نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : .مردم سومار، مدتی پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی، درگیر آتشباری ارتش بعثی عراق بودند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران و عراق درگیریهای مرزی داشتند که بیشترش هم در مرزهای غربــی روی میداد. در همان زمان، در مرزهای جنوبی و در خوزستان، آشوب گروهی موسوم به خلق عرب رخ داده بود و در مرزهای شمالی (کردستان و آذربایجانغربی)، گروههای ضدانقلاب قد عَلَم کرده بودند. این شورشها و آشوبها به پاوه و جوانرود، در شمال کرمانشاه هم رسید و در نفتشهر و سومار هم ضدانقلاب محلی فعال شد. لشکر زرهی کرمانشاه برخی نیروهایش را در پاسگاههای مرزی، از تیلهکوه در کرمانشاه تا مهران در استان ایلام مستقر کرد و گروهی را به سومار فرستاد. در 15 اسفند 1358، یک هواپیمای عراقی پاسگاه گیسکه را در سومار گلولهباران کرد. در این حمله، یکی از نیروهای بومی به شهادت رسید. وزارت خارجه ایران به عراق اعتراض کرد. همان روز ژاندارمری گزارش داد همۀ پاسگاههای مرزی عراق تقویت شدهاند و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی به طور فعال در منطقه گشت میزنند. فروردین 1359 که از نیمه گذشت، روابط ایران و آمریکا و همچنین ایران و عراق بحرانی شد. از همان روزها، درگیریهای مرزی شدیدتر شد. روز 16 شهریور، عراق خانلیلی و زینلکش را تصرف کرد و بر راه ارتباطی قصرشیرین ـ نفتشهر مسلط شد. 19 شهریور پاسگاههای مرزی سومار زیر آتش شدید دشمن قرار گرفتند. هم با خمپاره و توپ میزدند، هم هلیکوپترهاشان از بالا تیراندازی میکردند. مردم ناچار به ترک شهر شدند. با شروع رسمی جنگ تحمیلی، نیروهای متجاوز عراقی توانستند اندک نیروهای ایرانی را که در منطقۀ نفتشهر و سومار دفاع میکردند، عقب برانند یا منهدم سازند. به نحوی که افراد باقیمانده از گروه رزمی مستقر در سومار، به ارتفاعات شرقی منطقه عقبنشینی کردند و از حدود ساعت 10:30 روز اول مهرماه، کنترل منطقۀ سومار به دست نیروهای عراقی افتاد و حدود ساعت 14:00 حومۀ نفتشهر نیز همان سرنوشت را پیدا کرد. سقوط قطعی سومار در اوایل روز دوم مهرماه مورد تأیید قرار گرفت و ژاندارمری در ساعت 7:40 روز دوم مهر اطلاع داد که یگان مستقر در سومار 30 کیلومتر عقبنشینی کرده است. پیش از آغاز جنگ تحمیلی، جمعیت سومار 3000 نفر بود، اما درست در نخستین روز پاییز 1359 دیگر کسی در شهر نبود. یکی از اهالی شهر میگوید: «مردم شهر به صورت نامنظم و بسیار عجولانه، بدون اینکه بتوانند وسایل خود را به همراه ببرند، تعدادی از طریق ارتفاعات و تعدادی از طریق بیابانها به طرف ایوانغرب و چهل زرعی نقل مکان کردند. از شیون بچهها و نالۀ زنها هنگامهای برپا شده بود که دل هر بینندهای را به درد میآورد.» بدینترتیب، ارتش عراق ارتفاعات مهم شهر و سومار را اشغال کرد و مناطق وسیعی از خاک ایران در تیررس قرار داشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : سومار دارای مناطقی است که در طول دفاع مقدس، از آنها بسیار یاد شده است: میانتنگ: در جبهۀ سومار، ارتفاعات صخرهای در