نویسنده : مجله امتداد
تاریخ : تابستان89
خاطره : نمی دانم چرا یاد دوکوهة غرب افتادم! پادگان ابوذر. شاید دلیلش غربت آن پادگان نزد افکار عمومی باشد... درست به مانند نسل غریب جبهه ها. پادگان ابوذر در ضلع شرقی دشت سر پل ذهاب قرار دارد. می گویند: پادگان ابوذر در حدود سال های 44 تا 47 ساخته شده و در اختیار تیپ 3 شاهین از لشگر 81 زرهی کرمانشاه قرار گرفت. این پادگان به پادگان شاهین و سرپل ذهاب نیز شهرت دارد. ساختمان های 5 طبقه پادگان به صورت دوقلو ساخته شده است. درست به مانند پادگان دوکوهه در جنوب. در روزهای آغازین جنگ، این پادگان شاهد صحنه های زیبایی از رشادت و پایمردی بود. پادگان ابوذر بر خلاف پادگان دو کوهه در جنوب، بر بدن خود تیر و ترکش های بسیاری را به یادگار دارد و خود از نزدیک شاهد رزم بی امان بزرگ مردان عاشق بوده است. در روزهای آغازین جنگ، نیروهای ارتش بعث همزمان با حرکت به سوی قصرشیرین و محاصره آن، از بخشی از حوزه سرزمینی این شهرستان گذشته بودند. به استناد بند یکم اطلاعیه شمارة 54 ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه باویسی ارتش عراق با نیروهای زرهی چند بار به داخل خاک ایران نفوذ کرده و قصد قطع ارتباط سرپل ذهاب و قصر شیرین را داشته است که تا سوم مهرماه (1359) موفق به این کار نشده است. پس از درهم شکستن خطوط اول نبرد و گذر از باویسی و گردنو که از مدت ها قبل و همزمان با آغاز تحرکات و تجاوزات مرزی در مرز شهرستان قصرشیرین، این منطقه نیز همواره دستخوش ناامنی و دست اندازی دشمن گردیده بود، تانک های دشمن دشت ذهاب را در نوردیده و راه سر پل را در پیش گرفتند، اما در مسیر با مقاومت های سرسختانه نیروهای بومی منطقه مواجه شدندکه یکی از کانون های مقاومت در روستای زرین جوب و سه راهی آن شکل گرفت. از چند روز قبل، کسانی که قدرت برداشتن سلاح داشته اند به سپاه پاسداران مراجعه و خواهان مسلح شدن بودند که پاسداران انقلا ب با آغوش باز آنها را پذیرفته و در حد وسع و توان مسلح می نمایند. هسته های مقاومت مردمی در سر پل ذهاب آماده دفاعی جانانه شده بودند. ارتش دشمن فاصله خود را با شهر کمتر می کند و این موضوع نشان می دهد که مقاومت ها در روستاها و دشت هموار اطراف سرپل ذهاب در هم شکسته شده و تدبیر آن است که بیشترین توان برای دفاع از جلوگیری از سقوط شهر به کار گرفته شود. ارتش بعث عراق سودای اشغال سرپل ذهاب را در سرداشت. غافل از آن که در دشتی نسبتاً باز قرارگرفته و موقعیت جغرافیایی منطقه به او اجازه محاصره این شهر را نمی دهد و از همه مهمتر مدافعان این شهر از آمادگی خوب تری برخوردار بوده و جنگنده های نیروی هوایی و تیزپروازان هوانیروز نیز برای پشتیبانی مدافعان شهر از فضا و قدرت مانور بهتری برخوردار بودند. نیروهای پیاده تحت حمایت وسیع و همه جانبه یگان های زرهی ارتش عراق، روستاهای دشت ذهاب را پشت سرنهاده و راه سرپل را در پیش گرفتند و سربازان اشغالگر برای نیل به مقصود به دو شاخه تقسیم شدند: یک دسته راه سرابگرم را در پیش گرفتند و گروه دیگر در محور شهرک قره بلاغ درگیر شدند. در شهرک قره بلاغ و پل داداش خان نبردی سخت در جریان است. دشمن فشار نظامی خود را در محور شهرک قره بلاغ به سرپل افزایش داده تا شهر را تصرف نماید. در صورت تحقق این موضوع، طبیعتاً روحیه مدافعان سایر محورها وحتی جبهه گیلان غرب تضعیف خواهد شد. اشغالگران به شهر وارد می شوند؛ منتهی فقط در خیابان اصلی توان و قدرت حرکت دارند. زیرا کوچه ها و خیابان های دیگر شهر در دست مدافعان است. مقر سپاه پاسداران هدف شلیک گلوله مستقیم تانک قرار می گیرد. رزمندگان شجاع از چند طرف تانک ها و نیروهای دشمن را مورد حمله قرار داده و فرماندهان بعثی که خود را در محاصره می بینند، خیلی زود مجبور به صدور فرمان عقب نشینی می گردند. چنین شد که متجاوزان ساعاتی بیش توان حضور در سر پل ذهاب را نیافتند و دیری نپایید که مدافعان شهر با فداکاری و از خودگذشتگی، ارتش تا دندان مسلح بعث را به عقب نشینی تا پارک فلاحت در حاشیه شهر وادار نمودند. در همان زمانی که در این محور جنگ به شدت ادامه داشت، در محور دیگر، یعنی سرابگرم، پل داداش خان نیز درگیری سختی در جریان است و مدافعان در تلاش اند تا ضمن جلوگیری از پیشروی متجاوزان به طرف شهر و همچنین دستیابی به ارتفاعات مهم و استراتژیک دانه خشک، آنان را مجبور به عقب نشینی کنند و چنین نیز کردند و تانک ها و نفربرها و نیروهای پیاده در منطقه ریخک و آب باریک موضع گرفتند. در این پیکارها عقابان تیرپروازی چون شهید شیرودی و همچنین علاوه بر مدافعان مردمی و بچه های سپاه، رزمندگان تیپ 3 زرهی ابوذر رشادت و از خودگذشتگی را به اوج رسانیده و نقشی بی بدیل ایفا کردند. در صورتی که ارتفاعات دانه خشک توسط ارتش عراق تصرف می شد، موقعیت پادگان ابوذرکه مقر تیپ 3 زرهی لشکر 81 کرمانشاه است در دید و تیر مستقیم متجاوزان و در نهایت در خطر حتمی سقوط قرار می گرفت. بنابراین با درایت فرماندهان جنگ و رشادت مدافعان، صحنه پیکار به خارج از شهر منتقل گردید. نیروهای آرپی جی زن و تیز پروازان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، تانک های ارتش بعث را مورد هدف قرار داده و آنها را یکی پس از دیگری منهدم و به آتش کشیدند. فرماندهان بعث که نیروهای تحت امرشان را با خیال راحت به منطقه گسیل داشته بودند و چنین وضعیتی را پیش بینی نمی کردند، در کمال ناباوری شاهد انهدام ادوات زرهی و کشته شدن نیروهای پیاده خود بودند. نبرد سخت تن با تانک به اوج خود رسیده بود. سربازان تا دندان مسلح ارتش بعث توان مقابله با اراده و مقاومت مدافعان سر پل ذهاب را نداشتند و راهی جز عقب نشینی برای شان باقی نمانده بود. ارتش عراق به دومین ناکامی خود تن در داد و به طرف شهرک زراعی و سپس شهرک المهدی(عج) عقب نشست. اما قوای اسلام به این مقدار بسنده نکرده و درصدد بودند تا فاصله متجاوزین را با شهر بیشتر نمایند و لذا به نبرد ادامه داده و ارتش بعث برای سومین بار مجبور به عقب نشینی به سمت ارتفاعات قلاویز شد. ارتش عراق از محل ارتفاعات، مناطق مختلف شهر را زیر آتش سنگین توپخانه قرار دادند. رزمندگان اسلام با کمترین امکانات و بدون هیچ پشتوانه ای در شهرک المهدی (عج) یعنی درست در چند صدمتری دشمنی که از نظر نظامی به پیشرفته ترین سلاح ها و از نظر لجستیکی و تدارکات در اوج آمادگی رزمی به سر می برد، مستقر گردیده و پیشروی دشمن را سدکردند. نیروهای اشغالگر از روز چهارم تا دوازدهم مهرماه سال 59 چندین مرتبه به قصد تصرف و اشغال شهر سرپل ذهاب با پشتیبانی همه جانبه توپخانه و خمپاره انداز و نیروی هوایی اقدام به عملیات نظامی نمود، اما هر بار ایستادگی و پایمردی جانانه مدافعان شهر، آنان را وادار به پذیرش ناکامی و عقب نشینی کرد. مدافعان سرپل ذهاب در هفتم مهر ماه با حمایت نیروی هوایی و هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران حمله ای به منظور خارج نمودن ارتفاعات قراویز و همچنین حرکت به سوی قصرشیرین و آزاد سازی این شهر را آغاز کردند که به دلیل قرار گرفتن متجاوزان در نقاط استراتژیک وارتفاعات و همچنین در اختیار داشتن صدها تانک و نفربر و ده ها گردان پیاده، موفق به این کار نشدند. علی رغم پایمردی و رشادتی که فرزندان برومند سر پل ذهاب در جلوگیری از سقوط شهرشان و همچنین عقب راندن دشمن به خرج دادند، اما نباید فراموش کنیم که هم از محور قلاویز و هم از ارتفاعات بازی دراز، شهر