نویسنده : ایسنا
تاریخ : آذر91
خاطره : مروری بر عملیات مطلعالفجر بیستم آذر مصادف با سالروز آغاز عملیات مطلعالفجر است، عملیاتی که در آن ارتفاعات شیاکوه به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و خسارات سنگینی به دشمنان وارد کرد. عملیات مطلع الفجر از ساعت ۳ بامداد روز بیستم آذرماه ۱۳۶۰ توسط رزمندگان اسلام در منطقه عملیاتی گیلانغرب به منظور تصرف ارتفاعات شیاکوه، چرمیان و تنگ قاسم آباد به مرحله اجرا درآمد و این عملیات به مدت ۲۷ روز ادامه داشت. وضعیت ارتفاعات شیاکوه و چرمیان رشته ارتفاعات شیاکوه و چرمیان به موازات یکدیگر در جنوب غرب محور گیلانغرب - قصرشیرین واقع شدهاند و از سمت جنوبشرقی به طرف شمال غرب امتداد یافتهاند. این ارتفاعات توسط دشت شکمیان از یکدیگر جدا شدهاند. جنس زمین سنگلاخی و شیب تند دامنههای ارتفاعات شیاکوه مانع هرگونه حرکت خودرویی میشود. ارتفاعات یاد شده از چند قله بهم پیوسته تشکیل شدهاند که مهمترین آنها قلههای بزنعلی، فریدون کشیا، چقاعلی، انار، تلوار، چل کسان و ... هستند. ارتفاعات شیاکوه میدان دید و تیر خوبی بر دشت خان لیلی، چقا حمام و دره شکمیان دارند. ارتفاعات چرمیان هم معبر گیلانغرب قاسمآباد را از سمت غرب تحت نظارت دارد. اهداف عملیات مطلع الفجر ۱-تصرف و تأمین ارتفاعات شیاکوه، چرمیان و تنگ قاسمآباد. ۲-درگیر کردن نیروهای متجاوز بعث عراق در مناطق عملیاتی غرب کشور به منظور سهولت در اجرای عملیات رزمندگان اسلام در مناطق عملیاتی جنوب. ۳- فراهم آوردن شرایط لازم برای تسهیل اجرای عملیاتهای آفندی نیروهای خودی در منطقه گیلانغرب. ۴-وارد آوردن خسارات و تلفات به متجاوزان بعث عراق. طرح مانور در طرح مانور این عملیات دو محور اصلی که هر یک دارای محورهای فرعی نیز بودند برای انجام عملیات و رسیدن به اهداف مورد نظر پیشبینی شده بود: هدف محور شمالی عبور از تنگه های حاجیان، کورک، قاسمآباد و قطع جاده گیلانغرب به قصرشیرین بود و هدف محور جنوبی نیز تصرف ارتفاعات چرمیان، شیاکوه و الحاق با نیروهای محور شمالی بود. عملیات در روز۲۰ آذر ۱۳۶۰ آغاز شد، ابتدا ارتفاعات شیاکوه و چرمیان در محور جنوبی به تصرف نیروهای خودی درآمد و اما در محور شمالی به رغم موفقیت اولیه تلاش رزمندگان نتیجهای نداشت. نتیجه عملیات ارتفاعات شیاکوه به تصرف رزمندگان اسلام درآمد و علیرغم استقامت و تلاش فراوان، یگانهای شرکت کننده در عملیات بعلت آتش شدید دشمن، پاتکهای مکرر و سخت بودن پشتیبانی از یگانها سرانجام با وارد کردن تلفات و خسارات سنگینی بر دشمن به مواضع قبلی خود بازگشتند. بیش از ۱۷۰۰ نفر از نفرات دشمن کشته و زخمی و ۱۴۰ نفر نیز اسیر شدند. تیپهای ۲، ۳۶، ۴۱۲، ۴۲۵ و ۵۰۳ پیاده و «تیپ ۳۲ » نیروی مخصوص دشمن همراه با «گردان ۴ تانک» و گردانهای کماندویی خسارات سنگین و قابل ملاحظهای متحمل شدند
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : عمليات مطلعالفجر از سلسله عمليات دورۀ آزادسازي بهشمار ميرود كه در منطقۀ گيلانغرب و شياكوه و با هدف آزادسازي ارتفاعات غرب شهر گيلانغرب صورت گرفت. برای عملیات مطلعالفجر، سه معبر اصلي در نظر گرفته شده بود. يك معبر از ارتفاعات سنبله در جنوب پادگان ابوذر شروع شده و به ارتفاعات برآفتاب ميرسيد و در نهايت پس از قطع جاده گيلانغرب ـ قصرشيرين در منطقه سرتتان و تنگه قاسمآباد در محور گيلانغرب تلاقي ميكرد. دو معبر ديگر در منطقۀ عمومي غرب گيلانغرب انتخاب شده بود. يك معبر با استفاده از جاده آسفالت گيلانغرب ـ قصرشيرين و روستاي آوهزين به سمت غرب تك ميكرد و با نيروهاي معبر شمالي (معبر اول) الحاق ميكرد. معبر سوم نيز از ارتفاعات چغالوند و داربلوط شروع و در نهايت به چرميان و شياكوه ختم ميشد. كنترل و هدايت عمليات نيز توسط سپاه و ارتش به طور مشترک انجام ميشد. وضعيت خاص منطقه و بُعد مسافت در محورهاي مختلف و لزوم راهپيمايي در بعضي از معابر ايجاب ميكرد كه زمان آغاز درگيري با دشمن، ساعت 3 بامداد روز 1360/9/20 تعيين گردد، ولی با بروز مشكلاتي همچون هوشياري دشمن در برخي محورها و منحرف شدن نيروها از مسير اصلي (به دليل پيچيدگي زمين) موجب شد تا عمليات زودتر از ساعت مقرر، با رمز يامهدي ادركني (عج) انجام شود. با شروع عمليات، واكنش دشمن سريع بود و با تسلط كافي كه بر زمين منطقه داشت، موفق شد از پيشروي نيروهاي خودي در بعضی محورها جلوگيري كند. در محور سرپلذهاب، قواي جمهوري اسلامي به رغم عدمتوفيق در فتح تنگه كورك، نقاطي از ارتفاعات برآفتاب را آزاد ساختند و جاده گيلانغرب ـ قصرشيرين را مسدود كردند. درگيري در محور گيلانغرب نيز به روشنايي روز كشيده شد و نيروهاي عمل كننده در اين محور موفق شدند ارتفاع شياكوه را به تصرف خود درآورند. در پي آن، آتش دشمن در تمام محورها شدت يافت. در حالي كه پس از گذشت سه روز از شروع عمليات فقط ارتفاعات شياكوه و برآفتاب در اختيار نيروهاي خودي قرار