نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان حاجعمران عراق از شمال به ارتفاعات چنارستان و کلاشین، از جنوب به ارتفاعات سکران و کدو و از شرق به ارتفاعات تمرچین و شهر مرزی پیرانشهر، و از غرب به تنگه دربند و شهر چومان مصطفی عراق محدود میشود. آنچه که طی جنگ تحمیلی بر اهمیت منطقه و ضرورت تصرف آن میافزود، عبارت بودند از: تسلط بر تردد ضدانقلاب و کنترل آن، ایجاد تسهیلات و پشتیبانی لازم از کردهای مسلمان و مبارز عراقی، فراهمسازی امکان گسترش عملیات نامنظم در خاک عراق، حفظ پیرانشهر از هر گونه تهاجم و تجاوز عراقیها، و زمینهسازی نزدیکی بیشتر به شهر و تأسیسات نفتی کرکوک. اولین عملیات مهم در این منطقه، عملیات والفجر2 بود. این عملیات در ساعت یک بامداد 29 تیر 1362 با رمز یاالله در حالی آغاز شد که قسمتی از نیروهای خودی 24 ساعت قبل از آغاز عملیات، به منظور دور زدن دشمن، از خط خودی حرکت کردند و خود را به مناطق تعیین شده، رساندند. از آنجا که دشمن بر روی ارتفاعات منطقه مستقر بود، با آتش شدید توپخانه، مانع از تکمیل و دستیابی به تمامی اهداف عملیات شد، اما ارتفاعات کوه کینگ (2519) به تصرف درآمد و نام آن به ارتفاعات آزادی تغییر یافت. ساعاتی بعد روستای رایات (مقر توپخانه ارتش عراق در غرب) به دست نیروهای خودی تصرف شد و ضمن محاصره چند روستای دیگر، گمرک جاده پیرانشهرـ حاجعمران آزاد گردید. پس از اینکه اهداف اولیه تأمین شد، نیروها برای تسخیر پادگان معروف حاجعمران، پیشروی به سمت آن را آغاز کردند و این دژ نفوذناپذیر به تصرف و تسخیر کامل درآمد. در مرحله دوم، ارتفاعات گردمند در 19 کیلومتری مرز و 14 کیلومتری پادگان حاجعمران آزاد و به نام حمزه سیدالشهداء نامگذاری گردید. ارتفاعات اطراف هم آزاد شدند و شهید صدر نام گرفتند. عملیات والفجر2 با آزادسازى 200 کیلومترمربع از خاک دشمن و تسلط بر قسمتى از ارتفاعات سرکوب منطقه پایان گرفت. طى این عملیات، مناطق زیر به تصرف نیروهاى خودى درآمد: پاسگاه مرزى تمرچین عراق، پادگان حاجعمران، گمرک مرزى، سلسله ارتفاعات کلو و قله استراتژیک (3000 مترى) آن، ارتفاعات 2519، سرسول، آزادى، سلمان، شیوهکارتا و بردزرد. تسلط رزمندگان اسلام بر شهر چومانمصطفى و حومۀ آن نیز قسمت دیگـرى از دستاوردهاى این عملیــات محسوب مىشود. در این عملیات، حجتالاسلام مصطفی ردانیپور به شهادت رسید که هنوز جسم پاکش به دست نیامده است. همچنین علیرضا موحد دانش، از فرماندهان بهنام نیز در همین عملیات پا به عرش گذاشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : با شروع جنگ تحمیلی، مصطفی ردانیپور به همراه عدهای از همرزمان خود، از کردستان وارد جنوب شد و خط مشهور «شیر» را در دارخوین تشکیل دادند. از مهمترین علل شش ماه مقاومت مستمر نیروها در این خط، وجود این روحانی دلسوز بود که به آنها روحیه میداد، سخنرانی میکرد و یا مراسم دعا برگزار مینمود. به دلیل اخلاص و تعهدی که ردانیپور داشت، به تدریج مسؤولیتهای مهمی را به عهده گرفت. در عملیات فتحالمبین، در کنار شهید حسین خرازی فرمانده تیپ امام حسین (ع)، رزمندگان اسلام را فرماندهی کردند. در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت که چند یگان رزمی را فرماندهی میکرد. او تا لحظۀ شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد و در کمتر از 3 سال، سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد، که ناشی از همت، تلاش، پشتکار و اخلاص این شهید بود. وی سه روز