مرز، راههای نفوذ را بستهاند. میانتنگ و سانپاوا، دو معبر در میان ارتفاعات هستند که میانتنگ روبهروی شهر مندلی عراق و در مسیر بغداد است و نزدیکترین محور برای رسیدن به بغداد محسوب میشود. کهنهریگ: ارتفاعاتی در شمال درۀ میانتنگ است که آزادسازی آن از اهداف اصلی عملیات مسلمبنعقیل (ع) بود. در ابتدای جنگ تحمیلی، ارتش عراق خیلیزود ارتفاعات کهنهریگ را اشغال کرد و رزمندگان، در شب اول عملیات مسلمبنعقیل (ع) ارتفاعات را پس گرفتند. گیسکه: ارتفاعاتی در جنوب درۀ میانتنگ که عراقیها روز قبل از حملۀ سراسریشان، این ارتفاعات و پاسگاهش را تصرف کردند و روز بعد، 31 شهریور 1359، از آنجا نفتشهر، سومار و پاسگاههای مرزی را گلولهباران کردند. ارتفاعات گیسکه را رزمندگان در عملیات مسلمبنعقیل (ع) آزاد کردند. سانواپا: در جبهۀ سومار، ارتفاعات صخرهای مرزی، راههای نفـوذ را بستـــهاند. درههای میانتنگ و سانواپا دو معبر در میان ارتفـــاعات هستند که سان واپا در شمال میانتنگ قرار دارد. محور شمالی عمليات مسلم بنعقیل (ع) درۀ سان واپا بود و شدیدترین نبردها در این عملیات، در این محور اتفاق افتاد. واروارین: ارتفاعی در جنوب درۀ سانواپا که در عملیات مسلمبنعقیل (ع)، رزمندگان آن را فتح کردند و بر شهر مندلی مسلط شدند. پس از شکست عراق و تثبیت قله، توپخانۀ ایران در منطقه مستقر شد و منطقه را برای عراقیها ناامن کرد. ارتفاعات سلمانکشته و 402: سلمانکشته و بلندترین ارتفاعش، ارتفاع 402، مرتفعترین ارتفاعات مرزی منطقۀ سومار هستند که بر سومار و نفتشهر ایران و نفتخانه و مندلی عراق مسلطاند. سلمانکشته دو قلۀ بلند دارد؛ یکی در عراق و دیگری در ایران. قلهای که در ایران قرار دارد، بلندتر و مسلطتر است. ارتفاعات کوتاهتری مثل تپه سرخی و تپه سبز هم در این منطقه وجود دارد که اوایل جنگ تحمیلی، چند بار دست به دست شدند. در عملیات مسلمبنعقیل(ع)، جنگ در ارتفاعات سلمانکشته گره خورد. برخلاف محور جنوبی عملیات، عراقیها در سلمانکشته مقاومت کردند و در پایان عملیات، فاتح قلۀ 402 رزمندگان ایرانی بودند. ارتش عراق در هجوم سراسریاش پس از پذیرفتن قطعنامۀ 598 در سال 1367، ارتفاع 402 را هم گرفت و تا سال 1369 آن را ترک نکرد. عراقیها با خاکبرداری از این ارتفاع، سعی کردند آن را کوهتاهتر کنند تا در درگیریهای مرزی احتمالی بعدی، آسیبپذیریشان کمتر شود. آنها 17 متر از ارتفاعش کم کردند، اما هنوز هم ارتفاع بر تمام منطقه مسلط است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : بعد از مستقر شدن نیروها در منطقۀ سومار، شروع به شناسایی منطقه و میدانهای مین کردیم. برنامهریزی کردیم از چند روز مانده به آغاز عملیات، در میدان مین معبر باز کنیم. در مقر گردان، یکی از بچهها که به او دکتر میگفتند و در امدادگری سررشته داشت، آمد و گفت: «من هم میخواهم بروم شناسایی.» وضعیت منطقه را برایش توضیح دادم و مانعش شدم. گفتم: «دکتر، نمیترسی که به شناسایی میروی؟» گفت: «مگر پیش خدا رفتن ترس دارد؟!» پس از مدتی، بچهها آمدند؛ ولی بدون دکتر. او وسط میدان مین، در حال معبر زدن، روی زمیــن میخوابد تا دشمن او را