نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : معمولاً افراد اعزامی بهخصوص جراحان و پزشکان را بیشتر از 72 ساعت در این بیمارستان نگه نمیداشتند، پس از این مدت به اهواز انتقال میدادند و نیروی جایگزین میآمد. چون وضعیت به شکلی بود که میبایستی 24 ساعته کار میکردیم. نقلوانتقال پرسنل و مجروحین از بیمارستان امام حسین(ع) به اهواز، شبها انجام میشد. زیرا سهراهی خرمشهر که به سهراهی شهادت معروف شده بود، در طول روز مرتب زیر آتش توپخانۀ دشمن بود. یک اتومبیل با پنج نفر پزشک که میگفتند اهل مشهد بودند، هنگامی که به طرف اهواز میرفت، زیر آتش توپخانۀ دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفت و همه شهید شدند. به همین دلیل نقلوانتقال در روز کمتر انجام میشد. یکی از روزها که مسؤول کار در اتاق عمل بودم، آقای کولیوند (از گزارشگران رادیو و تلویزیون) به اتاق عمل آمد. سؤال جالبی پرسید. گفت: شما از امداد غیبی و معجزههای خداوند در اینجا چه دیدهای و چه احساس کردهای؟ گفتم: یک هفته است که در این بیمارستان صحرایی زیرزمینی، نمیفهمم که شب و روز چگونه میگذرد. ما در تاریکی این زیرزمین با نور لامپ کار میکنیم. وقت را گم کردهایم. یک وقت از سوله بیرون میرویم، میبینیم که شب است و هوا تاریک، ساعت را نگاه میکنیم، دوازده شب است. میآییم کار میکنیم و مشغولیم، خسته که میشویم، از سوله بیرون میرویم، میبینم که آفتاب است و مثلاً دوازده ظهر است. از نظر خواب و خوراک برنامۀ خاصی نداریم. گاهی تا از اتاق عمل بیرون میآییم که به اتاق عمل دیگری برویم، یک آبمیوه یا ساندیس که توسط پرسنل و کارمندان اتاق عملها برایمان آماده شده، میخوریم و مجدداً سر عمل میرویم. خواب ما هم در این فواصل به صورت نشسته یا چمباتمه زدن در یک گوشۀ اتاق عمل است؛ چون محوطهای برای خوابیدن به صورت عادی نداریم. معجزه و کمک خداوند را چگونه باید دید یا حس کرد؟ در این مدت شاید ده یا پانزده ساعت خواب درست و حسابی نداشتهایم و غذای درست و حسابی نخوردهایم، ولی با قدرت و سرحال داریم کار میکنیم. اینها را کمک و امداد خداوندی میگویند و باید ایمان داشته باشیم که چنین هم هست.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در زمستان 65، بیمارستان امام حسین(ع) نقش مهمی در مداوای مجروحین جنگی و مصدومين بمباران شيمیايي در عملیاتهای کربلای4 و 5 ایفاء کرد. در عملیات کربلای5، از سایت شیمیایی این بیمارستان بیشترین استفاده شد. اورژانس شیمیایی این بیمارستان که با اصول فنی و با توجه به تجارب درمانی گذشته ساخته شده بود، نقش مرکزی در این منطقۀ جنگی داشت. این بیمارستان دارای فیلترهای تصفیۀ هوا در مواقع بمباران شیمیایی بود. همچنین مجهز به دوشهای زیادی بود که مصدومین شیمیایی میبایست قبل از ورود به بیمارستان و شروع اقدامات اولیۀ درمانی، دوش میگرفتند تا آثار مواد شیمیایی از بین میرفت و از عوارض بیشتر جلوگیری میشد. یک مصدوم که با ضایعات پوستی به اورژانس شیمیایی مراجعه کرده، در شرح حال خود گفته است: «ساعت 8 شب گذشته، کارت شناسایی یکی از