داشتند، پاتكهاي سنگين و متوالي دشمن و عدم امكان پشتيباني از نيروها ـ به علت فاصلۀ زياد خط مقدم با عقبه ـ موجب شدند پس از هفده روز مقاومت، ارتفاعات مذكور مجدداً به تصرف دشمن درآيد. اگر چه قواي جمهوري اسلامي نتوانستند اهداف به دست آمده در اين عمليات را تثبيت كنند، ليكن در جريان هفده روز درگيري، صحنههایی بیبدیل از شجاعت و شهادت از خود بر جای گذاشتند و نام این منطقه را جاودان ساختند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : جبهه آوهزین در شمال کوههای چغالوند و شیاکوه قرار دارد. یادمان مطلعالفجر در کنار روستای آوهزین (غرب روستای گورسفید) واقع شده است. یکی از اهالی آوهزین دربارۀ روزهای آغاز جنگ چنین گفته است: یکی از همسایهها سراسیمه وارد شد و گفت: «دشمن توی خانهمان است. خانهتان خراب شود، بیایید ببینید عراقیها دارند وارد گورسفید میشوند.» با عجله دویدم بیرون. توی روستا، همهمه بود. تمام دشت، پر از تانک و ماشین عراقی بود. داشتند جلو میآمدند. کمی جلوتر، سربازهاشان را دیدم که از جاده سرازیر شدهاند و وارد روستا میشوند. به سینه زدم و به آنها نگاه کردم. مردها فریاد میزدند و به زنها میگفتند فرار کنید. تانکها هم از جادۀ اصلی پیچیدند سمت گورسفید و وارد روستا شدند. پیاده و سواره میآمدند؛ سوار بر تانک و جیپ و ماشینهای مختلف. روی جاده هم پر از ماشین بود. پرچم عراق روی ماشینها و تانکهاشان بود. باید فرار میکردم و خبر را به خانوادهام در آوهزین میرساندم. راه افتادم. اول آرام رفتم و یک کم که دور شدم، بنا کردم به دویدن. تا میتوانستم به سرعت دویدم سمت آوهزین. همه جا مراتع آتش گرفته بودند. آتش توی مزارع زبانه میکشید. به خانۀ پدرم که رسیدم، دیدم مادرم مشغول نان پختن است. فریاد کشیدم: «دالگه... باید فرار کنیم. عراقیها توی ده هستند.» پدرم از توی اتاق بیرون آمد و با تعجب به من خیره شد. مادرم بلند شد و با ناباوری پرسید: «راست میگویی؟ کجا؟ کی؟» گفتم: «عجله کن، زود باشید. باید برویم سمت کوه. الان به آوهزین میرسند. سربازهاشان توی گورسفید هستند.» با پدر و مادر و خواهران و برادرانم، با عجله و بدون اینکه چیزی برداریم، به طرف کوه آوهزین و چغالوند فرار کردیم. هر طرف سر میچرخاندی، زن و بچه و پیر و جوان را میدیدی که به سمت کوه فرار میکنند. اولین تپه را که پشت سر گذاشتیم، کمی خیالم راحت شد. اما باید چند تپه دورتر میرفتیم. جوانهای روستا توی آوهزین مانده بودند. از دور آنها را میشد دید که این طرف و آن طرف میدوند و مردم را با زور به سمت کوهها میفرستند. تانکها داشتند از سمت دشت به روستــا نزدیک میشدند. دهها سرباز، کنار تانکها حرکت میکردند. صدای تانک و توپ و خمپاره، گوش را کر میکرد. از همان راه، سربازها را دیدم که وارد آوهزین شدند. با زور وارد خانهها میشدند و سر کسانی که مانده بودند، فریـــــــاد میکشیدند. سعی داشتند مردم را توی خانهها حبس کنند. نمیگذاشتند کسی بیرون بیاید. مرتب به مردم توپ و تشر میزدند. در این طرف، مردم آوهزین گروه گروه به طرف کوهها میدویدند. بعضیها حتی کفش به پا نداشتند. به راهمان ادامه دادیم. تا کوه، یکنفس دویدیم و وقتی رسیدیم، پشت سنگها نشستیم تا نفس تازه کنیم. از دور به ده نگاه کردم. نظامیها، مثل مور و ملخ به دشت مقابل و روستا حمله کرده بودند. همه جا دود بود و آتش.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید علی صیاد شیرازی: در اتاق جنگ مشترک ارتش و سپاه، سري عملياتمان را کربلا نامگذاري کرده بوديم. کربلاي يک، عمليات طريقالقدس بود. کربلای2 فتحالمبين نامگذاري شد. ولي قبل از اينکه کربلای2 شروع شود، ما زودتر به سراغ بعضي از کربلاها رفتيم؛ مثل کربلای7 که عمليات شیاکوه بود و مطلعالفجر نامگذاري شد. مقدمات و تداوم و تثبيت مواضع خودي در اين عمليات 25 روز طول کشيد. این عملیات در قرارگاه مشترک (سپاه و ارتش) انجام شد. يعني از تقدس وحدت برخوردار بود. عمليات در منطقۀ سختي صورت گرفت. وسعت منطقه، از ارتفاعات چرميان و از چغالوند شروع ميشد و تا معبري که در قسمت جنوب ارتفاع باباکوه بود، ادامه داشت. مدتي قبل از عمليات، شهيد خليفه سلطاني، از همرزمان قديم من در سپاه و اصفهان، مسؤوليت منطقه غرب را به عهده گرفته بود. عمليات مطلعالفجر شروع شد و فشارهاي زيادي را تحمل کرديم. هم در ارتفاعات شياکوه به زحمت افتاديم و هم در چرميان. وضعيت طوري شد که احساس کرديم جنگ مغلوبه شده و از اين بيشتر نميشود ايستاد. نه نيرويي مانـده بود و نه ميشد به اهدافي که در نقشه پيشبيني کرده بوديم، برسيم. بنابر اين، يک مقدار روي ارتفاعات شياکوه مانديم و يک مقدار روي چغالوند. به عمليات عمق نداديم. عمليات را پايان يافته تلقي کرديم. منتها اگر با اين حالت صحنه را ترک ميکرديم و ميرفتيم، معلوم بود که بچهها براي عمليات آينده دچار ضعف روحي زيادي ميشوند. فرماندهان ارتش و سپاه براي جلسه آمدند. حالت غمناک و