سرپل ذهاب و دشت های قلعه شاهین، به شیوه و پاطاق زیر دید و تیر مستقیم دشمن قرارگرفت و این موضوع تا زمان عقب نشینی آنان در خرداد ماه سال 61 ادامه یافت و خسارات فراوانی بر اماکن مسکونی، باغات و کشتزارهای مردم منطقه وارد آمد. برای پی بردن به وضعیت بحرانی آن مقطع و میزان حملات و آتش پرحجم دشمن، یک نمونه گزارش روزنامه های بیستم مهر ماه سال 59 ذکر می شود. بر اساس این گزارش در هر دقیقه 15 گلوله توپ دشمن بر شهر سرپل ذهاب و حومه فرود می آید؛ یعنی در هر ساعت نه صد گلوله به سوی محله های مختلف شهر و اطراف آن شلیک گردیده است. آنان که در معرکه های آتش و خون حضور داشته اند نیک می دانند که انفجار نه صد توپ در یک ساعت یعنی چه و چه غوغا و آتشی برپا می کند. واقعاً دل شیر و مرد میدان می خواهد تا در این گونه آوردگاه ها که تیر و ترکش و دود و آتش زمین و آسمان را پوشانیده، محکم و استوار پایداری کرد؛ اما فرزندان این مرز و بوم با تکیه بر سلاح ایمان و شهادت، حتی توپ ها و تانک ها را نیز خسته و ناکارآمد نمودند. فشار نظامی و حملات توپخانه ای و بمباران ها چنان شدت یافت که ماندن غیر نظامیان در شهر سرپل ذهاب به هیچ وجه صلاح نبود و مردم خانه و کاشانه خود را رها نمودند و اموال آنان چه در منازل و چه مغازه ها بلاصاحب رها گردید و بسیاری از آنها طعمه حریق و انهدام ناشی از فرود توپ ها و بمب ها شد. بچه های فداکار سرپل ذهاب به هنگام دفاع در روزهای آغازین جنگ و ماه ها و سال های بعد، کاملا در دشت باز قرار داشتند و دشمن در ارتفاعات موضع گرفته و مستقر بود. در چنین موقعیتی دفاع نمودن ایستادگی در برابر دشمن کاری بزرگ و مثال زدنی است که مدافعان سلحشور سرپل ذهاب (سپاه تیپ 3 ابوذر، نیروهای رزمنده مردمی، بچه های ژاندارمری) آن را به بهترین وجه ممکن انجام دادند و هرگز اجازه نفوذ دشمن به دژ دفاعی خویش را ندادند. گروه های متعددی در روزهای اولیه جنگ در پادگان ابوذر شکل گرفتند و ضربات مکرری بر پیکر نیروهای بعثی وارد آوردند. از دشت ذهاب و کوره موش تا بان سیران و تنگ حاجیان و قراویز و ارتفاعات بازی دراز و افشارآباد (فتی افشار) تا ارتفاعات دانه خشک و... صحنه حضور رزمندگان گیلان غربی، سرپل ذهابی و قصر شیرینی و نبرد آنان با نیروهای دشمن بود. این مقاومت ها باعث گردید تا خطوط جبهه تثبیت و به مرور زمینه حملات برنامه ریزی شده رزمندگان جان بر کف فراهم گردد. پادگان ابوذر شاهد بیشترین رشادت ها بود! زیرا خود از نزدیک شاهد تمام ماجرا ها بود. هنوز هم پادگان ابوذر با همان تن زخمی برقرار است و همچون نسلش غریب! برای رفتن به پادگان ابوذر باید از تنگه مرصاد به سمت اسلام آباد رفت و از آنجا به کرند و پس از تنگه پاتاق، حدود بیست کیلومتر مانده به شهر سرپل ذهاب، به پادگان می رسی؛ هرچند که دیگر این روزها به پادگان شبیه نیست، بلکه بیشتر به بنایی زخمی می ماند که از گوشه گوشه آن مظلومیت می بارد. پادگان ابوذر هنوز هم به مانند نسل واقعی جنگ در مظلومیت به سر می برد. در روزهای آغازین جنگ، این پادگان شاهد صحنه های زیبایی از رشادت و پایمردی بود. پادگان ابوذر بر خلاف پادگان دو کوهه در جنوب، بر بدن خود تیر و ترکش های بسیاری را به یادگار دارد و خود از نزدیک شاهد رزم بی امان بزرگ مردان عاشق بوده است. گروه های متعددی در روزهای اولیه جنگ در پادگان ابوذر شکل گرفتند و ضربات مکرری بر پیکر نیروهای بعثی وارد آوردند. از دشت ذهاب و کوره موش تا بان سیران و تنگ حاجیان و قراویز و ارتفاعات بازی دراز و افشارآباد (فتی افشار) تا ارتفاعات دانه خشک و... صحنه حضور رزمندگان گیلان غربی، سرپل ذهابی و قصر شیرینی و نبرد آنان با نیروهای دشمن بود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : سلام بر پادگان ابوذر، و سلامی به زیبایی خدا و ملائکهاش بر تمامی شهیدان در خاک خفتهاش. سلام بر ابوذر و آسمان به خون نشستهاش که یادگار روزهای شهادت است. سلام بر ابوذر و ساختمانهای در هم شکستهاش که یادآور روزهای پر از افتخار خمینی بزرگ (ره) است. سلام بر ابوذر و شهیدان غریبش. نامآورانی که در عین گمنامی پا به این مکان گذاشتند و از اینجا به معراج رفتند. سلام بر این آسمان و زمین. سلام بر گلهای محمدی که این دیار در دامان خود پروراند. سلام بر همۀ خاطرات این مکان مقدس که هیچگاه بوی کهنگی نمیدهند. و سلام بر سرزمینی که پر از رایحههای بهشتی است. سلام بر ترکشهای به جا مانده بر ساختمانهای دلشکستۀ ابوذر که با بغضی در گلو، خاطرات خندهها و گریههای بسیجیان و ارتشیان عاشق را مرور میکند. و سلام بر کوههای اطراف که نظارهگر روزهای پر از معنویت بودند، روزهای پر از عاشقی، پر از خدایی شدن. سلام بر پادگانی که قطعهای از بهشت است؛ نامی از نامهای خوب آسمانی. و درود بر گریههای شبانۀ کسانی که سالها پیش، چند صباحی میهمان ابوذر بودند. تو آنها را دیدی و با غمها و شادیهایشان همراه شدی. تو درددلهای آنان را شنیدی. و نجواهاشان را. زیارتشان کردی و بدرقه شدند به سوی بهشت. سلام بر همۀ آن رادمردانی که قصۀ عاشقی را تفسیر کردند. همچون برگ گل شقایق لطیف بودند. افتخارشان در گمنامی بود و یادشان امروزه در دل هر عاشقی. ای قطعۀ عشق، تو صاحب ناگشودهترین رازهای شهیدان و رزمندگانی. تو محرم اسرار روزگارانی هستی که همه دل در گرو آن بستهاند. تو نادیدهها را دیدهای. تو روزنهای هستی به آسمانها. ای ابوذر، ای معنای واقعی عشق، خدا میداند که آسمان نگاهت چقدر ابری و بارانی است. سینه باز کن، بغض بگشا، با ما سخن بگو.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان ابوذر مظلوم است و غریب. این پادگان که نامش در بین اهل آسمان مشهورتر از اهالی زمین است، شهدای بسیاری را به خود دیده است : علیاکبر شیرودی ، غلامعلی پیچک ، حسین ادبیان ، حجتالاسلام محمود غفاری، محسن حاجبابا، محسن چریک (سعید گلاببخش)، اصغر وصالی، احمد کشوری و... پادگان ابوذر، عقبۀ جبهههای این منطقه در روزهای جهاد و شهادت بود. همه در این پادگان بودند؛ از هوانیروز و ارتشی گرفته تا بسیجی و سپاهی و جهادی. وقتی قصرشیرین و ارتفاعات بازیدراز به اشغال دشمن در آمد، همه در پادگان ابوذر جمع شدند تا خطوط دفاعی را در سرتاسر این سرزمین شکل دهند. ساختمانهای زخمی، یادگار روزهای جنگ هستند. ساختمانهایی که میزبان رزمندهها و شهدای بسیاری بودند. هنوز هم چند ساختمان پنج طبقه و زخم خورده را به یادگار نگه داشتهاند تا فراموش نکنیم پادگان ابوذر و رزمندگانش در آن روزها چه کشیدند. وقتی به این قطعهای از بهشت میرسی، با نشانههایی روبهرو میشــوی که میتوانند از روزها و شبهای پادگان ابوذر بگویند: از ساختمانهایی که پر بودند از رزمندگان شهادتطلب، از دعای کمیل و زیارت عاشورا، از شبها و نمازشبخوانها. از آنهایی که برای عملیات میرفتند، از خداحافظیها، از بیمارستانی که یکسره در تلاش و شور و غوغا بود، مسجد و حسینۀ پادگان... بعد از هر عملیات، وقتی خیل بازماندگان به این میعادگاه بازمیگشتند، سکوت بود و هقهق، گریه و نوایی که از دور بلند بود: ای از سفر برگشتگان، کو شهیدان ما، کو شهیدان ما کجا شدند غرق به خون، دوستان شما، دوستان شما اینجا قطعهای از سرزمین کربلاست. و امروز، هر بهار، شقایق های این دیار، یاد آن خونین قامتان را در دلها زنده میکنند. آنان را به یاد هر رهگــذری میآورند. اینجا روزهای سختی را به یاد دارد. روزهای آغازین جنگ و جنگاورانی که با دستان خالی به نبرد با دشمن رفتند. آن