نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : دارلک، نام یک روستا یا یک منطقه نیست. دارلک، مشهد شهیدان این سرزمین است؛ مردانی که غریبانه سر بر آستان جانان نهادند. دارلک، نگین زیبایی است در جنوب آذربایجانغربی که با نام شهیدانش میدرخشد. دارلک، حماسۀ از جانگذشتگی مردان بزرگی است که از همه چیز خود گذشتند تا گلهای همیشه بهار ایمان را به تماشا بگذارند. نام شهیدان دارلک در میان اهالی آسمان شناخته شدهتر از اهل زمین است. اینجا دارلک است و باید رازهای این سرزمین را از تپهها و شنهای آن پرسید. و مگر میتوان هجدهم خردادماه 1360 را از یاد برد؟ باید گوش سپرد به خاطرات آن دریادلان تا از آن روز بگویند. و اگر خوب گوش بسپاری، میتوانی زمزمۀ شبانۀ جنگاوران را با گوش دل بشنوی. و صدای چکاچک شمشیرهاشان را. باید آداب زیارت را بهجا آورد. نیت کرد و با شهیدان همکلام شد. در هجدهمین روز از خرداد 1360 دارلک نامهایی را به خاطر سپرد که تا پایان هستی نامشان در میان اهل آسمان و زمین میدرخشد. در آن روز، رعناقامتانی از این سرزمین، به جنگ تجزیهطلبانی رفتند که دستشان به خون مردم آلوده بود. در آن روز، قبل از حرکت نیروها، قافلهسالار این شهیدان شهید مهدی امینی خطاب به نیروهایش چنین گفت: «هر كس مشكلي دارد، فرزندش مريض است، مادرش پير و بيسرپرست است یا... ميتواند برگردد. اين ميدان جنگ چون دشت كربلا است و هر لحظه امكان شهادت وجود دارد. من شما را در رفتن يا ماندن مختار ميكنم.» هیچکس نرفت. همه چون یاران اباعبدالله (ع) ماندند و در مشهد دارلک به شهادت رسیدند. ای شهیدان، شما در بودنتان به زندگی معنا بخشیدید و با رفتنتان هزاران راه روشن بر ما گشودید. شما چون شمع سوختید تا راه رسیدن تا خدا را به ما نشان دهید. ای شهیدان دارلک، شما خطشکنان واقعی جبهۀ مقابله با نفس در مقابل تمامی شیاطین و وسوسهها بودید. دست ما را هم در این راه بگیرید و با خود ببرید. خداوندا، این شهیدان سر به راه تو سپردند، ما را هم در راه اینان قرار بده. بارالها، آمدهایم تا با بهترین یاران تو تجدید بیعت کنیم. نگذار تا در دام نفس گرفتار آییم. اخلاق و رفتار و کردار آنان را سرمشق ما از قافله جاماندگان قرار ده. شهدای دارلک راهنما هستند، برای همۀ ما از قافله جاماندگان. در اینجا میتوان چشم دل باز کرد، میتوان نفس را زیر پا گذاشت، میتوان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : مهدی امینی مهندس راه و ساختمان بود. جنگ که شروع شد، به جبهه آبادان و خرمشهر رفت. در بهمنماه 1359 با تأکید و دستور شهید آیتالله محلاتی به عنوان فرمانده عملیات در سپاه ارومیه مشغول خدمت شد. در مدت زمانی که فرمانده عملیات سپاه ارومیه بود، با شهید مهدی باکری که آن زمان در جهاد سازندگی به فعالیت مشغول بود، ارتباط نزدیک و صمیمانهای داشت. رابطه این دو آنقدر زیاد بود که پس از شهادت مهدی امینی، مهدی باکری فرماندهی سپاه ارومیه را برعهده گرفت. در عملیات دارلک، تمامی دوستانش در گروه ضربت به شهادت رسیدند. پس از پایان عملیات، او و همرزمانش به گوکتپه میروند. مهدی امینی در شب نیمه شعبان (28 خرداد سال 1360) به آرزوی دیرینه خود رسید و دعوت حق را لبیک گفت. ■ مادر شهید: مهدی تازه از عملیات دارلک برگشته بود. برای اولین بار دیدم مهدی بیتابی میکند. من اصلاً مهدی را در آن حال و هوا ندیده بودم؛ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. از او سؤال کردم: «مادر، خبری شده؟» گفت: «35 نفر از بهترین دوستانم را در دارلک را از دست دادهام، ای کاش من هم زودتر بروم.» من نیز با آن حالی که از او دیدم، برایش دعا کردم که شهید شود. ■ همسر شهید: حتما به خاطر دارید که 35 تن شهید از یاران او چگونه در آن زمان به شهادت رسیدند. شهید امینی مظلوم بود و مظلوم شهید شد. خدا شاهد است که پس از رفتن ایشان، در طول آن دو هفته، وقتی که بعد از این عملیات برای دو ساعت به خانه برگشت، من شهید امینی را اصلاً نمیشناختم. ظاهرش به حدی تغییر کرده بود که اصلاً نمیتوانم این مسأله را برای شما ترسیم کنم. مهدی که من در آن زمان دیدم، دیگر مهدی ما نبود. او در همان حماسه دارلک به شهادت رسیده بود، تنها جسم او بود که شاید برای درس دادن به منِ حقیر زنده مانده بود. مهدی آن روز استحمام و غسل کرد. من دانستم که غسل شهادت میکند. چند روز گذشت. روز پنجشنبه مصادف با ولادت آقا امام زمان (عج) ایشان به شهادت رسید؛ اما بسیار مظلومانه. ■ همرزم شهید: دیدم که آقامهدی زخمی شده و به سمتم میآید. به طرف ایشان دویدم. روی زمین افتاد. دویدم و سرش را به زانو گرفتم. انگار در عالمی دیگر بود. بهتزده به چهرۀ روحانیاش نگاه کردم. یک لحظه چشمانش را گشود و نگاهی به من کرد. دیدم لبهایش تکان میخورد. سرم را به سمت صورتش خم کردم. شنیدم گفت: «یاالله، یاالله، رضاً برضائک، یاغیاث المستغیثین.» سپس دعوت حق را لبیک گفت و سبکبار روحش به ملکوت اعلی پیوست.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : علیرضا مکاری فرزند ارومیه بود و در همین شهر تحصیل کرد. پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه درآمد و در پاکسازی منطقه آذربایجانغربی و کردستان نقش بهسزایی داشت. در یکی از مناطق، 9 روز در محاصره ضدانقلاب بود. او در تمام این مدت، روزه گرفت و جنگید تا خودش و دیگران از محاصره نجات یافتند. پانزده روز بعد از ازدواجش به جبهه رفت. مادرش میگوید: «وقتی علیرضا میخواست به مأموریت برود، به او گفتم هنوز پنج ماه از شهادت برادرت نگذشته، تو دیگر نرو. او گفت مادر جلوی مرا نگیر که امام زمان خودم را دیدم. به او گفتم تو زن داری. گفت من به راهم ایمان دارم و عاشق اسلام هستم. طلاهایم را جلویش ریختم و گفتم نرو. گفت مادر این حرفها را نزن. من میروم. پول و ثروت برایم ارزش ندارد.» با شروع جنگ تحمیلی به جبهه آبادان رفت. یکی از دوستانش میگوید: «در آن روزها، علیرضا فقط نمیجنگید. او داشت خودش را طوری آماده میکرد که سرباز اسلام باشد. همان جور نماز میخواند که میجنگید. و چنان با تیربارش شلیک میکرد که دعا میخواند. گاه توی تاریکی او را میدیدیم که دعا میخواند و آرام آرام میگرید. او راهش را انتخاب کرده بود؛ راهی که انتهای آن به جاده شهادت ختم میشد.» کمی بعد به ارومیه فراخوانده شد و فرماندهی گروه ضربت را برعهده گرفت. نیروهایش را به خوبی آموزش داده بود و در مناطق مختلف علیه ضدانقلاب جنگیده بودند. به همین دلیل، در عملیات