مجموعه موفقیتهای حاصله در سلسله عملیاتهای پیشین، سبب شد تا شرایط لازم برای اجرای عملیاتی بزرگ در شمال استان سلیمانیه عراق فراهم شود. این عملیات، نخستین عملیات بزرگ ایران در زمستان در منطقه کوهستانی بود که در میان برف سنگین و سرمای سخت انجام شد. در چنین موقعیتی، یگانها علاوه بر مشکلاتی که برای استقرار در منطقه بوالحسن داشتند، به هنگام پیشروی و رسیدن به مواضع دشمن نیز با دشواریهای بسیاری مواجه بودند. تراکم برف در برخی محورها سبب گردیده بود که نیروها تا زانو در برف فرو روند و همین امر منجر به کاهش توان آنها میشد. طوری که پس از گذشت 48 ساعت، نیروها میبایست به دلیل خستگی، خیسی و گلآلود بودن لباسها و بیماری تعویض میشدند. فرماندۀ یکی از یگانهای سپاه در این باره میگوید: «در خط سنگر نداریم، زمین خیلی گل و شل است، امکان کار نمیدهد. پر کردن گونی هم به خاطر وضع زمین ممکن نیست. نیروها در اینجا دیگر توانی ندارند.» فرمانــدۀ یکی دیگر از یگانها در این مورد اظهــار میدارد: «چادر نمیشد زد، چون نزدیک خط بود. نیروها پتو روی خود کشیدند. حدود بیست سی سانتیمتر برف روی آنها نشسته بود. سی نفر حالشان بسیار بد شد و بیهوش شدند. یک نفر هم بر اثر سرمای شدید شهید شد.» عملیات بیتالمقدس2 در دو مرحله طرحریزی شده بود که قرار بود در مرحله دوم، پس از تأمین اهداف مرحله اول، پیشروی به سمت عمق منطقه انجام گیرد. تداوم عملیات در عمق منطقه، به عوامل دیگری همچون توان نیروهای خودی و وضعیت دشمن در منطقه بستگی داشت. به رغم مشکلات بسیاری که برای اجرای عملیات در فصل سرما و یخبندان و در میان ارتفاعات صعبالعبور وجود داشت، تلاش وسیعی به منظور فراهمسازی مقدمات عملیات انجام گرفت. علاوه بر اقدامات شناسایی و طرحریزی عملیات، فعالیت گستردهای نیز برای باز نگه داشتن جادهها در مقابل ریزش برف انجام گرفت. علاوه بر این، برای تردد نیروهای لشکر 10 سید الشهدا (ع) و 31 عاشورا در محور قمیش، روی رودخانه قلعهچولان پلی نصب شد. سرانجام در ساعت 1:15 بامداد روز جمعه 25 دی 1366 عملیات بیتالمقدس2 با رمز یازهرا (س) آغاز شد. در اوضاع جوی بسیار نامساعد و افزایش تدریجی حضور نیروهای دشمن و فشار آنها، ادامه عملیات نیاز به توان بیشتری داشت و این امر تنها با کسب زمان برای بازسازی یگانها امکانپذیر بود. بنابر این، نیروها در محورهای مختلف به تثبیت منطقه تصرف شده، اقدام کردند. در این میان، در مجموع بیش از 70 درصد از اهداف عملیات تأمین شد
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : آن روز صبح، وقتی توی آن چادر سرد و یخزده از خواب بیدار شدم، منتظر بودم فخرالدین هم بیدار شود. او عادت داشت از خواب که بیدار شود، سجده شکر کند. شب قبلش گردان عمار به خط زده بود و تعدادی از دوستانمان شهید شده بودند. ماؤوت با آن ارتفاعات سر به فلک کشیدهاش، منتظر عملیات گردان ما بود. شاید خیلی از بچههای دسته ما هم شهید میشدند. شب قبل، توی خواب شهید کردآبادی را دیدم. دوست مشترک من و فخرالدین توی گردان عمار بود. او در همین عملیات شهید شده بود. شب که دستور آمادهباش دادند، فخرالدین زودتر از همه آماده شده بوند. روی پای خودش بند نبودند. دستور حرکت به سوی خط داده شد. توی کانال، درگیری شدید شد. من زخمی شدم و روی زمین افتادم. فخرالدین که آمد از من رد بشود برود جلو، تیربار دشمن به سمتش شلیک کرد و با صورت توی کانال پر از گل و لای افتاد. رفتم جلو و یک لحظه سرش را بلند کردم. دیدم شهید شده. با خودم گفتم علیاکبر، فخرالدین همانطور که گفته بودی، آمد پیش شما، به یاد ما جاماندهها هم باش. در گروهان ما، دو چهره جوان و روحانی و خوشسیما که هر دو با هم دوست بودند و در لباس مقدس سربازی آقا امام زمان (عج) بودند، حضور داشتند. بسیار مهربان و متین بودند. یکی از این برادران، سید و با عمامۀ مشگی و دیگری عام و با عمامۀ سفید بود. در اکثر مواقع، این دو را میتوانستی در کنار هم مشاهده کنی. در عقبه و مخصوصاً در اردوگاه بوالحسن، مرتب به این دو روحانی برای طرح سؤالات اعتقادی مراجعه میکردم و به بحث و گعده دوستانه میپرداختم. شب عملیات فرا رسید و از اردوگاه شهید مطهری که در ارتفاعات بالای منطقه و آغاز نقطه رهایی بود، عملیات آغاز شد. هوای بسیار سرد و گزندهای بود. گردان به سمت ارتفاعات دولبشک که از نقاط پُردرگیری در عملیات بود، حرکتش را آغاز کرد. ساعت حدود 12 شب بود که به ستون یک در حرکت بودیم. کمی که از نقطه رهایی گذشتیم، سمت چپ و راست، در آن تاریکی شب، افرادی را دیدم که به زمین افتاده، مجروح و شهید بودند. هوا آنقدر سرد بود که اگر کسی هم مجروح بود، در اثر سرمای زیاد و خونریزی و عدم مقاومت بدن، در زمان کوتاهی به شهادت میرسید. در مسیر، آتش کالیبر و خمپاره شدید بود و مرتب در حال خیز و دو بودیم. تازه آنجا بود که فهمیدیم باید درگیری را در میان برف و سرما شروع کنیم. همان جا آن دو روحانی گردانمان را دیدم. بر اثر اصابت ترکش و جراحت شدید، با هم به شهادت رسیده بودند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در ماههای پایانی جنگ تحمیلی، عملیات بیت المقدس6 در محورهای کوهستانی و برف پوش شمال شهر ماؤوت کردستان عراق و مشخصاً بلندی های شیخمحمد و آسوس انجام شد که به آزادی این بلندی های مشرف بر سد و شهر دوکان عراق و در منطقه ای به گستردگی 65 کیلومتر مربع انجامید. عملیات نیروها، پس از ساعت ها راهپیمایی، در روز 27 اردیبهشت 1367 با رمز یاامیرالمومنین (ع) آغاز شد. هدف، پیشروی و استقرار مناسب نیروها در شمال سلیمانیه، با تکمیل سلسله عملیات انجام شده در ماؤوت عراق بود. با انجام موفقیتآمیز و کمتلفات این عملیات، اهداف مورد نظر تصرف و تأمین گردید. با تصرف نقاط مذکور، اتصال مناطق تحت نفوذ معارضان کرد عراق امکانپذیر شد و راه برای خروج آنان، که مدتی پیش تحت هجوم ارتش عراق واقع شده بودند، فراهم شد. اما بر اثر تغییر اوضاع جنگ در جنوب، امکان بهره برداری بیشتری از این موقعیت ایجاد نشد. عملیات بیتالمقدس6 جزو آخرین عملیات ماههای پایانی جنگ تحمیلی محسوب میشود. یکی از جوانترین مجروحین شیمیایی که در این عملیات تخریبچی بوده و مجــروح شده، گفتــه اسـت: ارديبهشت 1367 در عمليــات بيتالمقدس6 شيميايي شدم. من آموزش ش.م. ر را گذرانده بودم و ماسك و آمپول و لباس مخصوص همراه داشتم. بعد از خوردن ناهار، كارم را در ارتفاعي 12 متري ادامه ميدادم كه دشمن با بمباران شيميايي غافلگيرمان كرد. من سريع ماسكم را زدم. يكي از راكتهاي دشمن در نزديكي من اصابت كرد و از آن ارتفاع به زمين پرتاب شدم و دندانهايم شكست. لنزهاي ماسكم از جايش درآمده بود و از ناحيه چشم به شدت مجروح شدم. لحظهاي بعد، از هوش رفتم و ديگر هيچ چيز نفهميدم. البته دچار شكستگي دست و پا هم شده بودم. به بيمارستان صحرايي بـانه منتقل شدم. در آنجا مدت كوتاهي به هوش آمدم و دوباره بيهوش شدم. به ياد دارم كه پوست و چشمم به شدت ميسوخت. وقتي چشم باز كردم، خودم را در بيمارستان امام رضا (ع) در مشهد مقدس ديدم. همچنان از ناحيه چشم و پوست احساس سوزش ميكردم و تا يك هفته حافظهام را از دست داده بودم. بعد از اين مدت، فهميدم كه چه اتفاقي برايم افتاده است. چشمانم را بسته بودند و نميتوانستم جايي را ببينم. بدنم دچار تاولهاي ريز و درشتي شده بود. پزشكم به بدنم تيغ ميزد تا آنها را از بدنم خارج كنند. اين تاولها با گذشت زمان به صورت گوشت اضافه درآمده بودند. به مروز زمان، ديد چشمانم كمتر شد. به همين دليل، دوباره به مشهد برگشتم. دكتر اين بار چشم چپم را پيوند قرنیه زد. در حال حاضر، هر 4 سال يك بار بايد چشمانم را پيوند قرنيه بزنم و تا به امروز 50 بار عمل روي چشمانم انجام داده اند.