روزها، همۀ بهشتیان در این سرزمین جمع بودند. و اگر خوب گوش بسپاری، میتوانی زمزمۀ شبانۀ جنگاوران را با گوش دل بشنوی. و صدای چکاچک شمشیرهاشان را. آداب زیارت را بهجا آور. نیت کن که شهیدان با تو همکلام شوند. با تو سخن بگویند. وضو بگیر و طاهر شو. کفشها را در بیاور و پابرهنه شو. آنگاه گام بردار بر هر گوشۀ این خاک، همانند آنکه بر کربلا و مشهد شهیدان قدم میگذاری. شهدا راهنما هستند، برای همۀ ما از قافله جاماندگان. در اینجا میتوان چشم دل باز کرد، میتوان نفس را زیر پا گذاشت، میتوان خدا را پیدا کرد و به شهر بازگشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان ابوذر در حدود 20 کیلومتری جنوبشرقی شهرستان سرپلذهاب و در دامنۀ کوههای دانهخشک قرار دارد. در حدود سالهای 1342 تا 1343، یک یگان زرهی از تهران و یک یگان زرهی از دزفول وارد منطقۀ سرپلذهاب و قصرشیرین شدند. این یگانها ابتدا در منطقۀ ریخک، در چند کیلومتری سرپلذهاب، با برپا کردن چادر مستقر شدند. مأموریت این یگانها 45 روز تعیین شده بود، ولی به دلیل موقعیت جغرافیایی منطقه و حساس بودن مرز ایران و عراق، این مأموریت به طول انجامید. در آن سالها، در نظر بود مکانی برای احداث پادگان مشخص شود که مرکز آموزش و پشتیبانی نیروها در مواقع ضروری و همچنین محل حضور دائم نیروها در غرب کشور باشد. به علت نزدیک بودن به مرز ، تصمیم بر این شد که پادگان در 20 کیلومتری جنوب شرقی شهرستان سرپلذهاب، در دامنۀ کوههای دانهخشک و تنگۀ پیرحسین احداث گردد. در سال 1344 ساخت پادگان توسط گروهی از مهندسین نیروی زمینی ارتش آغاز گردید. ساختوساز پادگان, عملیات ساختمانی و طراحی خیابانها و تأسیسات فنی آن را به سه شرکت که دو شرکت آن خارجی و یک شرکت مشترک ایرانی و خارجی بود، واگذار گردید. به خاطر احداث آن در منطقۀ قلعهشاهین، نام پادگان را شاهین گذاشتند و از سال 1347، محل استقرار تیپ 3 شاهین از لشکر 81 زرهی کرمانشاه شد. بعد از پیروزی انقلاب، نام این پادگان به پادگان ابوذر تغییر یافت. دلیل انتخاب آن، شاید به خاطر نام صحابی نامآور پیامبر اکرم (ص) و یا به دلیل رشادتهای خلبان شهید علیاکبر شیرودی و ایثار و فداکاری او در غرب کشور بوده است که نام پسرش ابوذر را برای این پادگان انتخاب کردند. پادگان ابوذر، به دلیل اینکه نزدیکترین پادگان به نقطه صفر مرزی در غرب کشور است، در طول هشت سال دفاع مقدس، یکی از مراکز مهم و تأثیرگذار نظامی بود و رزمندگان، خاطرات فراوانی از روزهای استقرار در این پادگان به یادگار دارند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان ابوذر در اوایل جنگ تحمیلی میزبان دلاورانی شد که نام آنان برای همه آشناست. این افتخار در طول سالهای جنگ تحمیلی نیز ادامه داشت. آنها گروهگروه از استانهای کرمانشاه، همدان، تهران و... وارد پادگان ابوذر شدند و تحت فرماندهی کسانی همچون علیرضا موحددانش، سعید گلاببخش (محسن چریک)، علیاصغر وصالی، غلامعلی پیچک، محسن حاجبابا و دهها سردار سرافراز دیگر که بعدها یکی پس از دیگری به درجۀ رفیع شهادت نائل آمدند، جبهههای این منطقه را پر کردند. این فرماندهان، سمبل استقامت در دوران مقاومت هستند. عملیات اول بازیدراز، با هدف بازپسگیری چند قلۀ مهم، در پادگان ابوذر طراحی و در آبان 1359 اجرا شد و طی آن سعید گلاببخش (محسن چریک) به شهادت رسید. اصغر وصالی، فرمانده گروه دستمال سرخها بود. یکی از اعضای گروه، به هنگام شهادت، لباس سرخی بر تن داشت و بقیه، نام گروه خود را دستمال سرخها گذاشتند و پا در راه شهادت نهادند. فرمانده این گروه، اصغر وصالی، در تاسوعای 1359، در تنگه حاجیان به شهادت رسید. در اردیبهشت 1360، عملیات دوم بازیدراز با اهدافی گستردهتر به مرحله اجرا درآمد. شیرینی پیروزی این عملیات، با اخبار تلخی که به پادگان رسید، کمرنگ شد. در این عملیات، سرگرد حسین ادبیان، فرمانده گردان مالکاشتر تیپ یکم لشکر 81 زرهی کرمانشاه به شهادت رسید. هنوز گرد ماتم از چهره پادگان ابوذر پاک نشده بود که خبر شهادت عقاب آسمان غرب ، علیاکبر شیرودی در تپه های کورهموش، همه را در ماتم فرو برد. علیاکبر شیرودی، شناسنامه پادگان ابوذر محسوب میشد و پادگان، هویت و اعتبار خود را از او گرفته بود. بعد از او، محسن حاجبابا راهی آسمانها شد. در 22 اردیبهشت 1361، برای شناسایی خطوط دشمن رفته بودند که گلوله توپ به ماشینشان اصابت کرد و به شهادت رسید. حجتالاسلام محمود غفاری برای تبلیغ به اینجا نیامده بود. دیدهبان بازیدراز بود و در هفدهم شهریور 1360. به هنگام نماز، وقتی در سجده بود، به شهادت رسید. پس از او، غلامعلی پیچک در عملیات مطلعالفجر آسمانی شد. پس از اعزام نیروها برای عملیات، برای آخرین شناسایی عازم ارتفاعات برآفتاب شده بود که مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفت و در بیستم آذر 1360 به شهادت رسید. آنها آمده بودند تا با نثار خون خود، نگذارند دشمن پا به سرزمین ما بگذارد. پادگان ابوذر یادآور این نامهاست. آنها را فراموش نکنیم.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان ابوذر، جواهري در ميان دشت ذهاب است كه به دوكوهه غرب شهرت دارد. اینجا را بايد گنجينهاي از خاطرات، حماسهآفرينيها و مشهد رزمندگانی دانست كه مظلومانه و گمنام پا در وادی شهادت گذاشتند. ابوذر، معدن خاطرات نابی است که باید استخراج شود. اینجا میعادگاه جان بر کفانی بود كه برای شركت در عمليات به منطقۀ غرب میآمدند. هوانيروز در اینجا پایگاه داشت و بالگردهای آن، همچون عقاب در آسمان منطقه به پرواز در میآمدند و تانکهایی دشمن را شکار میکردند. بيمارستان ابوذر، از ديگر نقاط پرخاطرۀ پادگان است. با شروع جنگ تحمیلی، قسمتی از ساختمان آن به سبك پناهگاه ساخته شد که قسمت اعظمش در زير زمين قرار دارد. طول ابتدا تا انتهاي بيمارستان 85 قدم است و با چهار قدم عرض. با سقف دو متري كه در ميانههاي راه، راهرويي فرعي، گذرگاه اصلي را قطع ميكنند و به دو خروجي اضطراري منتهي ميشوند. اتاق عمل درست در انتهاي بيمارستان قرار دارد. در طول جنگ تحمیلی، مجروحین از خطوط مقدم جبهه به این بیمارستان مجهز منتقل میشدند و مورد مداوا قرار میگرفتند. روزگاری این مكان مملو از صداي نالۀ مجروحان و رزمندگان بود و امروز، آرامش اينجا و سراسر كشور، به خاطر وجود شيرمرداني است كه زهر كينۀ دشمن را به جان خريــدند تا ذرهاي از ناموس و خاك و شرفشان به يغما نرود. پس از عقبنشینی عراق در سال 1361، منطقه روی آرامش به خود دید و پادگان ابوذر عقبۀ یگانهای مختلفی شد که برای پدافند یا عملیات، در این منطقه حضور پیدا میکردند. ساختمانها تقسیم شدند و قسمت شمالی پادگان در اختیار ارتش قرار گرفت و قسمت جنوبی به سپاه واگذار شد. زمین صبحگاه و مسجد امام حسین (ع) در قسمت ارتش قرار گرفت و نیروهای سپاه اقدام به احداث یک حسینیه در قسمت خود کردند تا مراسم عبادی و گردهماییها را در آنجا برگزار کنند. این مسجد و حسینه، شاهد مراسم معنوی فراوانی بودند و صدها و هزاران شهید قدم در آنها نهادهاند و با معبودشان راز و نیاز کردهاند. پس از بمباران اسفند 1363، تعداد زیادی از ساختمانها صدمه دیدند و کمر خم کردند و دیگر نمیشد از آنها استفاده کرد. جنگ که تمام شد، پادگان در اختیار تیپ 3 لشکر 81 قرار گرفت، ولی قسمتی که در دوران جنگ تحمیلی در اختیار سپاه بود، محلی برای بازدید و میثاق با شهیدان شد. اکنون دو شهید دفاع مقدس در آن به خاک سپرده شدهاند و زیارتگاه