نبیند. اما زیر شکمش مین منفجر میشود و درجا به شهادت میرسد. دشمن هم از این ماجرا بویی نبرده بود. سومار با شهادت این افراد خدایی شد و نامش در میان اهل آسمان مشهور گشت» روز دهم مهر داشت تمام میشد. شب دوم عملیات مسلمبنعقیل (ع)، برخلاف شب قبل، منطقه در سکوت و سرما فرو رفته بود. از زور سرما میلرزیدم و دندانهایم به هم میخورد. صبح درگیری دوباره شدت گرفت. درگیری از هر طرف به شدت ادامه داشت که ناگهان صدای فریاد خیرالله بلند شد. گلولهای به شکمش اصابت کرده و دادش را در آورده بود. او بچۀ هریس بود و داشت به لهجۀ هریسی ناله میکرد. نمیدانم چرا خندهام گرفت. گفت: «بیا شکم مرا ببند، چرا داری میخندی؟» باند را از روی لباسهایش، دور شکمش پیچیدم و گفتم: «خیرالله، پاشو برو پایین. با این وضع اگر اینجا بمانی، اسیر میشوی.» دستش را روی شکمش گذاشت و پایین رفت. هنوز دور نشده بود که گره باند باز شد و همچنان که میرفت، پشت سرش نوار سفیدی روی زمین کشیده میشد و همین باعث خندۀ دوبارۀ من و بچهها شد. دقایقی نگذشته بود که باز صدای بچهها را شنییدم. یکی دیگر از بچهها زخمی شده بود. نتوانستم سر جایم بمانم. ترکش خمپاره سینهاش را شکافته بود. زخمش به شدت خونریزی میکرد؛ همان کسی که از آغاز حرکت، یک لحظه هم نیاسوده بود. با صدای ضعیفی گفت زخم مرا ببند و بیهوش شد. تنهاتر شده بودیم. تعدادمان از انگشتان دست فراتر نمیرفت و هر لحظه اتفاقی تازه میافتاد. اما با همان تعداد اندک هم باید ارتفــاعات ســـومار را حفظ میکردیم.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : اشغال سومار تقریباً دو سال به طول انجامید و در این مدت تلاشهایی برای آزادی منطقه صورت گرفت، اما به سرانجام نرسید. تا اینکه پس از عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر، اتفاقی تازه به وقوع پیوست: در بهار 1361، بیشتر مناطق اشغالی خوزستــان آزاد شــده بود، اما در جبهههای غرب، برخی مناطق از جمله سومار و نفتشهر هنوز در اشغال عراق بودند. در جنوب، نیروهای خودی توانسته بودند ارتش عراق را به زانو درآورند. صدام به دنبال راهچاره میگشت و به همین دلیل، پس از آزادی خرمشهر در 3 خرداد 1361، اعلام کرد از تمام مناطق اشغالی عقبنشینی میکند و به مرزهای بینالمللی بازمیگردد. عراقیها از 22 خرداد 1361 از برخی مناطق خاک ایران عقبنشینی کردند. از سومار هم عقب نشستند، اما ارتفاعات مرزی منطقه همچنان در تیررس آنان بود و اشرافشان به منطقه، نمیگذاشت تحرکی در این نقطه انجام بگیرد. از شهر سومار جز تلی خاک و خانههایی ویران، چیزی باقی نمانده بود. شهر مندلی، همسایۀ عراقی سومار و نزدیکترین شهر مرزی عراق به ایران است. این شهر تا مرز، هشت کیلومتر فاصله دارد. هدف از انجام عمليات مسلمبنعقيل (ع)، تصرف همۀ ارتفاعات مشرف بر شهر مندلي عراق بود. عملیات مسلـمبنعقیـــل (ع) با همكـاري سپــاه و ارتش و بــا رمـــز يا ابا الفضلالعباس (ع) در 9 مهر 1361 به اجرا درآمد. در این عمليات، علاوه بر آزادسازی 150 كيلومترمربع از مناطق مرزى كه از اوايل جنگ تحمیلی در اشغال نيروهاى عراقى بود، حدود 30 كيلومترمربع از