رزمندگان را در جبهۀ آبادان روی زمین پیدا کردم. آن را در جیب بغل پیراهنم گذاشتم تا به او تحویل دهم. ساعت 9:30 خوابیدم؛ در حالی که دست چپم روی سینهام بود. ساعت 10 شب با احساس درد در سینه از خواب بیدار شدم و کارت را از جیب خارج کردم و خوابیدم. امروز صبح که از خواب برخاستم، متوجه تاولهای ریزی در ساعد و سینه که در مجاورت جیب بغلم بود، شدم.» به طور کلی آمار مصدومین و شهدای شیمیایی، از کربلای4 تا خاتمۀ کربلای5 نسبت به حجم حملات دشمن بسیار کم بود و این موضوع میتواند به علت آمادگی بیشتر رزمندگان و فعالیت چشمگیر سیستم پدافند امداد و درمان مصدومین شیمیایی باشد. دکتر سید محمدرضا کلانتر معتمدی بنیانگذار جراحی عروق ایران که مدتی در بیمارستان صحرایی امام حسین(ع) بوده است، میگوید: «وقتی جنگ شروع شد، هنوز در وزارتخانه بودم. اطلاعات سری جنگهای شیمیایی را از آمریکا به وسیلۀ ارتباطاتی که در زمان تحصیل به دست آورده بودیم، کسب کردم و در اختیار دکتر عباس فروتن که مباحث شیمیایی را پیگیری میکردند، گذاشتم. در طول دوران جنگ، یک تیم اضطراری درست کرده بودم. من بودم و یک متخصص بیهوشی و چند نفر دیگر. از ماشینی که یک بلیزر بزرگ بود، استفاده میکردیم. احکام رفتن به جبهه را هم امضاء شده داشتم. همه چیز آماده بود. ساعت 11 به ما میگفتند و ما 12 حرکت میکردیم. عدهای را هم تعلیم داده بودیم تحتعنوان امدادگر در بیمارستان شهدای تجریش و چند نقطۀ دیگر. اقداماتی مانند آتلبندی و باز گذاشتن راه هوایی و... را آموزش میدادیم تا بتوانند با کمترین آسیب، مجروح را منتقل کنند. در آن دوران، هر لحظه آماده حرکت به سوی جبهه بودیم.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : ساعت حدود دو بعدازظهر روز پنجم یا ششم عملیات بود. فردی به اتفاق دو نفر دیگر سراسیمه به داخل اورژانس آمدند و گفتند احتیاج به یک نفر جراح دارند. گفتم من جراح مسؤول اورژانس هستم. یکی از آنها گفت یک خمپاره شصت داخل پای رزمندهای فرو رفته و عمل نکرده است. گفتم او را به داخل اورژانس بیاورند تا به اتاق عمل ببریم. گفت کمترین تکان مجروح ممکن است باعث منفجر شدن خمپاره شود. چون ماسورۀ آن در اثر ضربه حساس شده بود. از جبهه تا آنجا هم دو نفر پای مجروح را محکم نگه داشته بودند و راننده هم خیلی آهسته حرکت کرده بود. باید داخل آمبولانس آن را در میآوردیم. آمبولانس را سی متر بیرون از بیمارستان پارک کرده بودند. وقتی به آمبولانس رسیدیم، دیدم جوانی روی برانکارد دستی داخل آمبولانس دراز کشیده و چشمانش را بسته است. خمپاره از یک طرف ساق پا وارد شده، سر و قسمتی از بدنۀ آن از طرف دیگر خارج شده بود. پرههای انتهای خمپاره در قسمت مقابل باقی مانده بود. بلافاصله به اورژانس برگشتم. دست دکتر فرهادی را گرفتم و گفتم وسایل خود را بردارد و آماده شود. خودم با یکی از تکنسینهای اتاق عمل، یک ست جراحی، مقداری بتادین و سایر لوازم را برداشتیم و عازم محل آمبولانس شدیم. پس از بیهوش کردن مجروح، گفتم باید اول پوتین و شلوار او را پاره کنند. شیشۀ بتادین را روی ساق او خالی کردم. از