زائران است. دیوارهای تخریب شده پادگان ابوذر، هنوز هم به مظلومیت مردم ایران شهادت میدهند. پادگان ابوذر، دوکوهه غرب کشور است. به همان میزان شجاع، به همان میزان مظلوم و به همان میزان آرام. هر چند دیگر صدای زیارت عاشورا از ساختمانهای پنج طبقۀ پادگان به گوش نمیرسد، اما تکتک دیوارها روایتگر وقایعی هستند که بر اینجا گذشته است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : تلخترین روز پادگان ابوذر، روز شانزدهم اسفند 1363 بود. قرار بود عملیاتی در جبهۀ سومار انجام شود و پادگان ابوذر، به عنوان یکی از پادگانهای پشتیبانی و محل استقرار و آموزش نیروها، مملو از نیرو بود. گفته شده است که تا 18000 نفر در پادگان مستقر بود. در این روز، پادگان سه مرتبه مورد هجوم هواپیماهای دشمن قرار گرفت. بمباران از ساعت یازدهونیم صبح با شرکت دهها فروند هواپیما شروع شد. در اولین موج هجوم، هواپیماها به بمباران پدافندهای هوایی منطقه پرداختند. این بمباران تا ساعت دوونیم بعدازظهر، دو بار دیگر تکرار شد. پادگان ابوذر فقط در این روز بیش از 1200 شهید و زخمی و حتی مفقودالاثر را به چشم خود دیده است. حتی بسیاری از خانوادههایی که در روستاهای اطراف پادگان قرار داشتند، چندین شهید و جانباز تقدیم امام و انقلاب کردند. در نزدیکی پادگان ابوذر بودیم که خبر دادند پادگان بمباران شده است. وقتی رسیدم، دیدم محشر کبری برپا شده. دستها یک طرف، پاها یک طرف و بدنهای تکهتکه و بیسر، همه جا پراکنده بودند. قیامت بود به خدا. واقعاً جرأت میخواست که کسی بیاید و آن بدنهای تکهپاره را جمع کند. مشغول شدیم و هنوز جنازهها و زخمیها را جمع نکرده بودیم که دوباره هواپیماها آمدند و تعداد بسیاری را که در حال کمک به بقیه بودند، به شهادت رساندند. بعدازظهر هم یک بار دیگر زدند. وقتی میخواستیم به کمک مجروحان برویم، آسمان را نگاه میکردیم که نکند بار دیگر بیایند و بزنند. فقط با سرعت همه را روی هم میریختیم و به کناری میرساندیم تا در جای امن، آنها را از هم جدا کنیم. شب، بچهها ایستادند و در نور مهتاب، جنازهها و مجروحان را جمعوجور کردند. پشت وانتها، پر شده بود و جسدها و مجروحان را به هر نحو ممکن به کرمانشاه میبردند. من بچۀ همین روستای نزدیک پادگان ابوذرم. یادم هست که سال سوم راهنمایی بودم و همان روز، امتحان علوم داشتم. ساعت یازده و 45 دقیقه بود. وقتی از مدرسه بیرون آمدم، صدای مهیب هواپیماها را شنیدم. هواپیماها را شمردم. تعداد بسیار زیادی بودند. میآمدند پادگان را بمباران میکردند، دور میزدند و میرفتند. آمدم سمت پادگان. اینجا قیامت بود. پشت وانتها، پر از جنازه شده بود. جسدها و مجروحان را به هر نحو ممکن به کرمانشاه میبردند. داشتم بیرون میآمدم که پیرزنی از دهاتمان مرا دید. گفت: سرت سلامت! (این یک مثل کردی است) همۀ خانوادهات زیر پل کنار پادگان شهید شدهاند. دویدم و وقتی به پل رسیدم، با جسد خونین مادرم، دو خواهرم و برادرم روبهرو شدم. وضعشان طوری بود که استخوانهای خواهرانم، دستانم را زخمی کرد. با ملحفه جنازهها را جمع کردیم. من فقط چهارده سالم بود. برای بچهای به آن سن و سال، این اتفاق خیلی سنگین و ناگوار است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید غلامعلی پیچک از فرماندهان بزرگ غرب کشور و پادگان ابوذر است. به طوری که رهبر عزیز انقلاب دربارۀ وی چنین نوشته است: « درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صميمي و فداکار اسلام، غلامعلي پيچک. شهيدي که در دشوارترين روزها، مخلصانهترين اقدامها را براي پيروزي در نبرد تحميلي انجام داد. يادش بخير و روانش شاد.» غلامعلی پیچک، افسانه نبود؛ او از اهالی سرزمین ما بود. اهل مطالعه و کتاب بود. در عین اشتغال به کارهای نظامی، از فعالیتهای فرهنگی غافل نمیشد. اهل تقوا و ورع بود و در انجام فرائض دینی، تقید و تعبد داشت. از ده سالگی به نماز ایستاد و پس از انقلاب، نماز شبش ترک نشد. در نماز، چنان حضـــور مییافت که خارج از خود را فراموش میکرد. سخنرانیهایش مشهور بود. در اخلاق و رفتار، الگوی دیگران بود. شهامت و شجاعتش کمنظیر بود. او در عملیات مطلعالفجر، در نوک پیکان نیروها وارد نبرد با دشمن شد و در ارتفاعات برآفتاب، با نیروهای دشمن درگیر شد. نزدیک ظهر روز 20 آذر 1360، بر اثر اصابت گلوله به گلو و سینهاش به شهادت رسید. در قسمتی از وصیتنامۀ وی چنین آمده است: «1ـ جنازۀ مرا بر روی مینها بیندازید، تا منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازهمان دریغ داریم؛ به دامادیِِ دو ماهۀ من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش دارم. 2ـ خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد؛ چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگونی نمیهراسیم، بلکه از انحراف میترسیم. 3ـ من در این راهی که انتخاب کردهام ، سختی بسیار کشیدهام ؛ خیلی محرومیتها لمس نمودهام. همۀ هدفم این است که زحماتم از بین نرود. از خدا میخواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد. اجر من تنها با شهادت ادا میشود و اگر در این راه شهید نشوم، همۀ زحماتم هدر رفته است.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در روزهای اول جنگ تحمیلی، یکی از کسانی که نقش مهمی در جلوگیری از سقوط پادگان ابوذر داشت، خلبان شهید علیاکبر شیرودی بود. وقتی ابوالحسن بنیصدر به عنوان رییسجمهور و فرمانده کل قوا، دستور داد تا تمام تجهیزات پادگان ابوذر به عقب منتقل و زاغههای مهمات منهدم شوند، حاضر به عقبنشيني و تسليم پادگان ابوذر به دشمن نشد و گفت: «ما برای این انقلاب و این آب و خاک، خونهای زیادی دادیم. من به پشتوانۀ خدای بزرگ و کمک مردم و رزمندگانی که اینجا هستند، تا آخرین قطرۀ خون از پادگان دفاع خواهم کرد. من ميمانم و به مقابله با دشمن تا پاي جان ميپردازم و مسؤوليت اين کار را هم ميپذيرم.» در طول 12 ساعت پرواز روزانه، به عنوان تنها موشکانداز، پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. بنیصدر دو هفته بعد، به او ارتقاء درجه داد، اما درجه تشویقی را نپذیرفت و در نامهای نوشت: «اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفتهام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام، برگردانید. در صورت امکان، امر به رسیدگی این درخواست بفرمایید. با تقدیم احترامات نظامی، خلبان علیاکبر شیرودی، 1359/7/9» شهید علیاکبر شيرودي، با بيش از 40 سانحه و 300 مورد اصابت گلوله به بالگردش، باز هم به محض روشن شدن هوا، به سوي دشمن ميشتافت و تانکها و نيروهاي زرهي آنان را هدف قرار ميداد. شيرودي پس از قريب هزار سورتي پرواز، سرانجام در 8 ارديبهشت 1360، بعد از انهدام 4 تانک دشمن، بالگردش مورد اصابت تير مستقيم تانک قرار گرفت و به شهادت رسيد. او در فرازی از وصیتنامهاش نوشته است: «هنگامی که پرواز میکنم، احســاس میکنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک میشوم و در بازگشت، هر چند پروازم موفقیتآمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم؛ چون احسـاس میکنم هنوز خالص نشدهام تا به سوی خداوند برگردم. اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمیگرفتم و به جبهه نمیرفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورززادۀ تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچیک از حزبها و گروهها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.»
نویسنده : مركز مطالعات و تحقيقات جنگ
تاریخ : 1399
خاطره : پادگان ابوذر در حدود 20 کیلومتری جنوبشرقی شهرستان سرپلذهاب و در دامنۀ کوههای دانهخشک قرار دارد. در حدود سالهای 1342 تا 1343، یک یگان زرهی از تهران و یک یگان زرهی از دزفول وارد منطقۀ سرپلذهاب و قصرشیرین شدند. این یگانها ابتدا در منطقۀ ریخک، در چند کیلومتری سرپلذهاب، با برپا کردن چادر مستقر شدند. مأموریت این یگانها 45 روز تعیین شده بود، ولی به دلیل موقعیت جغرافیایی منطقه و حساس بودن مرز ایران و عراق، این مأموریت به طول انجامید. در آن سالها، در نظر بود مکانی برای احداث پادگان مشخص شود که مرکز آموزش و پشتیبانی نیروها در مواقع ضروری و همچنین محل حضور دائم نیروها در غرب کشور باشد. به علت نزدیک بودن به مرز ، تصمیم بر این شد که پادگان در 20 کیلومتری جنوب شرقی شهرستان سرپلذهاب، در دامنۀ کوههای دانهخشک و تنگۀ پیرحسین احداث گردد. در سال 1344 ساخت پادگان توسط گروهی از مهندسین نیروی زمینی ارتش آغاز گردید. ساختوساز پادگان, عملیات ساختمانی و طراحی خیابانها و تأسیسات فنی آن را به سه شرکت که دو شرکت آن خارجی و یک شرکت مشترک ایرانی و خارجی بود، واگذار گردید. به خاطر احداث آن در منطقۀ قلعهشاهین، نام پادگان را شاهین گذاشتند و از سال 1347، محل استقرار تیپ 3 شاهین از لشکر 81 زرهی کرمانشاه شد. بعد از پیروزی انقلاب، نام این پادگان به پادگان ابوذر تغییر یافت. دلیل انتخاب آن، شاید به خاطر نام صحابی نامآور پیامبر اکرم (ص) و یا به دلیل رشادتهای خلبان شهید علیاکبر شیرودی و ایثار و فداکاری او در غرب کشور بوده است که نام پسرش ابوذر را برای این پادگان انتخاب کردند. پادگان ابوذر، به دلیل اینکه نزدیکترین پادگان به نقطه صفر مرزی در غرب کشور است، در طول هشت سال دفاع مقدس، یکی از مراکز مهم و تأثیرگذار نظامی بود و رزمندگان، خاطرات فراوانی از روزهای استقرار در این پادگان به یادگار دارند.
نویسنده : مجله امتداد
تاریخ : 1392
خاطره : پادگان ابوذر پادگان ابوذر در ضلع شرقی دشت سر پل ذهاب قرار دارد. میگویند: پادگان ابوذر در حدود سالهای 44 تا 47 ساخته شده و در اختیار تیپ 3 شاهین از لشگر 81 زرهی کرمانشاه قرار گرفت. این پادگان به پادگان شاهین و سرپل ذهاب نیز شهرت دارد. ساختمانهای 5 طبقه پادگان به صورت دوقلو ساخته شده است. درست به مانند پادگان دوکوهه در جنوب. در روزهای آغازین جنگ، این پادگان شاهد صحنههای زیبایی از رشادت و پایمردی بود. پادگان ابوذر بر خلاف پادگان دو کوهه در جنوب، بر بدن خود تیر و ترکشهای بسیاری را به یادگار دارد و خود از نزدیک شاهد رزم بیامان بزرگ مردان عاشق بوده است. در روزهای آغازین جنگ، نیروهای ارتش بعث همزمان با حرکت به سوی قصرشیرین و محاصره آن، از بخشی از حوزه سرزمینی این شهرستان گذشته بودند. به استناد بند یکم اطلاعیه شمارة 54 ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه باویسی ارتش عراق با نیروهای زرهی چند بار به داخل خاک ایران نفوذ کرده و قصد قطع ارتباط سرپل ذهاب و قصر شیرین را داشته است که تا سوم مهرماه (1359) موفق به این کار نشده است. پس از درهم شکستن خطوط اول نبرد و گذر از باویسی و گردنو که از مدتها قبل و همزمان با آغاز تحرکات و تجاوزات مرزی در مرز شهرستان قصرشیرین، این منطقه نیز همواره دستخوش ناامنی و دست اندازی دشمن گردیده بود، تانکهای دشمن دشت ذهاب را در نوردیده و راه سر پل را در پیش گرفتند، اما در مسیر با مقاومتهای سرسختانه نیروهای بومی منطقه مواجه شدندکه یکی از کانونهای مقاومت در روستای زرین جوب و سه راهی آن شکل گرفت. از چند روز قبل، کسانی که قدرت برداشتن سلاح داشتهاند به سپاه پاسداران مراجعه و خواهان مسلح شدن بودند که پاسداران انقلا ب با آغوش باز آنها را پذیرفته و در حد وسع و توان مسلح مینمایند. هستههای مقاومت مردمی در سر پل ذهاب آماده دفاعی جانانه شده بودند. ارتش دشمن فاصله خود را با شهر کمتر میکند و این موضوع نشان میدهد که مقاومتها در روستاها و دشت هموار اطراف سرپل ذهاب در هم شکسته شده و تدبیر آن است که بیشترین توان برای دفاع از جلوگیری از سقوط شهر به کار گرفته شود. ارتش بعث عراق سودای اشغال سرپل ذهاب را در سرداشت. غافل از آن که در دشتی نسبتاً باز قرارگرفته و موقعیت جغرافیایی منطقه به او اجازه محاصره این شهر را نمیدهد و از همه مهمتر مدافعان این شهر از آمادگی خوبتری برخوردار بوده و جنگندههای نیروی هوایی و تیزپروازان هوانیروز نیز برای پشتیبانی مدافعان شهر از فضا و قدرت مانور بهتری برخوردار بودند. نیروهای پیاده تحت حمایت وسیع و همه جانبه یگانهای زرهی ارتش عراق، روستاهای دشت ذهاب را پشت سرنهاده و راه سرپل را در پیش گرفتند و سربازان اشغالگر برای نیل به مقصود به دو شاخه تقسیم شدند: یک دسته راه سرابگرم را در پیش گرفتند و گروه دیگر در محور شهرک قرهبلاغ درگیر شدند. در شهرک قره بلاغ و پل داداش خان نبردی سخت در جریان است. دشمن فشار نظامی خود را در محور شهرک قرهبلاغ به سرپل افزایش داده تا شهر را تصرف نماید. در صورت تحقق این موضوع، طبیعتاً روحیه مدافعان سایر محورها وحتی جبهه گیلانغرب تضعیف خواهد شد. اشغالگران به شهر وارد میشوند؛ منتهی فقط در خیابان اصلی توان و قدرت حرکت دارند. زیرا کوچهها و خیابانهای دیگر شهر در دست مدافعان است. مقر سپاه پاسداران هدف شلیک گلوله مستقیم تانک قرار میگیرد. رزمندگان شجاع از چند طرف تانکها و نیروهای دشمن را مورد حمله قرار داده و فرماندهان بعثی که خود را در محاصره میبینند، خیلی زود مجبور به صدور فرمان عقب نشینی میگردند. چنین شد که متجاوزان ساعاتی بیش توان حضور در سر پل ذهاب را نیافتند و دیری نپایید که مدافعان شهر با فداکاری و از خودگذشتگی، ارتش تا دندان مسلح بعث را به عقب نشینی تا پارک فلاحت در حاشیه شهر وادار نمودند. در همان زمانی که در این محور جنگ به شدت ادامه داشت، در محور دیگر، یعنی سرابگرم، پل داداش خان نیز درگیری سختی در جریان است و مدافعان در تلاشاند تا ضمن جلوگیری از پیشروی متجاوزان به طرف شهر و همچنین دستیابی به ارتفاعات مهم و استراتژیک دانه خشک، آنان را مجبور به عقبنشینی کنند و چنین نیز کردند و تانکها و نفربرها و نیروهای پیاده در منطقه ریخک و آب باریک موضع گرفتند. در این پیکارها عقابان تیرپروازی چون شهید شیرودی و همچنین علاوه بر مدافعان مردمی و بچههای سپاه، رزمندگان تیپ 3 زرهی ابوذر رشادت و از خودگذشتگی را به اوج رسانیده و نقشی بیبدیل ایفا کردند. در صورتی که ارتفاعات دانه خشک توسط ارتش عراق تصرف میشد، موقعیت پادگان ابوذرکه مقر تیپ 3 زرهی لشکر 81 کرمانشاه است در دید و تیر مستقیم متجاوزان و در نهایت در خطر حتمی سقوط قرار میگرفت. بنابراین با درایت فرماندهان جنگ و رشادت مدافعان، صحنه پیکار به خارج از شهر منتقل گردید. نیروهای آرپیجیزن و تیز پروازان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، تانکهای ارتش بعث را مورد هدف قرار داده و آنها را یکی پس از دیگری منهدم و به آتش کشیدند. فرماندهان بعث که نیروهای تحت امرشان را با خیال راحت به منطقه گسیل داشته بودند و چنین وضعیتی را پیشبینی نمیکردند، در کمال ناباوری شاهد انهدام ادوات زرهی و کشته شدن نیروهای پیاده خود بودند. نبرد سخت تن با تانک به اوج خود رسیده