نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : روایت شهید محمد بروجردی : چیزهایی که از او به ذهنم میآید، در نوع خود بینظیر است. ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسؤولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمیآید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار مؤثر بود. یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش میداد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود. شهید کاظمی واقعاً قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها (درگیری مسلحانه) نیست. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت. دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسؤولیت را بپذیرد. میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم. در آغاز ریش خود را پروفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند. به هر حال، با همان ریش بزی ! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد دمکرات است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفیکاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نکرده بود. به حساب، از آن بچههای جا افتادۀ تهران بود که به سادگی خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکـر میکردند دمکراتـی است و خلاصه ممکن است یواشیواش با ضدانقلاب همکاری کند. ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است. بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنۀ بسیار جالبـــی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها تلاش میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سوءاستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، میکوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید، بگویید. ایشـان هم با همان اعتقــاد میگفت باید تلاش کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همانگونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید نودشه بود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : روایت شهید علی صیاد شیرازی : یادم هست که به دفتر فرمانده نیروی زمینی ارتش تیمسار ظهیرنژاد رفتم تا ایشان مأموریت را رسماً ابلاغ کند. برادر ناصر کاظمی هم در دفتر ایشان بود. ایشان را در تلویزیون دیده بودم؛ چون فرماندار پاوه و فرماندۀ سپاه بود. منتها بیشتر چهرۀ فرمانداریاش در منطقه گل کرده بود. فرمانداری که برای اولین بار فرماندهی سپاه را هم بر عهده داشت. بر جو سیاسی و نظامی منطقه مسلط بود. روحیۀ انقلابی و مدیریت خوبی داشت. تعهدش هم بالا بود. این بود که در دل مردم نفوذ کرده بود. داشتند با هم صحبت میکردند. به تیمسار ظهیرنژاد گفتم: «مثل اینکه ایشان کُدش به من میخورد! اجازه بدهید مسأله را خودمان حل کنیم.» تا این را گفتم، برادر ناصر کاظمی به من نگاه کرد و پرسید: «شما صیاد شیرازی هستید؟» گفتم بله. گفت: «خب تیمسار، ما دیگر با شما کاری نداریم. میرویم و مشکلمان را با ایشان حل میکنیم.» از همان جا ایشان مرا به منطقه دعوت کرد. شهید ناصر کاظمی، ما را به باینگان هم برد. در محور باینگان، کارهای جالبی کرده بود. اصلاً وارد منطقۀ روانسر به طرف پاوه و باینگان و جوانرود که شدیم، صحنه عوض شد. وقتی وارد محور شدم، دیدم نیروهای محلی جلوی ما را میگیرند و بازرسی میکنند. گفتم: « نکند خدای نکرده کمین باشد؟» ایشان گفت : «خیالتان راحت باشد. نیروهای بومی خودشان از اینجا دفاع