دارلک، مأموریت داشتند تا در شرق دارلک هلیبرن شوند و اگر شرایط در شرق آن منطقه مساعد نبود، گروهان ضربت در غرب رودخانه، در محلی بین روستا و رودخانه، هلیبرن شوند تا هنگام عملیات، عقبه نیروهای ضدانقلاب ناامن شود و گروهان ضربت بتواند مانع از فرار اشرار و نیروهای ضدانقلاب شود. اما با سقوط دو فروند از هلیکوپترها، مجبور شدند در منطقه ضدانقلاب پیاده شوند. علیرضا مکاری و یارانش، در 18 خرداد 1360 پس از نبردی سخت با ضدانقلاب، به شهادت رسید. در وصیتنامه او آمده است: «بر دلم گواهى شده كه شهيد خواهم شد؛ انشاءالله اگر لايق باشم. در وصيتنامهام از امام مىخواهم كه پدر و مادر و همسرم به حضورش برسند و مادرم دمى چند چشم بر پاى امام بزرگوارم گذاشته و اشكش را جارى سازد و به امام بگويد خوشحال است كه پسرش را در راه خدا قربانى داده. پسرى كه درس شهادت از حسين (ع) فرا گرفته و رهبرى چون امام خمينى داشته است. از امت مسلمانم خواهانم كه اين جنگ را تا پيروزی ادامه داده و تا ظالم و مظلومي هست، دست از نبرد برندارند. به اميد خدا و به رشادت امت مسلمان تحت رهبرى امام خمينى به زودى حكومت عدل جمهورى اسلامى جهانگير خواهد شد.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : نیروهای ضربت سپاه ارومیه سوار بر دو هلیکوپتر وارد منطقه دارلک شدند. هجدهم خردادماه 1360 بود. دو فروند هلیکوپتر جنگی آنها را پشتیبانی میکردند. قرار بود پشت نیروهای ضدانقلاب پیاده شوند تا بقیۀ نیروها، از سه محور پیش بیایند. اين نيروها ميبايست توسط هليكوپترها در نزديكي هاي منطقه عملياتي پياده میشدند. به خلبانان گفته شد كه اگر فاصله رودخانه واقع در شرق روستا با روستاي دارلك كمتر از 200 متر باشد، نيروها را در شرق روستا پياده كنند و در غير اين صورت، نيروها در غرب روستا، بين رودخانه و روستا پياده شوند. یکی از فرماندهان عملیات میگوید: «من هم كه وظيفه ارتباط با نيروها را به عهده داشتم، سوار يك جيپ شدم و به راه افتادم. ارتباط ما با يكي از هليكوپترها كه بيسيمچي گروهان در آن بود، برقرار بود. هليكوپترها بيش ميرفتند، ولي چون محل دقيق پياده شدن نيروها را نميدانستند، بيش از اندازه جلو رفتند؛ به طوري كه ما به سختي آنها را مي ديديم. در همين لحظه صداي انفجاري به گوش رسيد و دودي از دوردست مشاهده شد. بيسيمچي گروهان سراسيمه و با ناراحتي گفت كه يكي از هليكوپترها مورد اصابت تيرهاي دشمن قرار گرفت و از بين رفت. چند لحظه، صداي انفجار ديگري به گوش رسيد و دومين هليكوپتر پشتیبانی را زدند. نیروهای دو هليكوپتر، در داخل منطقه دارلك پياده شدند و بلافاصله با ضدانقلابها درگير شدند، اما اين نيروها كه قبلاً پيشبيني شده بود در فاصله 200 تا 300 متري روستا پياده شوند، در فاصلهاي بيش از 6 كيلومتر و در مقابل گوگتپه كه بزرگترين پايگاه ضدانقلاب بود و قرار بود كه در مراحل بعدي پاكسازي شود، پياده شدند.» عدهای از نیروها، در همان لحظات اولیه و در انفجار هلیکوپتر اول به شهادت رسیده بودند. فرمانده گروه ضربت دستور داد تا هلیکوپتر دوم هم کمی دورتر بر زمین بنشیند و نیروها تخلیه شوند. کمی بعد پشت بیسیم اعلام کرد: «مجبور شدیم وسط ضدانقلاب پیاده شویم. ما اکنون در محاصرهایم.» مکاری