بود. سربازان تا دندان مسلح ارتش بعث توان مقابله با اراده و مقاومت مدافعان سر پل ذهاب را نداشتند و راهی جز عقب نشینی برایشان باقی نمانده بود. ارتش عراق به دومین ناکامی خود تن در داد و به طرف شهرک زراعی و سپس شهرک المهدی(عج) عقب نشست. اما قوای اسلام به این مقدار بسنده نکرده و درصدد بودند تا فاصله متجاوزین را با شهر بیشتر نمایند و لذا به نبرد ادامه داده و ارتش بعث برای سومین بار مجبور به عقبنشینی به سمت ارتفاعات قلاویز شد. ارتش عراق از محل ارتفاعات، مناطق مختلف شهر را زیر آتش سنگین توپخانه قرار دادند. رزمندگان اسلام با کمترین امکانات و بدون هیچ پشتوانهای در شهرک المهدی (عج) یعنی درست در چند صدمتری دشمنی که از نظر نظامی به پیشرفتهترین سلاحها و از نظر لجستیکی و تدارکات در اوج آمادگی رزمی به سر میبرد، مستقر گردیده و پیشروی دشمن را سدکردند. نیروهای اشغالگر از روز چهارم تا دوازدهم مهرماه سال 59 چندین مرتبه به قصد تصرف و اشغال شهر سرپلذهاب با پشتیبانی همه جانبه توپخانه و خمپارهانداز و نیروی هوایی اقدام به عملیات نظامی نمود، اما هر بار ایستادگی و پایمردی جانانه مدافعان شهر، آنان را وادار به پذیرش ناکامی و عقب نشینی کرد. مدافعان سرپل ذهاب در هفتم مهر ماه با حمایت نیروی هوایی و هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران حملهای به منظور خارج نمودن ارتفاعات قراویز و همچنین حرکت به سوی قصرشیرین و آزاد سازی این شهر را آغاز کردند که به دلیل قرار گرفتن متجاوزان در نقاط استراتژیک وارتفاعات و همچنین در اختیار داشتن صدها تانک و نفربر و دهها گردان پیاده، موفق به این کار نشدند. علیرغم پایمردی و رشادتی که فرزندان برومند سر پل ذهاب در جلوگیری از سقوط شهرشان و همچنین عقب راندن دشمن به خرج دادند، اما نباید فراموش کنیم که هم از محور قلاویز و هم از ارتفاعات بازی دراز، شهر سرپل ذهاب و دشتهای قلعه شاهین، به شیوه و پاطاق زیر دید و تیر مستقیم دشمن قرارگرفت و این موضوع تا زمان عقب نشینی آنان در خرداد ماه سال 61 ادامه یافت و خسارات فراوانی بر اماکن مسکونی، باغات و کشتزارهای مردم منطقه وارد آمد. برای پی بردن به وضعیت بحرانی آن مقطع و میزان حملات و آتش پرحجم دشمن، یک نمونه گزارش روزنامههای بیستم مهر ماه سال 59 ذکر میشود. بر اساس این گزارش در هر دقیقه 15 گلوله توپ دشمن بر شهر سرپل ذهاب و حومه فرود میآید؛ یعنی در هر ساعت نهصد گلوله به سوی محلههای مختلف شهر و اطراف آن شلیک گردیده است. آنان که در معرکههای آتش و خون حضور داشتهاند نیک میدانند که انفجار نهصد توپ در یک ساعت یعنی چه و چه غوغا و آتشی برپا میکند. واقعاً دل شیر و مرد میدان میخواهد تا در اینگونه آوردگاهها که تیر و ترکش و دود و آتش زمین و آسمان را پوشانیده، محکم و استوار پایداری کرد؛ اما فرزندان این مرز و بوم با تکیه بر سلاح ایمان و شهادت، حتی توپها و تانکها را نیز خسته و ناکارآمد نمودند. فشار نظامی و حملات توپخانهای و بمبارانها چنان شدت یافت که ماندن غیر نظامیان در شهر سرپلذهاب به هیچ وجه صلاح نبود و مردم خانه و کاشانه خود را رها نمودند و اموال آنان چه در منازل و چه مغازهها بلاصاحب رها گردید و بسیاری از آنها طعمه حریق و انهدام ناشی از فرود توپها و بمبها شد. بچههای فداکار سرپل ذهاب به هنگام دفاع در روزهای آغازین جنگ و ماهها و سالهای بعد، کاملا در دشت باز قرار داشتند و دشمن در ارتفاعات موضع گرفته و مستقر بود. در چنین موقعیتی دفاع نمودن ایستادگی در برابر دشمن کاری بزرگ و مثال زدنی است که مدافعان سلحشور سرپل ذهاب (سپاه تیپ 3 ابوذر، نیروهای رزمنده مردمی، بچههای ژاندارمری) آن را به بهترین وجه ممکن انجام دادند و هرگز اجازه نفوذ دشمن به دژ دفاعی خویش را ندادند. گروههای متعددی در روزهای اولیه جنگ در پادگان ابوذر شکل گرفتند و ضربات مکرری بر پیکر نیروهای بعثی وارد آوردند. از دشت ذهاب و کوره موش تا بانسیران و تنگ حاجیان و قراویز و ارتفاعات بازی دراز و افشارآباد (فتی افشار) تا ارتفاعات دانه خشک و... صحنه حضور رزمندگان گیلان غربی، سرپل ذهابی و قصر شیرینی و نبرد آنان با نیروهای دشمن بود. این مقاومتها باعث گردید تا خطوط جبهه تثبیت و به مرور زمینه حملات برنامهریزی شده رزمندگان جان بر کف فراهم گردد. پادگان ابوذر شاهد بیشترین رشادتها بود! زیرا خود از نزدیک شاهد تمام ماجراها بود. هنوز هم پادگان ابوذر با همان تن زخمی برقرار است و همچون نسلش غریب! برای رفتن به پادگان ابوذر باید از تنگه مرصاد به سمت اسلام آباد رفت و از آنجا به کرند و پس از تنگه پاتاق، حدود بیست کیلومتر مانده به شهر سرپل ذهاب، به پادگان میرسی؛ هرچند که دیگر این روزها به پادگان شبیه نیست، بلکه بیشتر به بنایی زخمی میماند که از گوشهگوشه آن مظلومیت میبارد. پادگان ابوذر هنوز هم به مانند نسل واقعی جنگ در مظلومیت به سر میبرد. در روزهای آغازین جنگ، این پادگان شاهد صحنههای زیبایی از رشادت و پایمردی بود. پادگان ابوذر بر خلاف پادگان دو کوهه در جنوب، بر بدن خود تیر و ترکشهای بسیاری را به یادگار دارد و خود از نزدیک شاهد رزم بیامان بزرگ مردان عاشق بوده است. گروههای متعددی در روزهای اولیه جنگ در پادگان ابوذر شکل گرفتند و ضربات مکرری بر پیکر نیروهای بعثی وارد آوردند. از دشت ذهاب و کوره موش تا بانسیران و تنگ حاجیان و قراویز و ارتفاعات بازی دراز و افشارآباد (فتی افشار) تا ارتفاعات دانه خشک و... صحنه حضور رزمندگان گیلان غربی، سرپل ذهابی و قصر شیرینی و نبرد آنان با نیروهای دشمن بود.
نویسنده : سایت ایثار
تاریخ : 1398
خاطره : این پادگان به عنوان دژی مستحکم برای تمامی نیروهای مسلح به شمار می رفته است که محل تجمع، نگهداری و توزیع نیروها بوده و شاهد حماسه های زیادی در دوران دفاع مقدس و به واسطه همین، اهمیت خاصی برای دشمن داشته است . پادگان تاریخی ابوذر با پیکر زخمی، و رازهای فراوان از مقاومت وایثار فرزندان ایران زمین مغرور و استوار همچون نگینی در غرب ایران اسلامی می درخشد و سالیانه محل حضور زائران و راهیان سرزمین نور می باشد. اسفند ماه سال 1363 همزمان با اجرای عملیات بدر در جنوب کشور، نیروهای سپاه، ارتش و بسیج در نظر داشتند عملیاتی ایذایی در غرب انجام بدهند. نفوذیهای دشمن از اجرای این عملیات و تجمع نیروها در پادگان ابوذر در نزدیکی شهر سرپل ذهاب مطلع شدند، لذا هواپیماهای دشمن در 16 اسفند آن سال ساختمانهایی که محل اقامت نیروها بود را بمباران کردند. وقتی این ساختمانها بمباران شد، اهالی روستاهای اطراف برای کمک به داخل پادگان آمدند. دشمن بعثی مجدد حمله هوایی کرد و اینبار نیز بسیاری از مردم و نیروها به شهادت رسیدند و این حمله چند بار دیگر تکرار شد و طی 4 بار حمله هوایی حدود 1200 نفر مجروح و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. به گفته شاهدان عینی در آن روز در پادگان ابوذر جوی خون به راه نشست و در هر گوشهای دست و پایی پیدا میشد. پیکرهای شهدای روستاهای اطراف نیز در نزدیکی پادگان ابوذر به خاک سپرده شدند که امروزه میزبان برخی از کاروانهای راهیان نور قرار میگیرد. شهرستان سرپل ذهاب در غرب استان کرمانشاه با 90هزار نفر جمعیت و 48کیلومتر مرز مشترک با کشورعراق ، دارای 875شهید، 141 آزاده و 1هزار و 440 جانباز سرافراز می باشد.