متخصص تخریب پرسیدم خمپاره را در کدام جهت باید بیرون بیاورم. گفت: از جهت پرههای آن؛ چون اگر از طرف دیگر بخواهید خارج کنید، ماسوره حساس شده و امکان انفجار وجود دارد. مقداری بتادین روی پرههای خمپاره ریختم. پس از باز کردن فاسیای ساق (نام لاتین عضله ساق پا)، با انگشت وارد زخم شدم و دیدم خمپاره از وسط دو استخوان درشتنی و نازکنی عبور کرده است. استخوان نازکنی شکسته، ولی خوشبختانه درشتنی سالم بود. متخصص تخریب طرف دیگر خمپاره را در دست گرفت و با هدایت دو دست، به تدریج و آهسته آن را از میان عضلات و استخوانها رد کردیم و از سمت دیگر خارج شد. بلافاصله روی زخم را گاز جراحی و باند بستیم و برای ادامۀ جراحی و بند آوردن خونریزی به اتاق عمل فرستادیم. در حین این عمل، حاج بخشی ـ پیرمرد کرجی که با شعارهایش به رزمندگان روحیه میداد و در بخش پشتیبانی بود ـ از ما فیلمبرداری میکرد و با صدای رسا شعار میداد و ما را تشویق میکرد. متصدی تخریب، من و دکتر فرهادی را بوسید. خداحافظی کرد که برود. پرسیدم حالا با خمپارۀ عمل نکرده، چه میکنند. گفت باید آن را پشت یکی از خاکریزها ببرد و منفجر کند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : از جمله بخشهای بسیار مهم جنگ، بخش پزشکی بود. تیم پزشکی به عنوان مایۀ قوت قلب سربازانی بود که در خط مقدم میجنگیدند و در واقع تیم پزشکی، بخش مهمی از آرایش دفاعی در دوران جنگ بود. در جنگهای دیگر مانند جنگ ویتنام، مملکتی مانند آمریکا پوشش پزشکی نداشت و همیشه با مشکل پزشکی روبهرو بودند. در ابتدای جنگ تحمیلی هم، ما با بحرانهای زیادی روبهرو بودیم. در آن زمان، به دلیل نبود امکانات اولیه، بسیاری جان خود را از دست میدادند؛ مگر اینکه آنها را به بیمارستانهای مستقر در شهرستانها اعزام میکردند. همین شرایط موجب شد تحول شگفتانگیزی در طب رزم ایجاد شود؛ در واقع طب رزم یکی از بزرگترین دستاوردهای ما بود. در ابتدای جنگ، آرایش پزشکی به این صورت بود که یک خط اورژانس ۲۵ کیلومتر بعد از خط مقدم و سپس یک بیمارستان در فاصلۀ ۱۰۰ کیلومتری خط مقدم قرار داشت؛ اما این جوابگو نبود. اما با اتفاقاتی، این نظام درمانی وارونه شد و بیمارستانها به پشت خط آتش منتقل و همچنین بیمارستانهایی در زیر زمین و مصون از بمباران ایجاد شدند. در آنجا، جراحات بزرگتر عمل میشد و مجروحان با جراحات کوچکتر به شهرهای اطراف فرستاده میشدند. همین وارونهسازی، اثری شگرف در نجات جان مجروحان جنگ داشت. در زمان جنگ، بیمارستان صحرایی امام حسین(ع)، به شکل یک بیمارستان کامل و مجهز بود که هر عمل بزرگی در آن قابلیت انجام را داشت. (دکتر ایرج فاضل، رییس جامعۀ جراحان ایران)