نیروها را آرایش داد. ضدانقلاب دورتادور آنها را گرفته بود. نیروها، مجروحین را به دوش گرفته بودند و به سمت نیروهای در حال پیشروی، میرفتند. فاصلهشان تا آنها شش کیلومتر بود و صدها ضدانقلاب دورهشان کرده بودند. زخمیها روی زمین افتاده بودند. شهدا همه جا پراکنده بودند. زندهها سخت میجنگیدند. کمی بعد صدای مکاری توی بیسیم پیچید: «همه شهید شدهاند. تعداد کمی ماندهایم. ما هم شهید میشویم.» این آخرین پیامی بود که مخابره شد. با شهادت بسیاری از نیروها و اسارت زخمیها، ضدانقلاب شهدا را بر روی بار تراکتورها قرار داد؛ آنان را در منطقه میچرخاند و شادی میکرد. کمی بعد، نیروهای در حال پیشروی، به محل شهادت نیروهای گروه ضربت رسیدند. عدهای سر بر شانه دیگری گذاشته بودند و میگریستند. عدهای از درد فراق فریاد میزدند... پس از دو روز، ضدانقلاب مجبور شد جنازۀ شهدا را تحویل دهد. آنان تا آخرین فشنگ جنگیده بودند. بعضی را مثله کرده بودند. بعضی را سر بریده بودند. دارلک، دشت کربلا بود انگار.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پس از شهادت افراد گروه ضربت در دارلک، پیکر تعدادی از آنها در میدان نبرد به دست نیامد. برادر یکی از این شهیدان، در این باره چنین گفته است: «هجدهم خرداد سال 60 بود. شيرمردان گروه ضربت پا در ركاب هليكوپتر گذاشتند و قصد پرواز کردند. ساعتی بعد، دلاوران خود را در محاصره لاشخوران يافتند. 35 نفر در محاصره صدها تن. درگيري آغاز شد، جنگي نابرابر. لحظات سنگين میگذشت و ياران يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند. دشمنان انقلاب جشن پيروزي گرفتند و چنگ خونآلود خود را بر اجساد مطهر شهدا وارد كردند. سينهها دريده، چشمها از حدقه درآورده و صورتها دريده شد. و جسد مطهر برادر شهيدم رحمت نيز هم. او كه بيستمين بهار عمر خود را تجربه ميكرد. ضدانقلاب براي نشان دادن چهره درنده و مخوف و زشت خود، باقیمانده اجساد مطهر این كبوتران خونينبال را پشت تريلر تراكتور در منطقه به نمايش گذاشت. به زعم خود، قصد ايجاد رعب و وحشت هر چه بيشتر داشتند تا بتواند در سايه آن چند صباحي ديگر به زندگي ننگين خود دوام بخشد. عاقبت با مجاهدت و پيگيري زياد، اجساد مطهر به دست خانوادهها و ياران رسيد. غوغاي محشر به پا شد. اجساد پاره پاره و سوخته، قبلة آمال مردم مؤمن شده بود. از جاي جاي ارومیه، مردم به زيارت ميشتافتند. من نيز در میان آن همه شهید، به دنبال گل پرپر شدهام ميگشتم. بارها و بارها، تکتک شهدا را زيارت کردم. منتها داد از اين همه وحشيگري و جنايت. حتي چشمان آلودة ما قدرت تشخيص و شناسایي نداشتند. حيران و سرگشته ميان شهدا چرخيدم و عاقبت بينتيجه در گوشهاي نشستم. سيل خروشان جمعيت، اجساد را به دوش گرفتند. پس از كيلومترها تشييع، كبوتران به پرواز درآمدند و به سوي درهاي بهشت روانه شدند. آنها يكي پس از ديگري وارد روضه رضوان شدند و در خانه ابدی خود آرام گرفتند. چند روز گذشت. عاقبت رزمندگان با تنهایي خسته و اندوهي بزرگ از تنهایيِ از دست دادن ياران برگشتند. اما ما همچنان جوياي عزيزمان بوديم و هر چقدر پرسيديم و گشتيم، به حيرتمان افزوده شد. دوباره دلهايمان متوجه مزار شهدا شد و قبر شهيد گمنام. به محضر علماي