میکنند.» این زیباترین روش ایجاد امنیت بود که خیلی دلمان میخواست جاهای دیگر نیز به این سطح برسند. در همه جا نیروی بومی بود. اصلاً یک نیروی غیــربومی نمیدیدیم. برادر ناصر کاظمی این سازمان را خیلی دقیق کنترل میکرد. در بین آنها، تعداد معلمها زیاد بود. این حرکت جالبی بود که معلمها، ضمن اینکه کارهای درسی را انجام میدادند، فعالیت نظامی هم داشتند. از نظر تحصیلات بالا بودند و مردم به آنها احترام میگذاشتند. این یک حرکت دستهجمعی بود که شهید ناصر کاظمی برای معلمهای منطقه به وجود آورده بود. بعد از مدتی شرایط برای عملیات آماده شد. هر چه به برادر ناصر کاظمی اصرار کردم شما خودت جلو نرو، به عنوان یکی از فرماندهان عملیات اینجا حضور داشته باش و از اینجـا هدایت کن، گفت: « نه. من با معلمهـا پیمان بستهام و باید این پیمان را حفظ کنم. به آنها گفتهام همه جا با شما هستم. باید با آنها بروم.» و رفت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید ناصر کاظمی در یکی از یادداشتهایش آورده است: انسانی که در این دنیا زندگی مینماید، در درجه اول باید هدف داشته باشد و برای رسیـــدن به اهـداف خـود بایـد ببیند از چــه روشهایــی میتـوانـــد استفـاده کنـــد... بنـده بعـد از جـریـــان هفده شهریور به سـوی یک هدف که بعدها متوجه شدم خدای یکتـا میباشد، حرکت کردم. البته نقطه عطف آگاهیامروز شانزده آذر سال 1356 بـود، که در یک جـریان وارد شـدم. البته بایـد صدها بـار پـروردگار را شکر کـرد کـه بـه خطوط انحـرافی وارد نشدم. و این نیـز خواست خدا بـود. در خـرداد سال 1358 وارد نهاد انقلابی سپـاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم. با این که یک ارگان جدید و بدون برنامه قبلی بود، بر اثر برخورد با افراد صادق که در این نهاد زیاد میباشند، تا حدود زیادی در رفتار، اعمال و کردارم تأثیر مثبت گذاشت. به خصوص در ماموریت زابل که تمام روزههایم را به غیر از یکی دو روز که در مأموریت بودم، گرفتم و تا حدود زیادی در خودسازیام مؤثر بود که توانستم به مدت 22 ماه فرماندار پاوه شوم. خدای تبارکوتعالی در این مسؤولیت خطیر کمک زیادی به اینجانب که اصلاً تجربۀ چنین کاری را نداشتم، کرد. بعد از این مأموریت که تا حدود زیادی هم موفق بودم، مأموریت سختتری، یعنی فرماندهی سپاه کردستان را تقبل کردم. از آنجا که خداوند خود فرموده از کارها و مشکلات هراس نداشته باشید که اگر نیت الله باشد، در همۀ کارها موفق خواهید شد، در این مسؤولیت بزرگ هم به خواست خدا و با یاری تعدادی از برادران، تا این تاریخ (61/3/9)، دوام آوردهام. ولی در اینجـا میخواهم اعتراف نمایم به علت ضعف مطالعات عقیدتی و ایدئولوژیکی، هیچکس به اندازۀ خودم از این قضیه زجر نمیبرد و یک بار دیگر مانند سایر کارها که خداوند یاورم بوده، از او میخواهم که در این مورد هم به من کمک کند. البته ناگفته نماند که مسألۀ ازدواج برای من یک مسألۀ بسیار مفید و مؤثر بود. هیچگاه فکر نمیکردم اینقدر در روحیۀ من تأثیر بگذارد. از پروردگار بزرگ به خاطر چنین همسری که به من داده است، تشکر میکنم. زیرا با این موقعیتی که دارم، هرگز نمیتوانم پیش کس دیگر جز همسر و خواهرم، به فراگیری قرآن بپردازم. امیدوارم با مطالعۀ کتابهای شهید مطهری و شرکت دائم و مستمر در نماز جمعه و دعاها، انشاءالله بتوانم از این عملزدگی صرف بیرون آیم تا بیشتر در خدمت اسلام و مسلمین باشم. حتی امسال قادر بودم که جهت زیارت مکه معظمه به حج بروم، ولی خدا را شاهد میگیرم به خاطر همین موقعیت، از این مسألۀ بزرگ و حیاتی صرفنظر کردم که امیدوارم سال آینده، اگر فیض شهادت نصیبم نشد، جهت زیارت به سفر حج بروم. در پایان، یک بار دیگر خداوند تبارکوتعالی را به خاطر این همه نعمتی که به اینجانب مرحمت کرده، شکر میکنم و این را میدانم که هر چقدر کار کنم، نمیتوانم جبران نعمتهای او را بنمایم. با امید پیروزی مستضعفین بر مستکبرین به رهبری امام امت خمینی بتشکن.