خاك عراق نيز به تصرف نيروهاى خودى درآمد. این منطقه باز هم شاهد عملیات مختلف دیگری بود؛ هر چند هیچکدام از آنها به بزرگی عملیات مسلم بنعقیل (ع) نبودند. عملیات آفندی نصر3 در 9 تیر 1364 از سوی ارتش در منطقۀ میانتنگ انجام شد. این عملیات در تداوم عملیات محدود نیروهای خودی طرحریزی و اجرا شد. پس از آن نیز عملیات آفندی تپه سرخ (نصر8) در سوم مهر 1364 اجرا شد. عملیات کربلای6 در 23 دی 1365 در منطقۀ سومار صورت گرفت. این عملیات برای پشتیبانی عملیات کربلای5 اجرا شد. در نتیجۀ این عملیات حدود 40 کیلومترمربع از خاک میهن اسلامیمان آزاد شد. در 26 تير 1366، صدامحسين، به دليل اهميت ارتفاعات 402 سومار، شخصاً فرماندهي یک عمليات را برای تصرف این ارتفاعات برعهده گرفت و در قرارگاه تاكتيكي شهر مندلي، به فاصلۀ 7 كيلومتري مرز حضور پيدا كرد که موفق به تصرف آن نشدند. این منطقه، در درگیریهای سال 1367 دوباره به تصرف ارتش عراق در آمد که کمی بعد، برای همیشه آزاد شد و به آغوش ایران اسلامی بازگشت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : بیمارستان صحرایی سومار در دامنۀ یک تپه و در فاصلۀ تنها 23 کیلومتر از خطمقدم قرار داشت. در دهم دی 1365، همزمان با آمادهسازي نیروهای رزمنده براي عمليات كربلاي6، نیروی هوایی عراق، بیمارستان 528 سومار را بمباران شیمیایی کرد. «امكان نداشت كه بيمارستان را با جاي ديگري اشتباه بگيرند. يك حرف H بزرگ قرمزرنگ، به نشانۀ بيمارستان، روي سقف نقاشي شده بود. تمام جاده پر از آمبولانسهاي پارك شده بود. كاملاً مشخص بود كه ساختمان ما، يك بيمارستان است. روز حملۀ شیمیایی، روزی است که هیچوقت فراموش نمیکنم. ناگهان صدای ضدهواییها را شنیدم. 4 هواپیمای عراقی، 8 بمب شیمیایی را در اطراف و داخل این بیمارستان انداختند. بسیاری از مجروحان و همچنین کادر پزشکی بیمارستان بلافاصله به شهادت رسیدند و کل بیمارستان فلج شد.» عراق با اینکه میدانست بیمارستان تنها برای مداوای زخمیشدگان جنگ تحمیلی ساخته شده، از چند روز پیشتر در تدارک بمباران شیمیایی آن برآمده بود و با تشخیص و شناسایی جهت باد، روز مناسب را برای بمباران بیمارستان انتخاب کرد. برای پزشکان و پرستاران بیمارستان 528، این نوع حمله تازگی داشت. بعد از فرود بمبها، پودر سفیدی از آنها خارج شد و دود و قطرات کوچک مایع با بوی سیر در همه جا پخش شد. یک بمب در ورودی بخش اورژانس بیمارستان افتاد. همۀ کسانی که داخل بخش اورژانس بودند، به دام افتادند و هیچکس نجات پیدا نکرد. یک بمب دیگر در نزدیکی اتاق عمل افتاد که دو پزشک در حال جراحی یک سرباز مجروح در آن بودند. همۀ آنان در همان روز یا روزهای بعد به شهادت رسیدند. بلافاصله پس از پایان حمله، پزشکان و پرستارانی که زنده مانده بودند، بدون آگاهی از پیامدهای تنفس هوای مسموم، به کمک به مجروحان پرداختند. هیچکدام از ماسک ضدگاز استفاده نکردند. نه به این دلیل که ماسک را در آن لحظه همراه نداشتند؛ ماسکها در انبار بودند. بلکه به این دلیل که هیچکدام فکر نمیکردند حملۀ شیمیایی اتفاق افتاده باشد. بمباران شیمیایی بیمارستان 528 صحرایی، یکی دیگر