شهر رسيديم و اجازة نبش قبر گرفتيم. آفتاب وسط آسمان بود كه من و پسرعمويم به سوي گلزار شهدا روانه شديم. شروع به كنار زدن خاكها نموديم و گنج پنهان ما نمايان شد. نايلون و كفن خونين را كنار زدم. قساوت ضدانقلاب جایي براي شناسایي نگذاشته بود. دكمه پيراهن را باز كردم و نشانهاي مشخص شد؛ زيرپيراهن قرمز. و نشاني ديگر، حالت موي سر كه در قسمتي از سمت چپ سالم مانده بود و قسمت كوچكي از صورت كه ريشهاي تازه درآمدة آن مشخص بود. اين سه نشان، علائمي بود كه مرا مطمئن كرد برادر گم شدهام را يافتهام. دفن مجدد انجام شد و اينك ما ماندهايم و حسرت و درد و قبر شهيدمان كه بالاسر آن نوشتهاند: شهيد رحمت فرهادي.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در عملیات دارلک، چهار تن از خلبانان هوانیروز سیمرغ شدند و به همراه دیگر شهدای این منطقه به کوه قاف عاشقان زدند. آنها پیمان شهادت با گروه ضربت بسته بودند و تا پای جان بر سر پیمان خود ماندند. شهیدان خلبان: محمدکاظم اسدی، صفر بساطی، علی بختیاری و محمدعلی بازرگان در میان آتش ضدانقلاب لحظهای تردید به خود راه ندادند و با شهید علیرضا مکاری و یارانش، در میدانگاه شهادت ماندند و همگی با هم به دیدار سید شهیدان اباعبدالله (ع) رفتند. ■ خلبان محمدعلی بازرگان و محمدکاظم اسدی اهل تهران بودند و علی بختیاری و صفر بساطی اهل همدان. آنها با هم وارد هوانیروز شده بودند و دست تقدیر چنین بود که در آخرین مأموریت هم با هم باشند. آنها در میان خلبانان هوانیروز از بهترینها بودند. حتی محمدعلی بازرگان در گذراندن دورههاي نظامي تخصصي و پرواز تا درجه استادي پيش رفته بود. آنها از روز قبل توجیه شده بودند و با علیرضا مکاری هماهنگ کرده بودند. قرار بود دو فروند هلیکوپتر 214 نیروهای گروه ضربت را در منطقه هلیبرن کنند و 2 فروند هلیکوپتر 205 هم نقش پشتیبانی را برعهده داشتند. این خلبانها با دنیاها و آرزوهای مشترک گام در این راه گذاشته بودند. محمدکاظم اسدی در جوانی سه آرزو از خداوند درخواست كرده بود: اول اینكه خلبان شود، دوم اینكه خداوند همسری خوب و مهربان به او عطا كند و سوم اینكه اولین فرزندش پسر باشد. خداوند هر سه آرزوی او را برآورده كرد. این چهار ققنوس عاشق، در هجده خرداد 1360 آخرین حرفهاشان را روی زمین زدند، خندههاشان را کردند و به پرواز درآمدند. آخرین بار بود که از روی زمین میپریدند و رفتند به سوی آسمانها. آنها خلبان بودند، اما به مانند همه شهیدان دارلک شجاعانه سر به حضرت حق سپردند. به طوری که همسر شهید علی بختیاری میگوید: ««او همواره میگفت هیچ وقت از پرواز خسته نمیشوم. وقتی از زمین به سوی آسمان بلند میشوم، خودم را به خدا نزدیكتر میبینم و دوست دارم بالا و بالاتر بروم. آن روز به ما خبر دادند علی تیر خورده و در یكی از بیمارستانهای اصفهان بستری است. من با نگرانی به آنها گفتم خلبان كه تیر نمیخورد، ولی آنها گفتند شما بیایید. راهی شدم و آنجا با پیكر سوخته علی روبهرو شدم. از روی دندانهایش شناساییاش كردم. بالگردش در اثر اصابت موشك منفجر شده بود. روز تشییع پیكرش، بیش از دوهزار نفر از اهالی و همدورهایهایش آمده بودند تا او را به سمت خانه ابدیاش بدرقه كنند.