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : مادرشهید ناصر کاظمی: از پسرم خيلي راضـي بودم. مهربان و انقلابي بود و هميشه به من روحيه ميداد. روزي تلفن زد و گفت : «سلام مـادر مجاهـد. انشاءالله كـه زينبوار باشـي. يك وقت بـراي مـن ناراحت نشوي.» بعد پرسيد: « مـادر، مـرا دوست داري؟» و ادامه داد: « آدم چيـزي را كـه دوست دارد، درراه خدا ميدهـد، آيا تو حاضـري چنين كاري را انجام دهي؟» در جواب گفتم: «هر چه از خدا آيد، خوش آيد. تو پيش من امانت هستي و هر وقت خدا بخواهد، اين امانت را از من ميگيرد. من تو را به خدا سپردهام.» همسرشهید ناصر کاظمی: یک بار وقتی آمد خانه، از خوشحالی روی پا بند نبود. بالا و پایین میپرید و مثل بچهها ورجه وورجه میکرد. وقتی دلیل حال و روز غیرعادیاش را پرسیدم، گفت: «امروز با امام جلسه داشتیم. من دیر به جماران رسیدم و میان جلسه رفتم تو. فکر کردم همه اول، دستبوس امام رفتهاند. زودی جلو رفتم و دست امام را بوسیدم تا از قافله عقب نمانم، نگو دستبوسی به آخر جلسه افتاده. آخر جلسه هم که همه رفتند دستبوس امام، من هم یک بار دیگر دست ایشان را بوسیدم. میبینی خانم، میبینی خدا چقدر مرا دوست دارد که کاری کرد دیر به جلسه برسم و دو بار دست امام رو ببوسم.» رهبر معظم انقلاب هم چند سال پیش، زمانی که به کردستان سفر کرده بودند، در جمع خانوادۀ شهدای کردستان عنوان کردند که ناصر کاظمی با اخلاص بود و همۀ آنچه را داشت، در طبق اخلاص گذاشت. فرزندشهید ناصر کاظمی: شهید کاظمی در وصیتنامۀ خود به چهار موضوع اشاره کردند که عبارتند از: تحمل عقیدۀ مخالف، دقت در برخی انتصابها، توجه به توان جوانان و جداسازی خطوط ضدانقلاب از مردم. افرادی که شهید شدند، چون نیت خود را برای خدا خالص کرده بودند، خداوند هم علم و تدبیر خود را به آنان هدیه کرد. به همین خاطر توانستند خدمات ارزشمندی همچون شهیدان بروجردی و ... ارائه دهند. برادرشهید ناصر کاظمی: در عمليات آزادسازي منطقه شمشير، از ناحيه شكم، بر اثر اصابت گلوله مجروح شد. هنگامي كه در بيمارستان پاوه بستري بود، به دلیل محبوبيتي كه بين مردم داشت و هميشه با مردم و در كنار مردم بود، اهالي منطقه براي سلامتياش روزه گرفته بودند و مرغ و خروس به نيت نذر به بيمارستان ميآوردند. آنقدر دوستش داشتند که بسیاری از مردم، به خاطر او نام پسرانشان را ناصر گذاشتند. وقتی خبر شهادت ناصر را به پدرم دادم، طی سخنرانی در محل شهادت پسرش، به مردم گفت: « اگر کسی که فرزندم را به شهادت رسانده، به آغوش اسلام و انقلاب بازگردد، او را میبخشم.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : ناصر کاظمی فوتباليست بود؛ آن هم از نوع حرفهایاش. توی تيم ایرانا توپ میزد. آن زمان که بهترین تيمهای فوتبال کشور تيمهای دارایی، هما، راهآهن، ایرانا و پوریا بودند، ناصر یکی از بهترین بازیکنان تيم ایرانا بود. مرحوم پرويز دهداري مربی این تیم بود. ناصر همدورهای بازیکنان مطرحی مثل بهتاش فریبا، اصغر صدری، مرتضی شاهپرست، حميد الماسی و خضرایی بود. او در دفاع راست تیم توپ میزد. قدرت و سرعت خاصی داشت که زبانزد همه