از فجایع جنگ تحمیلی بود که ناجوانمردی نیروهای بعثی عراق را به اثبات رساند. در آمارهای اوليه، تلفات اين حمله 400 مصدوم و 20 شهيد ذکر شد که در روزهای بعد، به تدريج افزايش يافت. چند تن از پزشکان متخصص و استادان جراحی نيز در اين حمله به شهادت رسيدند. ايثار و شجاعت شهيد سرهنگ دكتر احمد هجرتي که اکنون نام او بر سردر این بیمارستان صحرایی نقش بسته، در حالي روي داد كه او در اتاق عمل مشغول جراحی یک مجروح جنگی بود.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : .روز قبل از عمليات مسلمبنعقیل (ع)، هوا طوفانى شد و باد تندى شروع به وزيدن كرد. وزش باد باعث شد تا گرد و غبار غليظى سطح منطقه را بپوشاند و همچون پردهاى مانع از ديد دشمن در سراسر منطقه شود. بعد از پايان باد و توفان، هوا كمكم تاريك شد. در هنگام وقوع باد و طوفان شديد، نيروها تردد و رفت وآمد خودشان را به پايان رساندند و درمحلهاى مورد نظر مستقر شدند. اما به تدريج هوا صاف شد. در اين زمان، نيروها مىبايست خود را به نقاط رهايى اوليه میرساندند. فاصلۀ میان محل جايگزينى و نقطۀ رهايى اوليه، در اكثر محورها، از كوهها و شيارهاى پر پيچ و خم تشكيل شده بود و احتمال گم كردن راه میرفت كه مه و غبار غليظ برطرف شد و نيروها با استفاده از نور ماه (روز سيزدهم ماه بود و ماه تقريباً در حالت بدر قرار داشت) به ادامۀ عبور از شيارها پرداختند. پس از اينكه نيروها به دشت صاف رسيدند و دشمن امكان ديد داشت، بار ديگر قطرات باران شروع به باريدن كرد كه هم از خستگى و تشنگى و به خواب رفتگى نيروها جلوگيرى مىكرد و هم باعث شد تا ديدهبانهاى دشمن اجباراً به سنگرها پناه ببرند. علاوه بر آن، بار ديگر ابر ضخيمى ماه را پوشش داد و نيروهاى خودى با استفاده از تاريكى هوا، باقیماندۀ راه تا مواضع دشمن را در دشت با آسودگى طى كردند و به مواضع دشمن يورش بردند. شب عملیات، من و شهید حاجهمت در نقطۀ رهایی، بالای یک بلندی که به کل منطقه مسلط بود، با بیسیم و تشکیلات ایستاده بودیم. حاجهمت از همان جا دستور حرکت داد و نیروها از نقطۀ رهایی به سمت خط دشمن حرکت کردند. ما با بیسیم با فرماندهان یگانها در ارتباط بودیم. یکدفعه متوجه شدم حاجهمت به آسمان نگاه میکند و از چشمهایش اشک سرازیر است. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «خودت نگاه کن و ببین چی شده.» خوب که نگاه کردم، دیدم ابرها آنجایی که نیاز است نیروها در تاریکی حرکت کنند، منطقه را تاریک میکنند و آنجایی که نیاز بود بچهها در روشنایی حرکت کنند، کنار میروند و منطقه روشن میشود. اصلاً ابر مأمور شده بود که گردانهای ما را از دشمن محفوظ کند. دیدم حاجهمت عجیب منقلب شده است. در فاصلۀ چند دقیقهای که نیروها در حرکت بودند تا برسند به میدان مین و از آن عبور کنند، همان جا وضو گرفتیم و به نماز ایستادیم و دعا کردیم. حاجهمت در سجده آنقدر اشک ریخت و گریه کرد که وقتی پا شد، رد اشکش روی زمین پیدا بود. نیروها پشت میدان مین رسیدند. در این عملیات، پیشبینی شده بود که ممکن است دو سه گردان، شاید هم بیشتر، هنگام عبور از میدان مین و موانع به شهادت برسند. امّا