نویسنده : هیئت رزمندگان اسلام
تاریخ : فروردین 98
خاطره : پادگان ابوذر در حدود ۲۰ کیلومتری جنوب شرقی شهرستان سرپل ذهاب و در دامنه کوههای دانه خشک قرار دارد. در حدود سال های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۳، یک یگان زرهی از تهران و یک یگان زرهی از دزفول وارد منطقه سرپل ذهاب و قصر شیرین شدند. این یگان ها ابتدا در منطقه ریخک، در چند کیلومتری سرپل ذهاب، با برپا کردن چادر مستقر شدند. مأموریت این یگان ها ۴۵ روز تعیین شده بود، ولی به دلیل موقعیت جغرافیایی منطقه و حساس بودن مرز ایران و عراق، این ماموریت به طول انجامید. در آن سال ها، در نظر بود مکانی برای احداث پادگان مشخص شود که مرکز آموزش و پشتیبانی نیروها در مواقع ضروری و همچنین محل حضور دائم نیروها در غرب کشور باشد. به علت نزدیک بودن به مرز ، تصمیم بر این شد که پادگان در ۲۰ کیلومتری جنوب شرقی شهرستان سرپل ذهاب، در دامنه کوههای دانه خشک و تنگه پیر حسین احداث گردد. در سال ۱۳۴۴ ساخت پادگان توسط گروهی از مهندسین نیروی زمینی ارتش آغاز گردید. ساخت وساز پادگان عملیات ساختمانی و طراحی خیابان ها و تأسیسات فنی آن را به سه شرکت که دو شرکت آن خارجی و یک شرکت مشترک ایرانی و خارجی بود، واگذار گردید. به خاطر احداث آن در منطقه قلعه شاهین، نام پادگان را شاهین گذاشتند و از سال ۱۳۴۷، محل استقرار تیپ ۳ شاهین از لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه شد. بعد از پیروزی انقلاب، نام این پادگان به پادگان ابوذر تغییر یافت. دلیل انتخاب آن، شاید به خاطر نام صحابی نام اور پیامبر اکرم (ص) و یا به دلیل رشادت های خلبان شهید علی اکبر شیرودی و ایثار و فداکاری او در غرب کشور بوده است که نام پسرش ابوذر را برای این پادگان انتخاب کردند. پادگان ابوذر، به دلیل این که نزدیکترین پادگان به نقطه صفر مرزی در غرب کشور است، در طول هشت سال دفاع مقدس، یکی از مراکز مهم و تأثیرگذار نظامی بود و رزمندگان، خاطرات فراوانی از روزهای استقرار در این پادگان به یادگار دارند پادگان ابوذر در اوایل جنگ تحمیلی میزبان دلاورانی شد که نام آنان برای همه آشناست. این افتخار در طول سال های جنگ تحمیلی نیز ادامه داشت. آنها گروه گروه از استان های کرمانشاه، همدان، تهران و وارد پادگان ابوذر شدند و تحت فرماندهی کسانی همچون علیرضا موحددانش، سعید گلاب بخش (محسن چریک)، علی اصغر وصالی، غلامعلی پیچک، محسن حاج بابا و دهها سردار سرافراز دیگر که بعدها یکی پس از دیگری به درجه رفیع شهادت نائل آمدند، جبهه های این منطقه را پر کردند. این فرماندهان، سمبل استقامت در دوران مقاومت هستند. عملیات اول بازی دراز، با هدف بازپس گیری چند قله مهم، در پادگان ابوذر طراحی و در آبان ۱۳۵۹ اجرا شد و طی آن سعید گلاب بخش (محسن چریک) به شهادت رسید. اصغر وصالی، فرمانده گروه دستمال سرخ ها بود. یکی از اعضای گروه، به هنگام شهادت، لباس سرخی بر تن داشت و بقیه، نام گروه خود را دستمال سرخها گذاشتند و یا در راه شهادت نهادند. فرمانده این گروه، اصغر وصالی، در تاسوعای ۱۳۵۹، در تنگه حاجیان به شهادت رسید. در اردیبهشت ۱۳۶۰، عملیات دوم بازی دراز با اهدافی گسترده تر به مرحله اجرا در آمد. شیرینی پیروزی این عملیات، با اخبار تلخی که به پادگان رسید، کمرنگ شد. در این عملیات، سرگرد حسین ادبیان فرمانده گردان مالک اشتر تیپ یکم لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه به شهادت رسید. هنوز گرد ماتم از چهره پادگان ابوذر پاک نشده بود که خبر شهادت عقاب آسمان غرب ، علی اکبر شیرودی در تپه های کوردموش، همه را در ماتم فرو برد. علی اکبر شیرودی، شناسنامه پادگان ابوذر محسوب می شد و پادگان، هویت و اعتبار خود را از او گرفته بود. بعد از او، محسن حاج بابا راهی آسمان ها شد. در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۶۱، برای شناسایی خطوط دشمن رفته بودند که گلوله توپ به ماشین شان اصابت کرد و به شهادت رسید. حجت الاسلام محمود غفاری برای تبلیغ به این جا نیامده بود. دیده بان بازی دراز بود و در هفدهم شهریور ۱۳۶۰. به هنگام نماز، وقتی در سجده بود، به شهادت رسید. پس از او، غلامعلی پیچک در عملیات مطلع الفجر آسمانی شد. پس از اعزام نیروها برای عملیات، برای آخرین شناسایی عازم ارتفاعات برافتاب شده بود که مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفت و در بیستم آذر ۱۳۶۰ به شهادت رسید. آنها آمده بودند تا با نثار خون خود، نگذارند دشمن پا به سرزمین ما بگذارد. پادگان ابوذر یاداور این نام هاست. آنها را فراموش نکنیم
نویسنده : خبرگزاری دانشجو
تاریخ : 1396
خاطره : پادگان ابوذر» واقع در شهر سرپل ذهاب استان کرمانشاه، یکی از مهمترین و پُرخاطره ترین یادمانهای هشت سال دفاع مقدس ملت ایران است. نزدیکیهای ساعت 9 به «سرپل ذهاب» میرسیم. شهری کوچک در نزدیکیهای مرز ایران و عراق. نسبت به دوسال پیش که سفری کوتاه به این منطقه داشتم پیشرفت های چشمگیری داشته. سراغ حرم جناب میراحمد (حضرت احمد بن اسحاق قمی صحابی و وکیل امام حسن عسکری (ع) و امام زمان (عج)) را از اهالی گرفتم، راهنمایی کردند، از دور؛ گنبد آبی و باشکوهش خودنمایی میکرد. این بارگاه در دوران دفاع مقدس، و بویژه در آغازین روزهای جنگ که بعثیها حملات شدیدی برای تصرف شهر انجام می دادند؛ بارها هدف تیر و ترکش دشمن قرار می گرفت. بعد از جنگ اما حرم جدیدی ساخته شد. فضای دل انگیزی حرم و صحن و سرای باصفای آن، میزبان شهدای منطقه هم هست. با جناب سروان «کمرخانی» مسئول امور ایثارگران پادگان ابوذر و راوی ثابت یادمان تماس میگیرم. راهنمایی کرد، و این طوری به سمت پادگان حرکت میکنم. بیست کیلومتری که از شهر دور میشویم ساختمانهای پادگان از دور خودنمایی میکنند. دژبانی پادگان چند دقیقه ای سوال و جواب می کنند، اطلاعات کاروان را دقیق ثبت می کنند، هرطوری بود اجازه ورود به پادگان صادر شد. از همین ابتدا و از نظم و مقرراتی که همه جا حاکم بود، می شد فهمید پادگان تحویل نیروهای ارتشی ست. ورودی پادگان «آب سردی» برای استقبال از زائرین تدارک دیده شده، توقف کوتاهی می کنیم. در گرمای آن روزها می چسبید! به سمت محل یادمان حرکت میکنیم، هرچند بعدتر متوجه شدیم که کل پادگان «یادمان» است و آغشته به خونهای شهدا. در طول مسیر تابلوهایی که برای خوشامدگویی نصب شدند یادآوری می کنند که اینجا معراج شهدای غرب کشور است و مثل یادمان های جبهه های جنوبی، باید وضو گرفت و وارد شد. ساختمانهایی پنج طبقه، که همچنان یادگاری های جنگ را روی چهرههایشان حفظ کردند. هم تیر و ترکش، هم نقاشیها و شعارنویسیهای رزمندگان. هنوز هم دیوارهای پادگان برای سلامتی امام( ره) صلوات میفرستادند، و همچنان طرح های روی دیوار یادآوری می کردند که:« کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». کاروان به سرعت عبور کرد. روی در و دیوار عبارتها و شعارهای عربی هم جلب توجه میکرد. به نظر میرسید پای متجاوزین بعثی، به اینجا هم رسیده بود، هرچند جنس نوشته ها که مزّین به اسامی اهل بیت( علیهم السلام) بودند، ظنِ این که رزمندگان سپاه بدر و نیروهای عراقی مخالف صدام اینجا حضور داشتند را بیشتر می کرد. بعدتر هم که از آقای راوی پرسیدم تأیید کرد. می گفت همین رزمندگان «سپاه بدر» بودند که اولین مقاومت را مقابل منافقین و در جریان عملیات مرصاد در «تنگه حسن آباد» انجام دادند. به محل یادمان رسیدیم. دو ساختمان زخمی، با سیمایی که از تیر و ترکشها پوشیده بود. ساختمانهایی که این روزها نماد مظلومیت «پادگان ابوذر» بودند، و اگرچند که تیر خورده و مجروحند، ولی مقاوم ایستادند و از روزهای نه چندان دور روایت می کنند. «سروان کمرخانی» با بسته های فرهنگی از ما استقبال کرد، و از گذشتههای پادگان گفت. از مقاومت روزهای آغازین جنگ، و جلوگیری از سقوط پادگان و سرپل ذهاب، از هوانیروز، و از «شهید شیرودی» که در حقیقت «شناسنامه» پادگان بود. راوی روایت میکرد و من تند و تند نکته برداری میکردم، می ترسیدم که چیزی از قلم بیافتد. «پادگان ابوذر» در سال 1342 در دامنه ارتفاعات «دانه خشک» توسط دو شرکت خارجی و یک شرکت داخلی احداث شد. بعداز احداث، پادگان در اختیار تیپ سوم لشکر 81 زرهی کرمانشاه قرار گرفت و به دلیل نزدیکی به روستای تاریخی «قلعه شاهین» به نام شاهین معروف می شود. بعد از انقلاب نام پادگان به نام ابوذر _صحابی بزرگ رسول الله (ص)_ تغییر پیدا کرد. با شروع جنگ پادگان ابوذر به مرکز تجمع، اعزام نیرو و فرماندهی عملیاتهای غرب تبدیل شد. بعدها پادگان را به دو قسمت تقسیم کردند. قسمت نظامی در اختیار ارتش باقی ماند و قسمت مسکونی؛ در اختیار رزمندگان سپاه، بسیج، جهاد، عشایر مردمی و ... قرار گرفت.