پس از ازدواج به جبهه بازگشت و دو هفته پس از ازدواج، در عملیات والفجر2 عاشقانه ردای شهادت پوشید و در 15 مرداد 1362 جسم پاکش در منطقۀ حاجعمران مظلومانه بر زمین ماند و روح باعظمتش به معراج پر کشید.. قسمتی از وصیتنامه شهید مصطفی ردانیپور: مادرم، آن زمان که اسلام و انقلاب به خون احتیاج داشت، تو ثمرۀ سالها عمرت را که فرزندی مسلمان بود، هدیه کردی؛ چه خوب امانتداری کردی و چه به موقع امانت را دادی. پس شاد باش و فرزندان دیگرت را هم بده و خود مانند زینب معلم دیگران باش. مبادا بر من گریه کنی که اگر شهید باشم، زندهام؛ زندهتر از زندهها. حلالم کن و به برادرانم و بــه بچههای خواهرانم بگو که آنان باید خود را برای قربانی شدن آماده کنند و سربازی اسلام را برعهده بگیرند.خواهرانم، در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید. زهراگونه زندگی نمایید و شوهرانتان را به راه خدا وادارید. مادر، خدا پدرم را رحمت و شما را عاقبت به خیر کند. انشاءالله اگر کربلا مشرف شدی، مرا فراموش نکن. و از حضرت امام حسین (ع) تقاضا کن که قربانیات را بپذیرد. هر وقت خبر کشته شدن من به شما رسید، بگو انالله و اناالیه راجعون و این را یک امتحان قلمداد کن. پروردگارا، هر چند به نفس مطمئنه نرسیدیم و در جهاد اکبر پیروز نگشتیم، اما به جهاد اصغر پرداختیم. پس: رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ، رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : یکی از وقایع ماندگار در عملیات والفجر2، حضور یک گردان از نیروهای خودی در عمق خاک دشمن است. این گردان روی تپه برهانی به محاصره دشمن در آمد و تا آخرین نفس مقاومت کرد. به جز عدۀ معدودی، بقیه افراد این گردان به شهادت رسیدند. یکی از بازماندگان، لحظات محاصره را چنین ترسیم کرده است: . روز به نیمه نزدیک میشد. بچهها، بدون استراحت، در کمتر از ده ساعت، دو عملیات بزرگ را پشت سر گذاشته بودند. خستگی و خوابآلودگی و ضعف، در چهرۀ یکیک آنها موج میزد. گرسنگی و عطش، همه را تحتفشار قرار داده بود. هوا گرم بود و آفتاب داغِ تابستان، امان کسانی را که روی تپه، بدون هیچ سرپناهی سنگر گرفته بودند، بریده بود. توپها و خمپارها، یکی بعد از دیگری تپه را به لرزه در میآوردند. گرسنگی را میشد تحمل کرد، اما بیآبی همه را آزار میداد؛ مخصوصاً مجروحین که در اثر خونریزی، عطش داشتند. این در حالی بود که آبی باقی نمانده بود. کمکم نالهها به ضجه و فریاد تبدیل شد. ساعتی بعد، برادر سهمی در حالی که قمقمهای در دست داشت، به همراه برادر برهانی وارد سنگر شد. قمقمه را به من داد و گفت: «آب ته قمقمۀ شهدا را جمع کردیم و همین یک قمقمه شد. این تنها آبی است که داریم.» برادر برهانی در حالی که مرا خطاب قرار میداد، با صدای بلند گفت: «برادرانی که سالمند، فعلاً نباید آب بخورند. این قمقمه، مخصوص مجروحین است. به هر مجروح، ساعتی یک درِ قمقمه آب بدهید.» من مسؤول تقسیم آب شدم. طبق دستور، باید ساعتی یک درِ قمقمه آب به هر مجروح میدادم. هر درِ قمقمه، حداکثر ده یا پانزده قطره گنجایش داشت. وقتی برادر برهانی و سهمی از سنگر خارج شدند، نگاهی به اطرافم انداختم. همۀ مجروحین، در حالی که سرشان را بلند کرده بودند، به قمقمهای که دست من بود، خیره شده بودند. در حالی که با تکیه بر زانوهایم، به سختی حرکت میکردم، به طرف درِ سنگر رفتم تا از مجروحی که کنار درِ ورودی خوابیده بود، شروع کنم. آب نخورد و گفت که از سمت دیگری شروع کنم. هیچکس حاضر نبود اولین کسی