غمزده داشتند. جلسه را تشکيل داديم. از شهيد خليفه سلطاني خواهش کردم که چند آيه قرآن تلاوت کند که با تبرک آيات قرآن، جلسه شروع شود. ايشان قرآن را باز کرد. بعدها به آيات توجه کردم. البته در صحنۀ نبرد، حالتي که رزمندگان اسلام و مخصوصاً فرمانده و مسؤولين ميدان نبرد به حالت غمزدگي و دلشکستگي ميافتند، راه را دين مشخص کرده که در اين هنگام بهترين حالتي است که انسان ميتواند در پيشگاه خداوند اظهار ادب کند. به خاطر اينکه اگر انسان با چهرۀ مغرور و ازخودراضي و با چهرهاي که هيچ غمي ندارد، رو به خدا کند، خدا هم ميگويد تو که چيزي نميخواهي؛ شما بايد چيزي بخواهيد تا من بدهم. ظرفيت ما انسانها براي پذيــرش نعمتهاي عظيم خدا، خيلي پايين است. بنابر اين، وقتي که غـرق در نعمت ميشويم، اولين سستي و سهلانگاري ما فراموشي خداست؛ غفلت از ياد خداست. خليفه سلطاني اين آيات را قرائت کرد: هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ. وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ. إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ وَتِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ. (آيات 138 تا 140 از سوره آلعمران) اين را که خواند، حالم جا آمد. نياز داشتم که حالم جا بيايد و از اين حال براي توصيه به ديگران استفاده کنم و حرفم را بزنم. از آن هم استفاده کردم و بلافاصله فرماندهان را تا رده گروهان و دسته جمع کردم. حتي گفتم اين آيات را منتشر کنند تا شايد حظي که ما کرديم، ديگران هم استفاده کنند و براي ادامۀ نبرد آماده شوند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : یک گردان در شیاکوه در محاصره بود. گردانی که ترکیبی بود از نیروهای ارتشی و بسیجی. ارتفاع شیاکوه 2000 متر بالاتر از سطح دریاست؛ ارتفاعی که رسیدن به قلهاش به اندازة انجام سه عملیات دشوار بود و نفسگیر. اما نیروهای رزمنده، هفده شبانهروز در محاصرة دشمن، از دامنه تا قلهاش در رفت و آمد بودند. خیلیها در همین مسیر زخمی یا شهید شدند. بودند کسانی که حتی سِمتهای نظامی در پشت جبهه داشتند، اما اعزام گرفته بودند و با بسیج آمده بودند. همان شب اول، یک افسر نیروی انتظامی از مازندران خودش را به من معرفی کرد و کارت شناساییاش را نشانم داد. سروان عزیزآبادی و برادر روستا از فرماندهان سپاه شیراز هم آنجا بودند و با بسیجیها اعزام شده بودند. دشمن بعد از عملیات ثامنالائمه، همۀ قوایش را متمرکز کرده بود روی جنوب و ما عملیات کردیم که کمی نگاهش را بچرخاند سمت غرب و فشارش را از روی جنوب کم کند. از اعترافات اسرای عراقی فهمیدیم که صدام دو تیپ کماندوی خود را به غرب اعزام کرده و به آنها امر کرده هر طور شده باید این منطقه را پس بگیرند. ما مانده بودیم وسط عراقیها و در عمق 20 کیلومتریِ آنها، اما روی همۀ آنها مشرف بودیم. مشرف بودن ما به منطقه، باعث شده بود که عراقیها دست به هر کاری بزنند تا منطقه را پس بگیرند. در واقع، ما در محاصره بودیم و بهسختی آب و غذا به دستمان میرسید. چند روز یک بار، یک هلیکوپتر میآمد و با تور برایمان آب و غذا میانداخت. آب را با دبــههای 20 لیتــــری به دستمــان میرساندند. کمرمق میشدیم، اما کوتاه نمیآمدیم. گاهی اوقات در جمع ما پیرمردهایی پیدا میشدند که شاید تفاوت سنیشان با من چهل پنجاه سال بود، اما ایستادند و جنگیدند و کار تدارکات را انجام دادند. با آن سن و سال، این ارتفاع 2000 متری را میرفتند پایین و برای بچـــهها آب میآوردند بالا. فکر میکنم ما هر لحظه از آن هفده روز محاصره را از امداد الهی بهره بردیم. یک روز یک هواپیمای جنگی عراقی در آسمان ظاهر شد. به سمتمان آمد و قبل از رسیدن به ما، بمبهایش را خالی کرد. بمبها خوشهای بودند. شروع به انفجار که کردند، باد عجیبی بلند شد. باد آنقدر زور داشت که بمبی نصیب ما نشد و همة آنها روی عراقیها پایین آمد. بچهها که چند لحظه قبل خشکشان زده بود، با ناباوری فریاد اللهاکبرشان بلند شد. خدا واقعاً برایمان امداد غیبی فرستاد؛ چـون ما جانپناه و سنگری نداشتیم و خودمان را لابهلای تختهسنگها و شیارها جا داده بودیم. لحظه لحظۀ حضورمان در شیاکوه مظهر معجزه و قدرت الهی بود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : به روستای گورسفید که وارد شوی و به سمت ارتفاعات بروی، تابلوی سفیدرنگی سمت راست جاده خودنمایی میکند: منطقه عملیــاتی مطلعالفجر. کمی بالاتر از یادمان، تپههایی هست که هنوز آثار دفاع مقدس، از جمله کانالهای متعدد و سنــگرهای سنگی، خودنمــایی میکند؛ همان جایی که در بین محلیها معروف است به تپه کرجیها. حضور مستمر رزمندگان کرجی، از دی 1359 تا اواخر آبان 1360 ادامه داشت. شهید مهدی شرعپسند که در سال 1362 در منطقه عملیاتی چنگوله به شهادت رسید، فرماندهی این نیروها را برعهده داشته است. هوا رو به روشنی میرفت. آقامهدی شرعپسند به همه سفارش كرد نمازتان را بخوانید كه قضا نشود. تیمم كردیم و نماز صبح را خواندیم. نماز بچهها كه تمام شد، عراقیها حمله را شروع کردند. صدای اللهاكبر رزمندگان، از فراز قله طنینانداز شد. جنگ سختی در گرفت و هنوز ساعتی نگذشته بود که همهشان متواری شدند. در آن لحظات، حتی مهمات و نارنجكهایمان تمام شده بود و از بالای قله، با سنگ عراقیها را میزدیم و مقاومت میكردیم تا از پایین، آتش آر.