نویسنده : خبرگزاری دانشجو
تاریخ : 1394
خاطره : ماجرای ترفیعی که شهید شیرودی نپذیرفت در نخستین روزهای جنگ؛ «بنی صدر» که فرماندهی کل قوا را برعهده داشت؛ دستور تخلیه پادگان را صادر میکند، که البته ایستادگی شهید شیرودی و همرزمانش در برابر دستور غیرمنطقی بنی صدر، مانع از سقوط پادگان و البته شهر سرپل ذهاب شد. وی هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده تا پادگانها تخلیه؛ و انبار مهمات منهدم شود، از دستور سرپیچی کرد و با دو خلبانی که هم¬فکر او بودند گفت: ما میمانیم و مسئولیت تمرد را هم میپذیریم! شهید شیرودی در طول 12 ساعت پرواز بینهایت حساس و خطرناک، به عنوان تنها موشکانداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش بُرد و شجاعت و ابتکار عمل این شهید نه تنها در سراسر کشور؛ بلکه در تمام خبرگزاریهای مهم جهان منعکس شد، بنیصدر برای حفظ آرامش دو هفته بعد به شهید شیرودی ارتقا درجه داد و خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواستهاش این بود که کارشکنیهای بنی صدر و بیتفاوتی برخی از فرماندهی را به عرض امام(ره) برساند، در همان ایام شهید شیرودی به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقا درجه یافت. هرچند وی طی نامهای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در 9 مهر 1359 نوشت: اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه تاکنون برای احیای اسلامی و حفظ مملکت اسلامی در تمام مأموریتها شرکت کردم و هدفم از مشارکت در جنگ تنهارهبر عزیز بود. شهید شیرودی در آن نامه خطاب به فرمانده هوانیروز کرمانشاه تاکید کرد: درجه تشویقی که به اینجانب داده شد از من پس بگیرید و مرا به درجه ستوان یار سومی برگردانید.» در واقع شهید شیرودی در طول جنگ بارها مورد تشویق و ارتقاء درجه قرار گرفت، ولی هیچ کدام از آن تشویقنامهها را نپذیرفت. میگفت «همین که میدانم چرا و برای چه و که میجنگم، خود برایم تشویق است». شهید شیرودی را شناسنامه پادگان ابوذر مینامند. نام پسر شهید و پادگان هم یکیست. این که شهید نام پادگان را برای پسر انتخاب کرده، یا نام پسرخلبان شهید را به پاس خدماتش بر پادگان گذاشته اند؛ درست مشخص نیست. هرچه هست اما؛ این دو با هماند که معنا می یابند. شهید شیرودی بالاترین ساعت پرواز نظامی را در سطح جهان داشت وصاحب نظران جنگهای هوایی این شهیدبزرگوار را نامدارترین خلبان جهان میدانند .در همین پادگان بود که مقام معظم رهبری برای اولین بار به یک نظامی در نماز اقتدا کردند که کسی جز شهید شیرودی نبود. هنوز هم بعد از چند دهه اتاق استراحت و کار شهید را در پادگان نگه داشته اند.
نویسنده : خبرگزاری دانشجو
تاریخ : شهریور94
خاطره : پادگان ابوذر را «دوکوهه غرب» هم مینامند، چرا که علاوه برشکل ظاهری ساختمانها که به مانند دوکوهه است، نقشی همچون پادگان دوکوهه جنوب برای جبهه های غرب ایفا کرده بود. با همه شباهتهایی که بین ابوذر و دوکوهه وجود دارد، این دو اما یک تفاوت چشمگیر دارند: و آن هم آثار جنگ بر پیشانی ابوذر است. برخلاف دوکوهه که در طول جنگ هیچ گاه مورد حمله دشمن قرار نگرفت، ابوذر در16 اسفند 63 مورد بمباران هوایی دشمن قرار می گیرد. گویا قرار بوده همزمان با عملیات بدر در جنوب، عملیاتی در اطراف سومار انجام شود که لو می رود. نیروها در پادگان در حال آماده شدن برای عملیات بودند که سر وکله جنگنده های دشمن پیدا میشود، و در سه مرحله بمباران پادگان بیشتر از 1200 نفر از مردم و رزمندگان را به خاک و خون میکشند. درآن بمباران و در تمام طول جنگ؛ بیمارستان صحرایی صاحب الزمان (عج) پادگان ابوذر نقش مهمی در درمان مجروحین جنگی داشته، و من که قبلاً بیمارستان صحرایی امام علی (ع) در آبادان را دیده بودم؛ مشتاق بودم که از بیمارستان هم بازدید کنم؛ هرچند که متاسفانه و بدلیل قرار گرفتن در قسمت نظامی پادگان اجازه بازدید از بیمارستان را پیدا نمیکنیم. اما تصاویر بیمارستان را از تابلوی راهنمایی که کنار یادمان نصب کرده اند مشاهده میکنم؛ همچنین تصاویر پدهای هلیکوپتر را که تیزپروازان هوانیروز از آنجا به بارگیری مهمات و سوختگیری برای عملیات علیه دشمن میپرداختند. با راوی یادمان از مظلومیت پادگان و ناشناخته ماندنش نسبت به بسیاری از یادمانها بخصوص دوکوهه صحبت می کنم و او از خواسته حضرت آقا برایمان میگوید که « پادگان ابوذر به دوکوهه غرب کشور تبدیل شود با حفظ هویت ارتشی آن» و برایمان میگوید از برنامه ها و طرحهایی که در دست اجرا دارد برای خدمت رسانی هرچه بهتر به زائرین این قطعه از آسمان، از سختی کار میپرسیم و از عشق به کار برای شهدا؛ میگوید و سوالات رفقا را یک به یک پاسخ میدهد و به کسانی که به سوالاتش پاسخ میدهند هدیه ای تقدیم میکند. از کاروان کمی فاصله میگیرم و در ساختمانها چرخی میزنم، ساختمانها ظاهراً از زمان بمباران دستنخورده باقی مانده اند. هنوز هم آوار است و سوختگی و دوده ای که دیوارها را پوشانده است. امیدوارم هیچگاه فکر بازسازی این ساختمانها به ذهن مسئولین خطور نکند! که بخشی از تاریخ چندهزارساله این سرزمینند این ساختمانها. نزدیک اذان ظهر است و باید برای نماز آماده شویم، از راوی خداحافظی میکنیم و به سمت حسینیه حرکت میکنیم. حسینیه ای که در طول جنگ محل عبادت نیروهای مستقر در این قسمت پادگان بوده و خوشبختانه امروز برخلاف مسجد پادگان که آنهم در قسمت نظامیست و دور از دسترس، در دسترس کاروانهای راهیان نور. در بین راه ساختمانی زیرزمینی و تخریب شده جلب توجه میکند، جویا که میشوم میگویند اتاق جنگ بوده و مرکز فرماندهی و برنامه ریزی عملیاتها؛ که در بمباران مورد اصابت قرار میگیرد و تخریب میشود. به فرماندهانی فکر میکنم که روزگاری با حضور در این اتاق به طرح ریزی عملیات پرداختند. به صیادشیرازی، به علی اکبر شیرودی، احمدکشوری، حسین ادبیان، محسن وزوایی، اصغر وصالی، محمود شهبازی، غلامعلی پیچک، سعید گلاب بخش، علیرضا موحد دانش، محسن حاج بابا و محمود غفاری که همگی ستارگان درخشانی هستند در آسمان پرستاره ابوذر. صدای اذان به گوش میرسد و بیش از این توقف در کنار اتاق جنگ جایز نیست. به حسینیه میرویم و نماز اول وقت روبه جماعت اقامه میکنیم به یاد رزمندگانی که در زیر باران خمپاره و موشک نماز اول وقتشان را فراموش نمیکردند. اتوبوس ها آماده حرکت هستند. اگر چه سخت است اما دل از پادگان برمیگیریم و دل به جاده میسپاریم وبه دیدن مستند بمباران هوایی پادگان.