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : □ مجروحی به بیمارستان منتقل شده بود و یک لایه از سه لایه آئورتش کاملاً پاره شده بود. بهسختی توانستیم آن را جراحی کنیم و جان آن بیمار را نجات دهیم و حالا همان بیمار، دكتر طهماسبي است، یکی از متخصصان بزرگ کشور. (دکتر جليل عربخردمند، جراح مغز و اعصاب) □ در راهروی اتاق عمل، مجروح جنگی بسیار جالبی بین مجروحین داشتیم. روی برانکارد نشسته بود و فریاد میزد. به او داروهای آرام بخش تزریق میکردند، کمی آرام میشد و دوباره شروع میکرد به فریاد زدن. به اتاق عمل رفتم و عمل باز کردن شکم و جستوجو برای علل درد را انجام دادم. ولی با شکمی کاملاً تمیز و رودهای تمیز و کلیههای سالم روبهرو شدم. مشغول بررسی شکم مجروح شدم. پس از چند دقیقه متوجه شدم که معدۀ او را نمیبینم. دست بردم زیر دیافراگم، متوجه شدم که دیافراگم پاره شده و معده به داخل قفسۀ سینه سمت چپ رفته است. برشی بین دندهها دادم و سینه را باز کردم. با معدۀ پاره داخل قفسۀ سینه روبهرو شدم. داخل قفسۀ سینه، پر از عدسپلویی بود که مجروح خورده بود. تمیز کردن و شستوشوی داخل قفسۀ سینه را شروع کردم. بعد از آن معده را ترمیم کردم و سر جایش گذاشتم. دیافراگم ترمیم شد و لولهای برای بیرون کشیدن خونابه و سرمهای شستوشو، داخل سینه گذاشتم. یک درن هم در شکمش گذاشتم. جدار شکم و سینه را بخیه زدم و پانسمان شد. به هوش که آمد، فهمیدم بر اثر انفجار لوله توپ، به این حال و روز افتاده است. (دکتر ابوالقاسم اخلاقی)
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پس از پذیرش آتشبس از سوی ایران، با هجوم مجدد عراق، بیمارستان امامحسین(ع) نیز در آستانۀ سقوط قرار گرفت و به مدت چند ساعت در اشغال دشمن بود: «سال 67 و بعد از جریان قطعنامۀ 598 بود که صدام مجدداً حمله کرد. به بچههای ما گفتند که عراق آمده نزدیکیهای سهراه حسینیه در مسیر جاده خرمشهر ـ اهواز. تابستان بود و هوا بسیار گرم. سوار قایقهای عاشورا شدیم تا پس از عبور از کارون، سوار کامیونهای مایلر شویم و به حسینیه برویم. سی چهل نفر با تجهیزات کامل سوار قایق شده بودند. متأسفانه به دلیل سنگینی بیش از اندازه، قایق واژگون شد و بعضی از بچههایمان غرق شدند. ساعت 11 شب بود که به بیمارستان امام حسین(ع) رسیدیم. اجازه ندادند برویم تو. دلیلشان هم این بود که نیروهای پیاده میآیند تو و سروصدا میکنند و باعث سلب آسایش مریضها میشوند. فرمانده گردان رفت تا سر و گوشی آب بدهد. وقتی برگشت، حامل خبرهای ناخوشایندی بود. نیروهای عراقی از مرز رد شده بودند و به طرف حمید میرفتند. ساعت یک نیمهشب به اردوگاهمان در کوتشیخ برگشتیم که خبر دادند به بیمارستان امام حسین(ع) حمله شده و بیمارستان را گرفتهاند. مجدداً حرکت کردیم، این بار همه جلیقۀ نجات پوشیدند. از کارون گذشتیم. از فرمانده و بیماران خبری نبود. بیمارستان خالی بود. یک سری شرایط را عراقیها در جنگ رعایت نمیکردند. یکی این بود که به بیمارستان نباید حمله کرد، که آنها با تانک تا قلب بیمارستان میرفتند.» دشمن علاوه بر شلیک گلولههای تانک به بدنۀ اصلی بیمارستان ـ که جای یکی از گلولهها اکنون بر دیوار بیمارستان باقیست ـ ابتدا موتور برق بیمارستان را منهدم کرد. بیمارستان کاملاً تاریک شد و به علت مهندسی و سبک خاص بیمارستان، دشمن از ورود به بیمارستان خودداری کرد. دکتر احمد عبداللهی، که در آن زمان ریاست بیمارستان را به عهده داشت، میگوید: «دشمن در فاصلۀ نزدیک ما بود؛ اما حرکتی