پی.جی و سلاحهای مختلف روی عراقیها ریخته شد و عقبنشینی كردند. پاتك دشمن نافرجام ماند. همۀ بچهها خوشحال و سرحال بودند. مشغول كندن سنگر بودیم که سه تا از بچهها با 45 نفر اسیر آمدند. سربازهای بعثی پشت تپه جمع شده بودند برای پاتك که نتوانستند و همهشان اسیر شدند. آقامهدی از این صحنه خیلی خوشحال بود و دائم ذكر میگفت و خدا را شكر میكرد. دستور داد اسرا را ببرند عقب. بعد دستور داد بچهها هر كدام برای خودش سنگر بكند و دور تا دور تپه پدافند كنند. مشغول تحكیم مواضع و كندن سنگر بودیم که ناگهان متوجه شدم آقامهدی با دو نفر دیگر، از كف دره و شیار، لنگانلنگان به سمت ما میآیند. دویدم به سمتشان. آقامهدی از ناحیه زیر كمر تركش خورده بود و خونریزی شدیدی داشت. فوری اوركتم را در آوردم و محكم به كمرش بستم تا هم خونریزی قطع شود و هم كسی متوجه نشود آقامهدی مجروح شده. هر كاری كردیم برود عقب، راضی به رفتن نشد و با همان وضعیت جسمانی، تا آخرین روز در كنار رزمندگان ماند. بعد از مدتی، تعدادی از برادران تازهنفس آمدند و روی همان تپه مستقر شدند و از آن وقت به بعد، آن تپه به نام تپه كرجیها به یادگار ماند و هنوز هم بین مردم بومی منطقه، آن تپه را به نام تپه كرجیها میشناسند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : « به امام بگویید شیاکوه لرزید، ولی انشایی نلرزید.» این آخرین گفتۀ عبدالحمید انشایی بود که از بیسیم شنیده شد. او از دانشجویان پیرو خط امام بود. پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، آماده رفتن به خدمت سربازی شد. پس از مدتی، به جبهۀ گیلانغرب اعزام شد. در عملیات مطلعالفجر، نیروهای خودی بر روی ارتفاعات آزاد شدۀ شیاکوه مستقر شدند. عبدالحمید دیدهبان شیاکوه شد. او برای توپخانه خودی، گرای دشمن را ارسال میکرد و پشتیبان نیروها بود. پس از چند روز از آغاز عملیات، دشمن حملۀ مجدد خود را برای تصرف ارتفاعات آغاز کرد. درگیری سخت شد. با آتش دشمن، عدهای به شهادت رسیدند. حلقۀ محاصره تنگتر شد و سقوط ارتفاعات نزدیک بود. دستور رسید نیروها قسمتی از ارتفاعات را خالی کنند. ولی او ماند. همرزمش میگوید: «فهمیدم گرایی که میدهد، همان جایی است که خودش ایستاده. پرسیدم اینکه محل دیدبانی خودت است. گفت، دیگر نیست؛ دشمن به آن رسیده. همین را بزنید.» صدای شلیک تیربارها و انفجار توپها و خمپارهها از توی بیسیم شنیده میشد. آخرین پیام عبدالحمید انشایی این بود: «به امام بگویید شیاکوه لرزید، ولی انشایی نلرزید.» پس از آن، هر چه پشت بیسیم او را صدا زدند، جوابی نیامد. آن روز، پانزدهم دی 1360 بود. وصیتنامه شهید عبدالحمید انشایی: خدمت خانوادۀ عزیزم سلام عرض میکنم. امیدوارم که به سلامت باشید و اگر از حال ما بخواهید، بحمدالله خوبیم و دشمن زبون در حال نابودی است و زمان آن رسیده که مسلمانان به عهد خود وفا کنند و با توکل به خدا، بر دشمن اسلام و محرومان جهان بتازند. نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيب. نبرد ما نبرد اسلام با جنود شیطان است و عزت و عظمت مسلمانان بستگی به صبر و مقاومت ما دارد. به یاری خدا خواهیم ایستاد تا تاریخ فردا به نیکی از ما یاد کند و خدای عالم راضی از ما باشد. خدایا، ما را یاری فرما و گامهایمان را در راه خود استوار گردان. خانواده عزیزم، زمان کوتاه است و مسؤولیت سنگین. از من راضی باشید و مرا ببخشید. برایم نماز برپا دارید و روزه بگیرید در حد توان، تا خدا به همۀ ما اجر عنایت فرماید. شیطان همیشه در کمین است و آنچنان نافذ که احساس نمیکنیم. از خدا میخواهم که من و همۀ شما را در پناه خود از شر شیطان نگه دارد تا راه را درست انتخاب کنیم و بتوانیم در مسیر فطرت الهی حرکت نماییم. امام را که امید محرومان است، یاری کنیم و شکر نعمت خدا را به جا آوریم تا دچار غضب الهی نشویم. به خواهرانم و برادران مهربانم نیز سلام میرسانم و توفیقشان را از خداوند متعال خواستارم. خداوند همۀ مسلمانان را پیروز و باعزت گرداند تا پرچم یکتاپرستی و لاالهالاالله در تمام جهان برافراشته گردد. 1360/10/9 گیلانغرب.