باشد که آب میخورد. بالاخره پیشنهاد کردم که هر بار، از یک طرف شروع کنم و انتخاب آن، برعهده خودم باشد. همه قبول کردند. بالای سر مجروحین رفتم و یک درِ قمقمه آب در دهانشان ریختم. با اینکه آب قمقمه گرم بود، اما با لذت این چند قطره آب را میآشامیدند و تا مدتی مضمضه میکردند. حدود بیست مجروح، فشرده و متراکم، دور تا دور سنگر خوابیده بودند. یک دور کامل که آب به مجروحین دادم، دیدم یکسوم آب قمقمه مصرف شده. کمی بعد، بیتابی بچهها و زمزمۀ آب آب ادامه پیدا کرد. هر چند دقیقه، یکی سؤال میکرد و منتظر بود تا سهمیۀ بعدیاش را بدهم. یکدفعه از بیرون سنگر، صدای اذان یکی از بچهها، همه را متوجه نماز کرد. آن روز، همه با صـدای بلند اذان گفتنــد؛ چه بچه های بیرون سنگر و چه مجروحین داخل. پس از آن، مشغول خواندن نماز شکستۀ ظهر و عصر شدیم؛ نمازی که با نمازهای دیگر فرق داشت و شیرینی آن وصف ناشدنی است...
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : علیرضا موحد دانش، با آغاز غائله کردستان به این منطقه رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضدانقلابیون شرکت کرد. او یکی از فرماندهان اصلی در عملیات آزادسازی سنندج بود. با شروع جنگ تحمیلی، در عملیات بازیدراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. پس از خاتمۀ عملیات فتحالمبین، فرماندهی گردان حبیببنمظاهر را برعهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سهگانه آزادی خرمشهر ایفا کرد. پس از پایان عملیات بیتالمقدس، به همراه قوای محمد رسولالله (ص) به لبنان اعزام شد. پس از بازگشت، فرماندهی تیپ 10 سیدالشهداء (ع) را برعهده گرفت. در عملیات والفجر یک مجدداً مجروح شد. علیرضا موحد دانش در 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر2 در منطقۀ حاجعمران، در حالی که فرماندهی تیپ 10 سیدالشهداء (ع) را برعهده داشت، به شهادت رسید. در عملیات بازیدراز، یکی از تانکها به شدت رزمندهها را زیر آتش گرفته بود. آنقدر آتش سنگین بود که در پناهگاه بودیم و سنگ و خاک جلوی آن پناهگاه را گرفته بود و داشتیم خفه میشدیم. حاجعلی گفت: «باید بروم تانک را بزنم و آتشش را خاموش کنم تا بچهها از زیر آتش آن در امان باشند.» عراقیها به قدری به او نزدیک بودند که نارنجکی را به سمتش پرتاب کردند. حاجعلی نارنجک را برداشت که نارنجک در دستش منفجر شد. در حالی که دستش از مچ قطع شده بود، برای اینکه بچهها روحیهشان را از دست ندهند، آستین خالیاش را در جیبش پنهان کرده بود و با همان حال عملیات را هدایت میکرد. حاجعلی وارد پادگان حاجعمران شد و اطلاعات، نقشه و راهکارهای عملیات را بررسی کرد. نیروها که رسیدند، آنها را در پادگانهای پیرانشهر و پسوه مستقر کردند. عملیات نزدیک بود. پیش بچهها آمد و پرسید: «بدهی به کسی ندارم؟» داشت با همه تسویه حساب میکرد! حیـن رفتـن، شوخـی و جـدی گفت : « مـا میرویـم غسل شهادت کنیم و ادا و اطوار در بیاوریم. از آن اداهای همیشگی، ولـی مثل ایـنکه باز هـم خبری نمیشود.» وقتـی برگشت، ایستـاد برای نمــاز. یکی از بچه هـا هـم پشت سرش ایستـاد بقیه هم صف شدند. هـر چه گفت: من راضی نیستم، بچهها قبول نکردند و به او اقتدا کردند. انگار همه فهمیـده بودند که این آخرین نماز حاجعلی است. بین دو نماز، حالش بد شد و نتوانست نماز را بخواند. به یکی از بچـهها که مداح بود، گفت تا روضـه حضرت زهـرا (س) را بخـواند. خودش هم به شدت گریه میکرد. این آخرین نمـاز فرمـاندهمان بود. قسمتی از