بود. بهتاش فریبا بازیکن سابق تیم ملی و استقلال نقل میکند: «سال 1355 بود. یک بازی رسمی فوتبال بین تیم منتخب تهران و تیم منتخب نوشهر برگزار میشد. شب قبل از بازی به نوشهر رسیدیم. جایی برای خوابیدن نداشتیم. عدهای در مینیبوس و عدهای هم کنار خیابان خوابیدیم. فردای آن روز بازی با منتخب نوشهر آغاز شد. ناصر کاظمی دفاع راست بود و قدرت و سرعت زیادی داشت. در حین مسابقه، یک توپ برایش فرستادم. ناصر بهسرعت به سمت توپ رفت. سرعتش آنقدر زیاد بود که لب خط به کمکداور برخورد کرد و هر دو به بیمارستان منتقل شدند. این نشانگر قدرت و سرعت ناصر در بازی بود. تیم ما قدرتمندترین و سریعترین دفاع راست را داشت. البته روحیۀ اخلاقی و مردانگی او هم زبانزد بود.» در یکی از مسابقات، به عنوان بازیکن اخلاق انتخاب شد. محمد نیکخو یکی از همبازیهای ناصر میگوید: «آن اوایل بود. ناصر به عنوان خوشاخلاقترین بازیکن انتخاب شد و به او یکدست گرمکن دادند. هیچوقت این گرمکن را به تن او ندیدم. به شوخی از دوستانش پرسوجو کردم که گرمکن به تن آقاناصر میآید یا نه! بعدها هم از خودش پرسیدم که چیزی نگفت. بعد فهمیدم که گرمکن را به یکی از بچههای مدرسه که وضع مالی خوبی نداشته، داده است.» ولی صالحی از همبازیهای ناصر کاظمی، یکی از ویژگیهای اخلاقی او را این گونه بیان میکند: «با هم بچهمحل بودیم، اما هر کدام در یک تیم بازی میکردیم. یکی از بچهها بازیکن خوبی نبود و او را بازی نمیدادند. او بیشتر روی نیمکت ذخیرهها مینشست. یک روز ناصر متوجه این قضیه شد. از زمین بازی بیرون آمد و جایش را به او داد. دیگران اعتراض کردند، اما او با لحن دوستانهای گفت: «این هم از بازیکنان تیم است و باید بازی کند.» ناصر توی جنگ هم گل کاشت؛ حيف که مثل گل زود پرپر شد. او جبهۀ کردستان را خوب میشناخت و در فرماندهی و طراحی عملیات، تحسین فرماندهان مجرب را برانگیخت و تبحر و تجربهاش در جنگ زبانزد همه بود. ناصر، ستارۀ قلبهای مردم کردستان بود که یادش همچنان در بین مردم این سرزمین باقی است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهادت كه هنر مردان خداست و شهید ناصر کاظمی عاشقانه شربت شهادت را سر كشيد تا به همگان بگويد ملتي كه شهادت دارد، اسارت ندارد.او درششم شهريور1361، هنگام پاكسازي محور پيرانشهر ـ سردشت، با گلولۀ تفنگ دوربيندار يكي از مزدوران بيگانه به شهادت رسيد.پس از شهادت، آنگونه كه آرزو كرده بود، در گلزار شهداي بهشتزهرا (س) در تهران آرام گرفت. همسر : تازه ازدواج کرده بودیم، ولی به دلیل طرحریـزی و اجرای چنـد عملیات مهـم در منطقـه، مانند عملیاتهای سد بوکان، سردشت و پیرانشهر، به قول خودش نتوانسته بود خودسازی کند. لذا تصمیم گرفت که در آستانه ماه مبارک رمضان به تهران بیاید و طی این یک ماه رمضان، مطالعاتی را برای تقویت ایمان و معرفت خود داشته باشد. دو سه روز قبل از ماه مبارک رمضان بود که شهید محمد بروجردی از منطقه تماس گرفت و از شهید کاظمی خواست تا عملیات پاکسازی و آزادسازی پیرانشهر از لوث وجود ضدانقلاب را خودش هدایت کند. به همین خاطر، مجدداً به منطقه بازگشت و در همان عملیات هم به شهادت رسید.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : حسن رستگارپناه : علاقۀ بروجردی به ناصر استثنایی بود. هشت ماه فاصلۀ بین شهادت کاظمی و بروجردی وجود داشت. در این مدت، کسی به یاد ندارد بروجردی درست و حسابی خندیده باشد و یا حال و هوای کاظمی زود به زود به سرش نزند. در این پاکسازی، من از سردشت و شهید ناصر کاظمی هم از سمت پیرانشهر آمد. پس از اتمام پاکسازی و به هنگام بازگشت، در نزدیکی پیرانشهر و بر روی پل تنگآباد به کمین ضدانقلاب افتاد و به همراه فرمانده ایل منگور از پیشمرگان کرد به شهادت رسید.