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : ■ ای ملت شهیدپرور ایران، ای ملت پیرو خط حسین، من یک پاسدار 19 ساله احساس میکنم که هر چقدر ما در خط امام حرکت کنیم، زودتر پیروز خواهیم شد. چون خط امام، خطی است مکتبی و پیرو خط امام حسین (ع). سخنی دارم با برادرانم: من رفتم تا در راه خدا و قران و حق بجنگم و از شما میخواهم که در راه به ثمر رساندن انقلاب همیشه پیشقدم باشید و از دستورات قران اطاعت کنید. سخنی دارم با دو خواهر کوچکم: درسهایتان را بخوانید و همیشه حجاب اسلامی را رعایت کنید. قران را از یاد نبرید، چون امام همیشه میفرمود: مشکل مسلمین این است که قران را کنار گذاشتهاند. (شهید حجت گلستانی) ■ برادران من، هدف از زندگي چيست؟ خداوند قادر متعال انسان را آفريد تا به كمال برسد و ما كه داراي مكتبي پرمحتوا و غني هستيم، بايد در راه اسلام و خدا جهاد كنيم و براي شهادت آماده باشيم و از بذل جان و مال خويش دريغ نورزيم. بار گران انقلاب خونبارمان بر دوش ما نهاده شده است. پس بكوشيم اصالت و رسالتمان را تا پاي جان حفظ كنيم. (شهيد اكبر خيرالهي) ■ خدایا، یاریام فرما و یک لحظه مرا به خودم وامگذار؛ که اگر عنان مرا رها سازی، به انحراف کشیده میشوم. خداوندا، قدرت و توانایی بده تا با مزدوران خودفروختهای که امنیت و آسایش را از مردم مسلمان منطقه سلب کردهاند، به مبارزه بپردازم. (شهید محمد پیرزاده) ■ مادرم، اگر شهید شدم برای من گریه مکن، زیرا پیشرفت اسلام به شهادت من و امثال من وابسته است. شهیدان باید بروند تا انقلاب زنده بماند. خون شهیدان است که این نهال نوپا را آبیاری میکند. و شما که ماندهاید، با رفتارتان و حجابتان راه شهیدان را ادامه دهید و بدانید که شهیدان همواره با چشمان نگران مراقب آینده انقلاب هستند. (شهید جلیل عظیمی) ■ آخرين کلامم به شما اين است که از خداوند، قران و فرامين رهبر انقلاب اطاعت کنيد؛ رهبري که روح خداست و روحبخش شهدا. و پدر ومادر عزيزم که ميدانم چه زحماتي براي من کشيدهايد تا مرا بزرگ کنيد و من هيچوقت نميتوانم جبران کنم؛ مگر اينکه خداوند به شما جزاي خير دهد که مرا در راه خدا داديد. پدر و مادرم و خواهران و برادرانم، از شما ميخواهم برايم گريه و زاري نکنيد و تنها خواستهام از شما دعا براي پيروزي اسلام است. (نعمت شرافت) اسامی شهدای دارلک شهید مهدی امینی شهید علیرضا مکاری شهید محمدکاظم اسدی شهید صفر بساطی شهید علی بختیاری شهید محمدعلی بازرگان شهید اکبر خیرالهی شهید عوض حبیبزاده شهید جهانگیر فتحی شهید کریم جمالی شهید محمدتقی آقاپور شهید حیدر رحیمی شهید علیرضا عزیزی شهید محمدباقر آذردیزج شهید محمد دهقانی شهید نورالدین خلیلی شهید رحمت عباسی شهید رسول مختاریپر شهید بهمن اردوخانی شهید نعمت شرافت شهید میرزاعلی واحدی شهید معصوم قنبری شهید عباس زماندوست شهید رحمت فرهادی شهید کاظم وطنخواه شهید کریم میرزایی شهید علیشاه بیرامی شهید حجت گلستانی شهید میرزاآقا محمدنیا شهید احمدعلی غنیپور شهید محمد پیرزاده شهید حسن عظیمی شهید جلیل عظیمی شهید جمال رضازاده شهید ستار جوانبخت شهید غلامرضا رنجبری شهید پرویز همتپور شهید صفرعلی بقایی شهید مختار آذرخش شهید حکیم محمدحسینپور شهید رضا نایبحج شهید نجف زندیفر