نمیکرد. شاید چون نمیدانستند آنجا چه خبر است و فکر میکردند نیروی رزمی در مقابلشان است. ما فقط یک نگهبان در ورودی بیمارستان داشتیم. البته سلاح سبک هم بود؛ اما کارایی نداشت. آنها نگهبان را شهید کردند و همزمان با جلو آمدن، شلیک میکردند. سریع اعلام کردیم بیمارستان باید خالی شود؛ تپۀ بیمارستان مانع خوبی بود و خیلیها از در پشتی بیمارستان نجات یافتند. یادم هست که یک اتوبوس آمبولانسی اشتباهی به سمت عراقیها رفت و همۀ آنها اسیر شدند. ما تا آخرین لحظه سعی کردیم همه را به عقب بفرستیم. در راه هم هر کسی را میدیدیم، سوار میکردیم و با خودمان میبردیم. خیلی زود بیمارستان آزاد شد و عراقیها مجبور به عقبنشینی شدند.» در این حادثه، هیچیک از ابزار و امکانات داخل بیمارستان از بین نرفت.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : تختهای اورژانس را در سه ردیف به موازات هم گذاشته بودند. برای هر تخت یک پزشکیار قرار داده و برای هر سه تخت نیز یک پزشک عمومی در نظر گرفته بودند. بنابر این هر ردیف یک مسؤول برای تزریق سرم ضدکزاز و یک مسؤول تزریق آنتیبیوتیک داشت. هر مجروحی که به اورژانس میآوردند، به او سرم ضدکزاز تزریق میکردند و با ماژیکی که رنگ آن پاک نمیشد، یک علامت روی بدن او میکشیدند. یک نفر هم مسؤول تعیین گروه خون و آماده کردن خون به تعداد واحدی که درخواست میکردم، بود. یک نفر هم مسؤول تزریق مسکن بود. تریاژ یا تقسیمبندی مجروحین نسبت به وسعت جراحات به عهدۀ من بود و بقیۀ کادر اورژانس زیر نظرم کار میکردند. افراد مسؤول تزریق، سرنگهای آماده، حاوی مواد لازم را در جیبهای روپوش خود گذاشته بودند. چند نفری که در داروخانه کار میکردند، آمپولهای لازم را برای هر یک از آنها داخل سرنگ کشیده بودند و مرتباً آنها را جایگزین میکردند. تعداد زیادی امدادگر هم بودند که وظیفۀ برخی از آنها حمل مجروحین از داخل آمبولانسها و اتوبوسهای حمل مجروح تا داخل سوله بود. برای هر گروه نام خاصی انتخاب شده بود. به این گروه انصار میگفتند. یک گروه دیگر مسؤول تحویل گرفتن آنها در داخل سوله و حمل آنها به داخل اتاق عمل و بازگرداندن آنها پس از عمل بود. به این گروه ثارالله میگفتند. ضمن گفتوگوها متوجه شدم که امدادگرها فرهنگی هستند. دبیر و معلم بودند و برای خدمت به صورت داوطلب به جبهه آمده بودند. مسؤول بیمارستان از دو نفر از افراد مسنتر پرسید آیا میخواهند شهردار باشند. آنها پرسیدند یعنی چه کاری باید انجام بدهند. گفت: فقط مسؤول تهیۀ چای برای پزشکان هستید. سماور بزرگی مثل سماور قهوهخانهها آنجا بود، به اضافۀ چند قوری، قند و چای هم به اندازۀ لازم در اختیار آنها گذاشته بودند. به آنها گفت: این سماور باید شب و روز و بیستوچهار ساعته روشن و آماده باشد و من کار ساده را به شما واگذار کردم. حقیقتاً کار آنها از همه سختتر بود. چون جانشین نداشتند و تقریباً در تمام طول روز آنها را میدیدم که یا مشغول شستن استکان و قاشق هستند، یا آب را جوش میآورند و چای دم میکنند. تقریباً وقت استراحت نداشتند. روزی که قرار بود به قول بچههای جبهه، نامۀ صلواتی