وصیتنامـه شهید علیرضا مـوحد دانش: مردم، بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کنـد، شهادت مرگ دلخواهـی است که مبارز مجاهـد و مؤمـن ، با تمـام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب میکند؛ و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین (ع) باقی است و یزیدیان بر فنا. ما میجنگیم با آنان که با حسین (ع) جنگیدند و میکشیم کسانـی را که حسین (ع) را کشتنــد و کشتــه میشویم، همانگونه که حسیـن (ع) و یارانش کشته شدند و پیـــروز میشویم، به همان ترتیب که حسین (ع) پیروز شد.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در 24 اردیبهشت 1365، ارتش عراق در منطقه حاجعمران به ارتفاعات 2519 و شهید صدر حمله کرد و دستاوردهای عملیات والفجر2 را به اشغال درآورد. از آنجا که تسلط دشمن بر منطقه، نیروهای خودی را تحتفشار قرار میداد، عملیات کربلای2 از دو محور شمالی و جنوبی برای عقب راندن ارتش عراق آغاز شد. از جمله ويژگيهاي مهم اين عمليات، حضور اسيران داوطلب عراقي در زيرمجموعه تيپ 9 بدر در اين عمليات است. دومين ويژگي، شهادت محمود کاوه فرمانده لشکر ويژه شهدا است که آوازه شجاعت و دلاورمردي آن زبانزد همگان بود. فرماندهي اين عمليات به قرارگاه سيدالشهداء (ع)، يکي از قرارگاههاي تابعه نيروي زميني سپاه واگذار شد. در شب اول عمليات، تپه شهيد صدر، تختهسنگي و مقر فرماندهي دشمن به تصرف نيروهاي خودي در آمد، ولی در جناح چپ، به علت عدم دستيابي کامل به هدفها، رزمندگان عقبنشيني کردند. در شب دوم، بار ديگر نيروها از محور چپ دست به حمله زدند، اما موفقيتي به دست نيامد و عمليات با تصرف نيمي از هدفها به پايان رسيد. شهید اسماعیل دقایقی که فرماندهی تیپ بدر را در این عملیات برعهده داشت، چنین گفته است: در شرایطی که دشمن از ساعت هفتو نیم غروب آفتاب که هوا تاریک شد، تا ساعت یک بامداد، آسمان را با منورهایش روشن کرده بود، ولی برادران ما از همان لحظات پیشرویشان را به مواضع دشمن شروع کردند. دشمن یک ساعت قبل از عملیات، مجدداً اطلاعاتی به دست آورد که عملیات قرار است آغاز شود. باز نیم ساعت قبل از عملیات، اطلاعاتی به دست دشمن رسید. اما در ساعت یک بامداد که فرمان حمله داده شد، سربازان امام زمان (عج) به نزدیکترین نقطه رسیده بودند. قبل از عملیات بحث بود که رمز عملیات چه باشد؟ ما پیشنهاد کردیم و گفتیم که ایام محرم حسینی نزدیک است، رمز عملیات یاحسین (ع) باشد. بعد توافق شد که رمز عملیات یا حسینبنعلی، ادرکنی (ع) باشد. سربازان امام زمان (عج) و مجاهدان فیسبیلالله، با این فرمان به دشمن حمله کردند. از ساعت یک بامداد تا ساعت هفت صبح، حدود شش ساعت جنگ سنگر به سنگر و جنگ مردانه ادامه داشت. جنگی که دشمنی را که با آن همه دستورات و با آن همه آمادهباشهایی که از قبل داده بود، و آن همه اسلحه و مهمات و سنگرهای محکم که داشت، نتوانست جلوی نفوذ رزمندگان را بگیرد. ما با نیروی قلیل، بر دشمن قوی و کثیر حمله کردیم. تصور نمیکردیم که دشمن این قدر آماده باشد، و فردای عملیات، همۀ برادران میگفتند که این موفقیت حاصل نمیشد، مگر به فضل خدا. و همه لطف خدا را دیدند. برای اینکه دشمن روی ارتفاعات مسلط بود و ما میخواستیم از پایین به بالا برویم. شما میدانید وقتی سلاحها، تیربارها و خمپارههای دشمن روی ما آتش میریزند، چقدر حرکت کردن مشکل است. لیکن به فضل خدا، این مجاهدان صادق فیسبیلالله رفتند و راه را باز کردند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : محمودکاوه یکی از جوانترین فرماندهانی است که هدایت نیروهای بسیجی را در جنگ هشت ساله برعهده گرفت. روزی که جنگ تحمیلی شروع شد، او یک جوان 19 ساله بود، اما 3 سال بعد فرماندهی تیپ ویژه شهداء را بهعهده گرفت. تیپی که از کلیدیترین یگانهای سپاه بود. موفقیتها و انجام عملیات خارقالعاده توسط این تیپ با فرماندهی محمود کاوه، باعث شد به لشکر ویژه ارتقا یابد. او در دهم شهریور 1365 بر روی قله 2519 حاجعمران بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ و در سن 25 سالگی به شهادت رسید. بلندیهای « سرا » دست ضدانقلاب بود. از آنجا دید خوبی روی ما داشتند. آتش سنگینی طــرفمان میریختند، طــوری که سرت را نمیتوانستی بالا بگیری. همه خوابیده بودند روی زمین. برای اینکه نیروها را تحت کنترل داشته باشم، به حالت نیمخیز بودم. ناگهان از پشت دست سنگینی را روی شانهام احساس کردم. برگشتم دیدم کاوه است. جلوی آن همه تیر و گلوله، صاف ایستاده بود. آمدم بگویم سرت را خم کن، دیدم دارد بدجوری نگاهم میکند. گفت: « این چه وضعیه؟ خجالت بکش. چرا سرت را پایین آوردهای...» بدون توجه به آن همه تیر و گلوله که به طرفش میآمد، به سمت جلو حرکت کرد. عملیات تمام شده بود که دیدمش. دستی به شانهام زد و گفت: « همیشه یادت باشد، دشمن ارزش این را ندارد که جلویش سر خم کنی.» گوشهاي از وصيتنامۀ شهید محمود کاوه: دشمن بايد بداند و اين تجربه را كسب كرده باشد كه هر توطئهاي را عليه انقلاب طرحريزي كند، امت بيدار و آگاه، با پيروي از رهبر عزيز، آن را خنثي خواهد كرد. آيندۀ جنگ هم كاملاً روشن است كه پيروزي نصيب رزمنــدگان اسلام خواهـــد شــد و هيچگاه ما نخواهيــم گــذاشت خون شهيدانمان هدر رود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : خوب است من از شهيد عزيزمان محمود كاوه ياد كنم كه من او را از بچگياش ميشناختم. پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگي مسجد امام حسن (ع) بود كه بنده آنجا نماز ميخواندم و سخنــراني ميكردم. دست اين بچــه را هم ميگرفت و با خـودش ميآورد. مـن ميدانستم كه همين يك پسر را دارد. پدرش را هم قاعدتاً برادرهاي مشهدي ميشناسند. از همــان وقتها، همين جوري بود؛ پرشــور و بيمحابا در برخورد.گاهي حرفهاي تندي هم ميزد كه در دوران اختناق، آنجور حرفي را كسي نميزد. در يك چنين محيط فكري اين جوان تربيت شد و جزو عناصر كمنظيري بود كه من او را درصدد خودسازي يافتم. حقيقتاً اهل خودسازي بود. هم خودسازي معنوي، اخلاقي و تقوایي و هم خودسازي رزمي. در يكي از عملياتهاي اخير دستش مجروح شده بود كه آمد مشهد. مدتي هم که اينجا در بيمارستان بود، مدت كوتاهي است. ظاهرا بعد برگشت مجدداً جبهه. تهران، آمد سراغ من. من دیدم دستش متورم شده است. بنده نسبت به كساني كه دستشان آسيب ديده، حساسيت دارم. فــوري پرسیـدم دستت درد ميكند؟ گفت كه نه. بعد من اطلاع پيدا كردم كه برادرهاي مشهدي كه آنجا هستند، گفتند كه دستش شديد درد ميكند. او حتــي درد را كتمان ميكرد و نميگفت. اين مستحب است كه انسان حتيالمقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد. يك چنين حالت خودسازي ايشان داشت. يك فرمانده بسيار خوب بود. از لحاظ ادارۀ واحد خودش كه تيپ ويژه شهدا ـ فكر ميكنم حالا لشكر شده، آن وقت تيپ بود، يك واحد خوب بود ـ جزو واحدهاي كارآمد محسوب ميشد و به اين عنوان ازش نام برده ميشد. خود او هم در عملياتهاي گوناگوني شركت داشت و كارآزمودۀ ميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم ادارۀ واحد، مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشكر و از لحاظ معنوي، اخلاقي، ادب، تربيت و توجه، يك انسان جوان ولي برجسته بود. اين هم يكي از خصوصيات دوران ماست كه برجستگان هميشه از پيران نيستند؛ آدم، جـوانها و بچهها را ميبيند كه جزو چهرههــاي برجسته ميشوند. رهـبان الليــل و اسد النهار، غالباً تو همين بچهها و توی همين جـــوانهــاست. مـا نشستهايم از دور داريم نگاه ميكنيم، حسرت ميخوريم و آرزو ميكنيم كاش برويم توي محيط آنها. كمتر وقتي است كه بنده همين حالاها دلم پرواز نكند به سمت محفل سنگرنشينان. آنجا انسان ساخته ميشود و اين جوانها خوب ساخته شدهاند. و شهيد كاوه حقيقتاً خوب ساخته شد. حضرت امام خامنهای (مدظله العالی)
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : حسن بشناسان از برجستهترین فرماندهان ارتش در هشت سال جنگ تحمیلی بود. او پس از فارغالتحصیلی از دانشکده افسری، حدود 10 سال را در شیراز گذراند و توانست در این مدت، دورههای تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در داخل کشور و اسکاتلند بگذراند و به زبان انگلیسی مسلط شود. در همان سالها بود که به همراه تیم تکاوران کوهستان ارتش ایران، به مسابقاتی که در اسکاتلند برگزار میشد، اعزام شد. تیم اعزامی ایران، به رهبری وی موفق شد بالاتر از دیگر کشورها و از جمله عراق، به رتبه نخست دست یابد. همچنین به خاطر نظم و پاکیزگی، این ورزشکار بااخلاق مورد تقدیر قرار گرفت. او همانطور که در کوه میرفت، آشغالهای سر راهش را برمیداشت و در کولهپشتیاش میریخت. منیجر اسکاتلندی همراهشان میگوید: «تو یک افسر ارشدی. چرا این کار را میکنی؟» او جواب میدهد: «من مرد کوهم. حیف است این طبیعت زیبا کثیف باشد.» آبشناسان در تمام لحظات عمرش به ورزش پایبند بود و همواره در منزل و محل کار و حتی در مأموریتها به ورزش میپرداخت. او در ورزشهای دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگپنگ، شنا، سوارکاری و جودو نیز زبردست بود. در اوایل جنگ تحمیلی، مسؤولیت یکی از تیپهای لشکر 21 حمزه را به عهده داشت، ولی با تشکیل ستاد جنگهای نامنظم، به آن ستاد پیوست و با تعدادی از بسیجیان داوطلب، عملیات چریکی را در منطقۀ دشتعباس آغاز کرد و در مدت کوتاهی، تلفات سنگینی به نیروهای عراقی وارد کرد. او در یک عملیات، نیروهای دشمن را در عمق مواضع پدافندیشان به دام انداخت و تعداد بسیاری از آنان را به هلاکت رساند و چندین نفر را نیز به اسارت درآورد. چندی بعد در عملیاتی از ناحیۀ کتف مجروح شد، ولی برای مداوا در بهداری توقف نکرد و از آن به بعد، اهالی دشتعباس به وی لقب «شیر صحرا» دادند. در سال 1362 به فرماندهی قرارگاه شمالغرب ارتش منصوب شد و پشتکار و تلاش شبانهروزی و استقرار واحدهای نظامی در مناطق تردد و نفوذ ضدانقلاب، از هرگونه تحرک آنان ممانعت به عمل آورد. شهید امیر سرلشکر حسن آبشناسان در سال 1364 به فرماندهی لشکر 23 نیروهای ویژه هوابرد ارتش منصوب شد. در قسمتی از یادداشتهای وی آمده است: «مرگ باافتخار بر زندگى ننگين ترجيح دارد، هرگز در اين دنيا هراس نداشته باشيد.» وی در عملیات قادر، در حالي كه فرماندهي لشكر 23 نوهد (نيروي ويژه هوابرد) و قرارگاه شمالغرب ارتش يعني بخشي از قرارگاه حمزه (ع) را به دوش داشت، در منطقه سرسول كلاشين، در حال هدایت یکی از گردانهای عمل کننده، با اصابت ترکش توپ زخمی شد و ساعت 11 روز هشتم مهر 1364 به شهادت رسید.