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید حسین همدانی از فرماندهان جنگ تحمیلی و عملیات مطلعالفجر بود. او در خاطرات خود گفته است: پیش از عملیات مطلعالفجر، به ما گفته بودند شما فقط سرپلذهاب را حفظ کنید. ما هم اعلام آمادهباش کرده بودیم و فرمانده سپاه همدان (شهید) حاجمحمود شهبازی هم آمد و در منطقه مستقر شد. شهبازی صبح همانروز که به سرپلذهاب رسید، عازم دیدگاه سنبله شد تا به ملاقات (شهید) محمد بروجردی برود. مرا هم با خودش برد. از شهرک المهدی تا دیدگاه سنبله، دو ساعت راه بود؛ آن هم زیر دید دشمن. سوار تویوتا وانتی بودیم. او که رانندگی میکرد، گفت: «هر وقت یاد عملیات قراویز میافتم، پشتم میلرزد.» کمی که رفتیم، ادامه داد: «حسین! اگر گفتند بیایید اینجا عملیات کنید، اصلاً قبول نمیکنیم.» گفتم نظر من هم همین است. پای کوه سنبله که رسیدیم، شهبازی نگران بود. سرش را گذاشته بود روی فرمان و میگفت: « اگر اینجا هم مثل قراویز بشود، چه کنیم؟» و اشک میریخت. پیاده شدیم و کشیدیم بالا به طرف دیدگاه. توی راه، متوسل شدیم به ائمه (ع) که از ما چیزی نخواهند و در عوض بگویند شما کارتان را همان جا (سرپلذهاب) ادامه دهید. در جلسه که علاوه بر شهید بروجردی، آقارحیم (صفوی) و شهید صیاد شیرازی هم حضور داشتند، بروجردی از مشکلات آن جبهه در پی عملیات مطلعالفجر گفت و اینکه شما باید آنجا عملیات کنید. شهبازی خیلی سفت و سخت ایستاد و گفت نه، و دلایل خودش را گفت. بروجردی وقتی دید اینقدر مصمم هستیم، ما را برد توی سنگر دیگری و در خلوت نشست روبهروی ما و با حالت خاصی گفت: «یادتان میآید که بالای منبرها چقدر برایمان از امام حسین و تنهایی و غریبی آقا در آن لحظهها میگفتند؟» بعد گفت: «بابا، ما الان داریم میگوییم عدۀ زیادی از برادران شما در محاصرهاند و حالا شما موضوع قراویز را که شصت هفتاد تا شهید و مجروح دادید، پیش میکشید؟!» بروجردی اشکمان را در آورد. بعد از لحظاتی، شهبازی گفت: « اگر قضیه اینطوری است، باشد، حرفی نداریم. حالا تکلیف ما چیه؟ بگویید تا انجام بدهیم. اگر تکلیف است، صریحاً بگویید.» گفتند تکلیف است، باید بروید و نیروهایتان را ببرید آن بالا روی ارتفاعات و عراقیها را به خودتان مشغول کنید تا محاصرۀ نیروها در شیاکوه شکسته شود. وقتی از قرارگاه خارج شدیم، شهید شهبازی با تسلط اعجابانگیزی که به نهجالبلاغه داشت، شروع کرد به خواندن چند فراز از نهجالبلاغه. با تعجب گفتم: «توی مسیر حرف میزدی که بههیچوجه عملیات را نمیپذیری و حالا طوری حرف میزنی که انگار خدا ما را آفریده که فقط اینجا عملیات کنیم!» او سپس چنان صحبت کرد که احساس کردم دیگر لحظهای درنگ گناه است و باید برویم عملیات.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید غلامعلی پیچک کسی است که رهبر عزیز انقلاب دربارهاش چنین نوشتهاند: «درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صميمي و فداکار اسلام، غلامعلي پيچک، شهيدي که در دشوارترين روزها مخلصانهترين اقدامها را براي پيروزي در نبرد تحميلي انجام داد. يادش بخير و روحش شاد.» او از فرماندهان بزرگ غرب کشور و عملیات مطلعالفجر بود. با شروع غائله کردستان، هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و عازم مبارزه با ضدانقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمدهای ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضدانقلاب قرار داشت. پس از چند هفته، او و یارانش موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جریان این پاکسازی، از ناحیۀ دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید. پس از معالجه، به سرپلذهاب آمد و به فرماندهی منطقه سرپلذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید محمد بروجردی فرماندهی عملیات سپاه غرب کشور را به عهدۀ این معلم جوان پاسدار گذاشت. در اوایل سال 1360، به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی افتاد و عملیات در منطقه شیاکوه را طراحی کرد. روز 20 آذر 1360 و در عملیات مطلعالفجر، پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی، به همراه شهید علی موحددانش برای انجام آخرین شناسایی عازم ارتفاعات برآفتاب شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیۀ سینه و گردن قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکرش در عمق خاک عراق و زیر دید دشمن قرار گرفت. پس از دو روز تلاش و شهادت دو تن از دوستانش هنگام انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد. در قسمتی از وصیتنامۀ وی چنین آمده است: «1ـ جنازۀ مرا بر روی مینها بیندازید، تا منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازهمان دریغ داریم؛ به دامادیِِ دو ماهۀ من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش دارم. 2ـ خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد؛ چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگونی نمیهراسیم، بلکه از انحراف میترسیم. 3ـ من در این راهی که انتخاب کردهام، سختی بسیار کشیدهام؛ خیلی محرومیتها لمس نمودهام. همۀ هدفم این است که زحماتم از بین نرود. از خدا میخواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد. اجر من تنها با شهادت ادا میشود و اگر در این راه شهید نشوم، همۀ زحماتم هدر رفته است.»