به خانوادههامان بنویسیم، متوجه شدم افرادی که خدمات سخت را انجام میدهند، اکثرشان از فرهنگیان تهران و اصفهان هستند. هر کدام در شهر خود دارای شغل و مقامی بودند. مثلاً رییس ادارۀ فرهنگ، مدیر دبیرستان و غیره بودند. ولی این افراد لباس بسیجی به تن داشتند و بدون کبر و غرور، خالصانه در حد یک کارگر ساده، خدمات بیمارستانی را انجام میدادند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در بیمارستانهای صحرایی، زمان و امنیت بیمارستان در برابر بمباران بیش از هر چیزی ارزش داشت. باند فرود بالگرد در پشت ساختمان بیمارستان امام حسین(ع) قرار داشت و یکی از خروجیهای بیمارستان به سمت این باند بود. اولویتبندی مجروحان برای رفتن به اتاق عمل یا تریاژ از اصولی بود که در این بیمارستان بهخوبی رعایت میشد تا جایی که در طی عملیات بیتالمقدس7، نزدیک به 100 عمل جراحی ظرف 36 ساعت در این بیمارستان انجام شد. در صورتی که تعداد زیادی مجروح بدون تریاژ پشت درهای اتاق عمل، در نوبت جراحی قرار میگرفتند، بدیهی بود بیمارانی که حال وخیمی داشتند، به شهادت میرسیدند. تشخیص وضعیت مجروح و زمانبندی کارها و تقسیم آنها؛ که کدام برود اتاق عمل، کدام برود عکس بگیرد و کدام برود برای انتقال به عقب، از مرگ و میر مجروحین جلوگیری میکرد. از شاخصههای مهم دیگر این بیمارستان، استحکام بالای آن بود. این بیمارستان مجهز به سپر انفجاری بود و حفظ جان مجروحین و پزشکان را در هر شرایطی تضمین میکرد. ساختمان اصلی بیمارستان درون تپهای محصور شده و سقف هلالیشکل آن از سه لایه تشکیل شده بود: لایۀ اول بتنی با مقاومت زیاد و لایه آخر از جنس ماسه بادی و گل رس به قطر پنج متر. به این ترتیب سقف بیمارستان مقاوم و قدرت تحمل بمبهای 500 پوندی را داشت و به طور کامل هم استتار شده بود. فرمانده بهداری نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میگوید: «۴۸ بیمارستان صحرایی در دوران دفاع مقدس وجود داشت که هر یک توانمندی خاص خود را داشت. بیمارستان صحرایی امام حسین(ع) در اواخر جنگ ساخته شد که یکی از مهمترین شاخصههای آن استحکام بنای این بیمارستان بود و با اینکه چندین بار بمباران شد، ولي به دلیل وجود سه لایه بتون آسیبی ندید. تجهیزات به کار گرفته شده در این بیمارستان بسیار خوب و کمنظیر بود و هیچ فرقی با بیمارستانهای تهران نداشت و حتی برخی از این تجهیزات برای اولین بار به کار گرفته میشد.» طبق اسناد، در سالهای جنگ تحمیلی 27366 مجروح جنگی به این بیمارستان منتقل و 17780 عمل جراحی نیز در این مکان انجام شده است. در بانک خون این بیمارستان، 8614 واحد خون به ثبت رسیده است. همچنین 4283 مورد آزمایش و 3703 مورد رادیولوژی نیز در سالهای جنگ تحمیلی در این بیمارستان انجام شده است. تعداد نسخههای پیچیده (داروخانۀ مرکزی) 28168 نسخه و تعداد مراجعه به داروخانۀ اورژانس 27096 نفر میباشد. همچنین بیمارستان دارای دو دستگاه رادیولوژی پرتابل (سیار)، اورژانس با 80 تخت و در زمان عملیات با 120 تخت، ریکاوری تا ظرفیت 50 تخت و نقاهتگاه تا ظرفیت 200 تخت بوده است.