نیروهای ما ارتفاعات را گرفتند و فقط چند نفر مجروح شدند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهید علی صیاد شیرازی دربارۀ عملیات مسلمبنعقیل (ع) چنین گفته است: اولین عملیات محدودی که (بعد از عملیات رمضان) طرحریزی شد، عملیات مسلمبنعقیل در منطقۀ سومار، برای دستیابی به ارتفاعات کهنهریگ و گیسکه، که در طرفین تنگۀ سومار است، بود. ارتش و سپاه، با یک قرارگاه واحد، باید عملیات را اداره میکردند. ما از دو یگان ضربتی ارتش و سپاه، به صورت هستۀ اولیۀ عملیات، استفاده کرده بودیم. بقیۀ یگانها در تقویت آنها بودند. از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی، تیپ 55 هوابرد به فرماندهی سرهنگ کریم عبادت، فرماندهی تک جلو را به عهده داشت. از سپاه هم تیپ 27 حضرت رسول (ص) به فرماندهی برادر سلحشور و سردار رشید آقای همت بود. خداوند با بزرگان بهشت محشورش گرداند. هدف عملیات خلاصه میشد به وصول به ارتفاعات کهنهریگ و گیسکه؛ دو ارتفاع تیغهای در دو طرف تنگۀ سومار که خطالرأس این دو ارتفاع، مرز را نشان میدهد. چون عراقیها روی این دو ارتفاع مستقر بودند، دیدشان تا کیلومترها داخل تنگه و محور سومار برقرار بود. هدف ما از انجام عملیات این بود که به عملیات در سراسر جبههها تداوم بدهیم. هدف دیگرمان این بود که با گرفتن این ارتفاعات، مشرف شویم به شهر مندلی و دید و تیر دشمن را از روی محور سومار برداریم. در نتیجه، مرز را در آن نقطه عمق بیشتری بدهیم. اگر بخواهیم هدفهای دیگری هم برایش تعیین بکنیم، این عملیات تهدیدی برای شهر مندلی بود. کوتاهترین راه را از اینجا داشتیم و بعدها میتوانست هدفی منظور شود. عملیات شروع شد و نقطۀ شروع جالبی داشت. به خاطـر دارم که در زمان حیات شهیــد آیت الله اشرفی اصفهانی بود. ایشان نماینــدۀ امـــام (ره) و امـام جمعۀ کرمانشاه بودند. ما هر وقت فرصت میکردیم، با برادر رضایی خدمت ایشان میرفتیم؛ چه به صورت مشترک و چه فردی، و از محضر ایشان کسب فیض میکردیم. رزمندگان اسلام را دوست داشت و خیلی دلش هوای جبهه را داشت. برای پیشرفت نبرد دلسوز بود و با آن روحیۀ عرفانی، ما را تقویت میکرد. هر وقت پیش ایشان میرفتم، مقداری آب زمزم میداد میخوردیم. انگشتری هم به یادگار دادند. یک روز رفتم خدمت ایشان تا بعد بروم به طرف منطقه و عملیات را آن شب شروع کنیم. ایشان از عملیات پرسیدند. نخواستم بگویم امشب عملیات شروع میشود. فقط گفتم: «داریم میرویم وضعیت را ببینیم که چطوری است.» با هلیکوپتر رفتم؛ برای این که سریعتر به سومار برسم. نزدیک نماز مغرب بود که دیدم آیتالله شهید اشرفی اصفهانی هم آمدند. حالا چطوری مطلع شده بودند، نمیدانم. من از آن شب خاطرۀ بسیار جالب دارم و هر وقت یاد عملیات مسلمبنعقیل میافتم، بیشتر از خودِ شبهای عملیات و نتیجهای که رزمندگان گرفتند، این خاطره نظرم را جلب میکند. یک خاطره مربوط به نماز جماعتی بود که به امامت ایشان خواندیم. بعدش هم دعای توسلی داشتیم. ایشان خودشان دعای توسل را خواندند. خیلی باحال بود. دعای توسل پرشوری بود و خواندن ایشان هم جالب بود. بعد رزمندگان، عملیات را شروع کردند.