نویسنده : جوان آنلاین
تاریخ : 99/9/22
خاطره : انجام عملیات بزرگ مطلع الفجر در 20 آذر 1360 در تاریخ دفاع مقدس اهمیت زیادی دارد. پس از انجام چند عملیات موفقیت آمیز در این سال، نوبت به انجام یک عملیات بزرگ دیگر در غرب کشور رسید. دشمن که در این سال شکست هایی را از رزمندگان چشیده بود، این بار در غرب کشور با رزمندگان درگیر شد. منطقه عملیاتی مطلع الفجر برای هر دو کشور بسیار استراتژیک و مهم بود، اما چون تسلط رزمندگان بر این ارتفاعات غربی منجر به تهدید بغداد می شد، ارتش بعث با تمام قوا به مقابله با رزمندگان پرداخت. به خاطر پاتک های سنگین دشمن در منطقه عملیاتی، این عملیات 27 روز به طول انجامید و تلفات زیادی از دشمن گرفت. وضعیت مناطق غربی کشور در سال های ابتدایی دفاع مقدس به چه شکلی بود؟ جنگ از غرب کشور شروع شد و در غرب کشور هم به پایان رسید. جنگ از خان لیلی در منطقه نفت شهر و قصرشیرین شروع شد و بعد در منطقه میمک مهران ادامه پیدا کرد و پایانش در مرصاد در غرب کشور بود. جنگ از خوزستان شروع نشد بلکه ادامه اش در خوزستان بود. دشمنان، چون در غرب کشور با منافقین ارتباط داشتند و به تهران هم نزدیک تر بودند برنامه ریزی کرده بودند تا انقلاب سقوط کند. یکی از مشکلات بزرگ این منطقه حمایت دائم دشمن از ضدانقلاب بود. با وقوع انقلاب اسلامی فعالیت ضدانقلاب در این منطقه خیلی شدت گرفته بود. در چنین شرایطی دشمنان در مناطق مختلف ارتباطاتی داشتند و با خرج پول افراد را می خریدند. آن زمان پول خوبی هم می دادند تا این افراد برایشان مین گذاری کنند و کمین بزنند. یک سری از نیرو های سپاه مثل شهید اصغر وصالی و شهید پیچک که در تهران کار امنیتی می کردند به این مناطق رفتند تا با ضدانقلاب مبارزه کنند. در چنین شرایطی دفاع مقدس هم شروع شد و دشمن هجوم سراسری اش را هم آغاز کرد. دشمن قصرشیرین را گرفته بود و به وسیله عناصرش در سرپل ذهاب و دیگر شهر ها حضور داشت. وقتی جنگ شروع شد من در پادگان امام حسین (ع) مسئول آموزش نیرو ها بودم. من مسئول آموزش گردانی از ساری بودم که عراق هجوم سراسری آورد. به من گفتند نیروهایت را به خوزستان ببر و در تدارک رفتن به جنوب بودیم که دوباره اعلام شد به منطقه سرپل بروید. با این گردان از مازندران که برای آموزش آمده بود به منطقه رفتم و در غرب کشور ماندم. رفته رفته جبهه شکل گرفت و نیرو های دیگر هم به ما ملحق شدند.
نویسنده : جوان آنلاین
تاریخ : 99/9/22
خاطره : عملیات مطلع الفجر بنا به چه ضرورت و ایده ای انجام شد؟ نظر فرماندهان و رزمندگان این بود در غرب کشور عملیات هایی انجام دهند تا ابتدا دشمن را متوقف کنند و مانع پیشروی اش شوند، چون نفوذی های زیادی داشتند و در حال پیشروی بودند. ضدانقلاب در شهر سرپل ذهاب کنار خیابان اسلحه می فروخت و همین آدم ها در جنگ خیلی کمک دشمن کردند. دومین هدف برنامه ریزی برای بیرون راندن دشمن بود. مرحله سوم هم نفوذ به خاک عراق بود که بعد ها قرارگاه رمضان برای این هدف راه افتاد. نیرو هایی که در منطقه با ضدانقلاب مبارزه می کردند تجربه زیادی در کار های عملیاتی و مبارزاتی داشتند. این رزمندگان، چون در منطقه بودند وقتی دشمن حمله کرد به مناطق درگیر نزدیک بودند و همین خیلی به کمک مان آمد. دشمن پس از تهاجم متوجه شد عده ای در این منطقه در حال نبرد و مقاومت هستند. کمی که گذشت نیرو های بسیجی هم آمدند و جبهه میانی درست شد و رفته رفته این منطقه را شکل دادند و دست به انجام عملیات زدند. ابتدای سال 1360 دو عملیات در بازی دراز انجام شد و رزمندگان دیدند در این منطقه می توان عملیات کرد. بچه ها در مطلع الفجر برای منطقه وسیع تری برنامه ریزی کرده بودند و می خواستند دشمن را از مرز های ایران بیرون کنند. به همین منظور عملیات مطلع الفجر را طراحی کردند. شهید پیچک و شهید حاج بابا و آقای ابراهیم شفیعی در طراحی های عملیات نقش داشتند. منطقه عملیاتی دارای دو محور عمده بود: سرپل ذهاب و گیلان غرب. محور سرپل ذهاب علاوه بر ارتفاعات متعدد از جمله برآفتاب دارای تنگه های استراتژیک حاجیان و کورک قاسم آباد می باشد که از طریق آن ها جاده گیلان غرب- قصرشیرین و سایر خطوط مواصلاتی عقبه دشمن در دید و تیر قرار می گرفتند. در محور گیلان غرب که از وسعت بیشتری نسبت به محور سرپل ذهاب برخوردار بود، ارتفاعاتی همچون شیاکوه، سرتتا، چرمیان، دیزه کش، بزنیلی و نیز چند قله دیگر وجود دارد. این مناطق برای ما و دشمن بعثی چه اهمیتی داشت؟ وقتی عملیات های بازی دراز انجام شد بخش هایی از منطقه آزاد شد و هرچند بار دیگر دوباره به اشغال دشمن درآمد ولی تجربه خوبی برای رزمندگان بود. رزمندگان اطلاعات خوبی از منطقه به دست آورده بودند و پس از مشورت با فرماندهانی مثل شهید پیچک طراحی عملیات مطلع الفجر صورت گرفت. دشمن به منطقه مشرف بود و باید برای بیرون راندنش کاری صورت می گرفت. اگر دشمن در این ارتفاعات مسلط می ماند شهر های بزرگ تر هم سقوط می کرد؛ منطقه وسیعی که از شمال منطقه سومار شروع و منطقه گیلان غرب و نوار مرزی را شامل می شد. نگهداری این منطقه کار سختی بود و، چون اوایل جنگ هنوز نیرو زیاد در جبهه حضور نداشت و بنی صدر هم همکاری لازم را نداشت و اجازه همکاری به ارتش را نمی داد این منطقه محکم نگه داشته نمی شد. محکم نگه داشتن این منطقه باعث می شد جلوی بغداد و خانقین عراق یک جبهه درست شود و اهمیت استراتژیک زیادی داشت. دشمن نفت شهر، سومار و قصرشیرین را گرفته بود و گیلان غرب را هم اشغال کرد ولی نتوانست این شهر را نگه دارد. رزمندگان مقاومت زیادی در این منطقه کردند و همین باعث شد مقاومت آنجا شکل بگیرد و در نهایت منجر به بیرون راندن عراق از آن مناطق شود. شهید حسین بزرگ زاده در این منطقه به سختی جانباز شد و چند سال پیش به شهادت رسید. شهید علی قربانی که از پادگان امام حسین آمده بود هم آنجا شهید شد. شهید حاج بابا هم در این منطقه حضور داشت. تحقق اهداف نظامی در عملیات غرورآفرین مطلع الفجر دشمن را مجبور به تغییر معادلات و محاسبات جنگی کرد، به گونه ای که این عملیات باعث شد فرصت برای پیروزی های پی درپی و زنجیره ای در جنوب و سایر مناطق جنگی مهیا شود
نویسنده : جوان آنلاین
تاریخ : 99/9/22
خاطره : روند انجام عملیات مطلع الفجر چگونه بود؟ وضعیت خاص منطقه و بُعد مسافت در محور های مختلف و لزوم راهپیمایی در بعضی از معابر ایجاب می کرد که زمان آغاز درگیری با دشمن، ساعت 3 بامداد روز 20/ 9/ 1360 تعیین شود، لیکن با بروز مشکلاتی همچون هوشیاری دشمن در برخی محور ها و منحرف شدن نیرو ها از مسیر اصلی- به دلیل پیچیدگی زمین- موجب شد عملیات زودتر از ساعت مقرر با رمز «یا مهدی ادرکنی (عج)» انجام شود. با شروع عملیات، واکنش دشمن بسیار سریع بود و با تسلط کافی که بر زمین منطقه داشت موفق شد از پیشروی نیرو های خودی جلوگیری کند. در محور سرپل ذهاب، قوای جمهوری اسلامی به رغم عدم توفیق در فتح تنگه کورک، نقاطی از ارتفاعات برآفتاب را به تصرف خود درآورده و جاده گیلان غرب- قصرشیرین را مسدود کردند. درگیری در محور گیلان غرب نیز به روشنایی روز کشیده شد و نیرو های عمل کننده در این محور موفق شدند با تحمل تعدادی شهید و مجروح ارتفاع شیاکوه را به تصرف خود درآورند. در منطقه تنگه حاجیان درگیری زیاد بود. تنگه حاجیان بین سرپل ذهاب و گیلان غرب قرار دارد و در اختیار دشمن بود. مقاومت رزمندگان در این منطقه مؤثر واقع شد و سبب شد نیرو ها چند عملیات کوچک انجام دهند و بتوانند تنگه حاجیان را آزاد کنند و روی ارتفاعاتش مستقر شدند و همین زمینه ای برای انجام یک عملیات بزرگ تر به نام مطلع الفجر شد. شهید داودآبادی مسئول سپاه گیلان غرب بود و در هماهنگی با نیرو های دیگر مثل شهید حاج بابا و حاج شفیع، قرار شد رشته کوه هایی که به جاده گیلان غرب- قصرشیرین مشرف می شد را بگیرند. آن طرف هم به سمت سومار می رفت. جنگ در این منطقه خیلی سنگین بود. عملیات های خوبی انجام شد و آقای ترکاشوند از جانبازان دفاع مقدس فیلمی از این عملیات گرفت. مطلع الفجر برای این طراحی شد تا دشمن را از مرز بیرون کند. این عملیات در 20 آذر 1360 انجام شد. در اردیبهشت و شهریور همان سال عملیات های بازی دراز یک و دو هم انجام شده بود. همین دو عملیات سبب شد، چون نیرو ها هم در منطقه حضور داشتند طراحی عملیات صورت بگیرد و شهید پیچک با ارتش به خوبی هماهنگ شود. هدف عملیات انهدام تجهیزات دشمن و آزادسازی بخشی از ارتفاعات منطقه بود. اگر این ارتفاعات را محکم و کامل در اختیار می گرفتیم یک جبهه در منطقه خانقین و بغداد باز می شد. تا حدودی هم همین جبهه تشکیل شد و تعدادی از نیرو ها را نگه داشتند. دشمن در این منطقه خیلی پاتک کرد. خودم در قسمت کورک مقاومت می کردم و همین مقاومت ها کورک را نگه داشت. شهید پیچک در کورک با دست خالی با تانک های دشمن می جنگید. سرانجام شهید پیچک در همین عملیات مطلع الفجر به شهادت رسید. امکانات و ابزار و نیروی کافی هم نداشتیم. شهید پیچک با شهید بروجردی هماهنگ بود. شهید بروجردی فرمانده منطقه کرمانشاه و ابوشریف فرمانده وقت سپاه بود و به پیچک در این عملیات کمک می کردند و باعث می شدند نیرو ها به درستی طراحی عملیات را انجام دهند. چون هوانیروز با سپاه هماهنگ بود کار ها خوب پیش می رفت. همه دست به دست هم داده بودند تا این عملیات به خوبی انجام شود. به خاطر همین پاتک های سنگین عملیات نزدیک به یک ماه طول کشید؟ بله، پاتک های دشمن خیلی سنگین بود. رزمندگان منطقه را گرفته بودند و دشمن برای بازپس گیری اش پاتک های زیادی می کرد. عراق هر چه نیرو داشت از جنوب به این منطقه آورد. این منطقه برایش خیلی اهمیت داشت. با اشغال کامل این منطقه بغداد به خطر می افتاد. این ها را هم بگویم ما با شهید حسین راحت، مسئول عملیات سومار، یک عملیات دیگر را پس از مطلع الفجر طراحی کرده بودیم. با او هماهنگ کرده بودیم تا از سمت سومار عملیاتی انجام دهیم. تمام شناسایی هایش را هم انجام داده بودیم که عملیاتی انجام دهیم و تقریباً تا نزدیک خانقین پیش برویم. همه شناسایی ها را کرده بودیم. خیلی از قطار هایی که عراق در خوزستان از ما گرفته بود واگن هایش را به این منطقه آورده و سوله درست کرده بود. جلوی جاده ای که به سمت جنوب عراق می رفت و این ها را تا نزدیکی مهران در لب مرز چیده بودند. منطقه عملیاتی تقریباً جنوب غرب سومار می شد. آنجا به دلیل اینکه شرایط خاصی داشت وقتی هوا سرد می شد منطقه رمل می شد و دشمن نمی توانست تانک هایش را بیاورد. در حال انجام کار های مقدماتی برای انجام عملیات بودیم که بدون هماهنگی با ما نیرو هایی از جنوب به منطقه آمدند و در منطقه سومار پخش شدند. کار ما با این ناهماهنگی خراب شد. ما برنامه داشتیم آن منطقه را بگیریم و بعد توپخانه 175 ارتش را آنجا ببریم و، چون موشک نداشتیم بغداد را با توپخانه بزنیم. عملیات خوبی می توانست باشد که با ناهماهنگی ها انجام نشد. تجمع نیرو ها در منطقه سبب شد تا کمی بعدتر عملیات مسلم بن عقیل انجام شود و طرح لو برود و منطقه خراب شود و دشمن تمام نیروهایش را آنجا چید. عملیات مسلم بن عقیل هم به اهدافش نرسید. مسلم بن عقیل سال 1361 در سومار انجام شد. به خاطر ناهماهنگی و نشناختن منطقه برنامه عملیات به خوبی پیش نرفت. فرماندهانی که منطقه را نمی شناختند از جنوب به غرب آمدند و عملیات را طراحی کردند. در این عملیات رزمندگان، شهر مندلی عراق را گرفتند ولی دوباره مجبور شدند آن را پس بدهند و به روی نوار مرزی برگردند. چون عملیات مطلع الفجر به تمامی اهداف مدنظرش نرسید برنامه ریزی برای عملیات مسلم بن عقیل انجام شد. مناطق حساسی مثل ارتفاعات چرمیان، سرتتا، شیاکوه، دیوکش، برآفتاب، منطقه تنگه کورک و تنگه قاسم آباد و تنگه حاجیان و روستا های کمار، گورسفید و گورسوار در مطلع الفجر آزاد شدند. عملیات مطلع الفجر، زمینه ساز اجرای عملیات های مهم فتح المبین و الی بیت المقدس بود که طی 27 روز نبرد بی امان علاوه بر آزادسازی ارتفاعات مهم شیاکوه، چرمیان، چغالوند و مناطق آوزین و گورسفید، بیش از 30 کیلومتر از خاک کشورمان در دشت گیلان غرب و تعداد 30 روستا در این مناطق از دست دشمن متجاوز آزاد شد. این عملیات به لحاظ نظامی بسیار حیاتی بود، زیرا مقدمه آزادسازی قصرشیرین و نفت شهر و عقب راندن نیرو های متجاوز تا آن سوی مرز های بین المللی بود. تلفات خوبی هم از دشمن گرفته شد. نگه داشتن این مناطق نیرو می خواست که در آن زمان به خاطر کمبود نیرو کار سختی بود. تیپ 2 ارتش در منطقه بود و نیروی زیادی نداشت. خاطرم هست رزمندگان دو فروند هواپیما و یک هلیکوپتر دشمن را در جریان این عملیات زدند. دشمن به خاطر بغداد از تسلط کامل ما بر این ارتفاعات خیلی می ترسید. تجهیزات زیادی از دشمن هم نابود شد و تا مدت ها تانک ها و ادوات سوخته شان در منطقه ماند. گردان 14 نیروی مخصوص ارتش بعث در این منطقه قلع و قمع شد. آن زمان دشمن حدود 2 هزار کشته و 200 اسیر داد. انجام عملیات مطلع الفجر در آن مقطع زمانی خیلی جسورانه بود. دقیقاً، وقتی که این عملیات انجام شد شهر گیلان غرب از خطر دور شد. دشمن در عملیات مرصاد هم هدفش گرفتن گیلان غرب بود. آخر جنگ می خواستند دوباره این شهر را اشغال کنند. شهر گیلان غرب اهمیت زیادی برای دشمن داشت. مطلع الفجر شهر گیلان غرب را از برد سلاح های سبک و سنگین دشمن دور کرد. همین باعث می شد گیلان غرب در امنیت بیشتری قرار بگیرد. بعد از این عملیات سمت جنوب می روند. رشته کوه های غرب در عین اینکه مانع نفوذ است با تسلط روی آن کمک هم می کند دشمن ارتفاع را گرفته بود و وقتی این ارتفاعات را از دشمن بگیرید دشمن آمادگی دفاع محکمی ندارد. سال 1362 یا 1363 شهید همت از جنوب آمد تا در منطقه نفت شهر شناسایی ها را جهت انجام عملیات انجام دهد. ایشان به کرمانشاه آمد و، چون ما منطقه را خوب می شناختیم پیش ما آمد. نظر ما را درباره انجام عملیات در این منطقه پرسید که گفتیم مخالف هستیم. وقتی دلیل مخالفت مان را پرسید، گفتم منطقه نفت شهر ارتفاعاتش در عراق و در نوار مرزی است و این ارتفاع به نفت شهر مشرف است و شما نمی توانید عملیات کنید و اگر عملیات انجام شود از الان شکست خورده است، چون دشمن کاملاً به منطقه مسلط است. شهید همت گفت پیشنهادتان چیست؟ گفتیم اصلاً در این منطقه عملیات نکنید، چون هرجا بخواهید تحرک کنید شما را می بینند و آتش سنگینی می ریزند. همچنین اضافه کردیم در سد دربندی خان کار کرده ایم. گفتم حاج ابراهیم شما در پاوه بوده ای و منطقه را می شناسی. اگر شرایطش را در سد دربندی خان مهیا کنیم، چون سد آب زیادی دارد اگر این آب را در رودخانه ای که به سمت خانقین می رود رها کنیم کلی از نیرو های دشمن را آب می برد و باعث می شود قصرشیرین هم راحت آزاد شود. در آخر این ایده عملیات موفقیت آمیز پیش نرفت