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : مصطفی ایزدی: هر دوی ما منصوب شهید بروجردی بودیم او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش میگفت: دوست دارم گلولهای به پیشانیام بخورد و من به دیدار دوست برسم. او عاشق شهادت بود. یادم هست وقتی در عملیات پیرانشهر ـ سردشت شهید شد، من ناراحت و کوفته شدم. سپاه کردستان را رها کردم و رفتم خدمت شهید بروجردی. اما وقتی ایشان را دیدم، آرامشی به من داد که حال مرا دگرگون کرد. این در حالی بود که ایشان به ناصر کاظمی بسیار علاقه داشت، اما با نفس مطمئنهای کار میکرد که به ما روحیه داد و دوباره به منطقۀ محل مأموریت برگشتم.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : فرازهایی از وصیتنامۀ شهید ناصر کاظمی: در مکتب اسلام، هر مسلمان موظف است وصیتنامـهای از خود بر جای گذارد. شاید بیش از دو سال است که آمادگی شهادت را، به نظـر خـودم دارا میباشـم، ولـی نظـر خـودم اصلاً شرط نیست؛ نظر خداونـد تبارک و تعالی شرط است. وصایایم را به ترتیب ذیل ذکر مینمایم؛ امید است که تمام دوستان مؤمن و معتقـد، در آخـرت شفاعت ما را بنماینـد: ـ تنهـا مکتب رهایـیبخش مستضعفیـن از دست مستکبریـن، مکتب انقلابی اسلام میباشد. ـ بـرای اینکه در ایـن دنیـای زودگـذر گـرفتـار انحـراف نفـس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید. ـ جهت ادامۀ انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و متصل شدن به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج)، همیشه سراپا گوش به فرمان امام و یاران صدیق و مؤمن امام که عملاً در خدمت انقلاب و اسلام عزیز بودهاند، باشید. ـ ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید. ـ از اینکه کاری اشتباه انجام دادهاید، از گفتن آن اِبا نداشته باشید. ـ سیاستمداران همیشه باید از افرادی مخلص و صادق و باتقوا باشند تا بتوانند سیاست مکتب اسلام را پیاده نمایند. ـ سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید، نه دفع آنان. ـ سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید؛ مانند شهید مظلوم آیتالله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی. ـ از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید. ـ سعی شود که قانون اسلام در مورد همه به طور یکسان اجرا شود و فرقی بین یک فرد عادی و سپاهی و روحانی و دولتمرد نباشد. ـ اگر کسی مسؤول شد، موظف است که بر کار زیردستان خود تا حد امکان و توان نظارت نماید، وگرنه باید از آن مسؤولیت کنار رود. ـ سعی شود که در سه وزارتخانۀ آموزشوپرورش، وزارت کشور و وزارت امور خارجه بهترین و مکتبیترین افراد وارد شوند و اگر چنانچه در این سه وزارتخانه مسامحه شود، مسؤولین در پیشگاه خدا و امت مسؤول خواهند بود. ـ از تهمت زدن بدون علم و آگاهی به دیگران شدیداً پرهیز کنیم. ـ اگر چنانچه جنازهام پیدا شد، در بهشت زهرا (س) خاک نمایید. در پایان، این نکاتی را که تذکر دادم، هر کسی در رابطه با مسؤولیتش جهت رضای خدا اگر درست است، اجرا نماید وگرنه اجرا ننماید. در آخر، خودم به این نتیجه رسیدهام که تمام اعضای خانوادهام کاملاً آماده شهادتند، بهخصوص همسرم و خواهرم و مادرم و برادرانم و پدرم. امید است که همگی مرا حلال بنمایند. ناصر کاظمی 1361/03/09