نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را برده است و شهدا مانده اند. هر شهیدی کربلایی دارد. خاک آن کربلا تشنهٔ اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان برسد و آنگاه خون شهید جاذبهٔ خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد. یاران شتاب کنید، گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست. آری، گنـــاهکاران را راهی نیست، اما پشیمانــان را می پذیرد. راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند. اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد. بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و عاشورا آنها نمی دانند که برای ماکربلا، بیش از آن که یک شهر باشد، یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم؛ نه یک بار، نه دو باربه تعداد شهدایمان. اگر شهید نباشد، خورشید طلوع نمی کند و زمستان سپـــری نمی شود. اگر شهید نباشد، چشمه های اشک می خشکد، قلب ها سنگ می شود و دیگر نمی شکند و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها می گیرد و امید صبح و انتظار بهار در سراب یاس گم می شود. چه جنگ باشد و چه نباشد، راه من و تو از کربلا می گذرد. باب جهاد اصغر بسته شد، باب جهاد اکبر که بسته نیست. آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست. پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمان ها، یاد بگیر که در این سیارهٔ رنج، صبورترین انسانها باشی. عجیب است که باز هم این همان دهکده جهانی است که زیر نور آسمانش، بسیجیان رمل های فکه زیسته اند. همان دهکده جهانی که در نیمه شب هایش ماه، هم بر کازینوهای لاس وگاس می تابیده، هم بر حسینیهٔ دو کوهه و هم بر گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق می گریستند. دنیای عجیبی است، نه؟ اي شهيد... اي آنكه بر كرانه ازلي و ابدي وجود بر نشسته اي ، دستي بر آر و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را نيز از اين منجلاب بيرون كش.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : اطراف ارتفاع 112 فکه بود. در گوشه ای، یک کامیون آیفای سوختهٔ عراقی افتاده بود. یکی از بچه های گروه تفحص، گفت این جا را را باید جستجو کنیم و شروع کرد به زیر و رو کردن خاک ها، برخوردیم به تکه ای سیم سیاه تلفن، سیم تلفن را گرفت تا ردّ آن را بیابد. رسیدیم به زمین سختی؛ یعنی جایی که دیگر ثابت می شد شهیدی این جا نیست. ولی سیم تلفن پیج خورده بود و کمی آن طرف تر، زیر خاکها رفته بود. ناگهان یکی داد زد: «یافتم... یافتم.» رسیدیم به چند تکه استخوان پای انسان، در کمال دقت و احتیاط، کپه خاک را برداشتیم و برخوردیم به پیکر چند شهید که در کنار هم دفن شده بودند. دشمن با سیم تلفن دست و پای آنها را بسته و روی یکدیگر انداخته بود. در حالی که همگی ذکر صلوات می گفتیم، پیکر هشت شهید را که مظلومانه و معصومانه کنار هم خفته بودند، از زیر تل خاک و میان وسائل بیرون آوردیم و هر یک را با احترام، داخل کیسه سفید گذاشتیم و منتقل کردیم به عقب. فکه همواره یاداور شهدای گمنامی است که با تلاش گروه های تفحص کشف شدند. شهید سیدامیر تشت زرین که از شهدای تفحص است، در یادداشت هایش، کسانی را که در این راه قدم گذاشته اند، چنین توصیف کرده است: « ممکن است کسانی که در شهرها هستند، باورشان نشود که پس از گذشت سالها از حال و هوای جنگ و شهادت، اعضای گروه تفحص بدون استثناء هر شب نماز شب به جای می آورند و روزی یک بار زیارت امام حسین (ع) را می خوانند. ذکر صلوات ها و پانــزده هــزار بــار لااله الا الله گفتن ها، اسم اعظــم خدا بردن ها و تمامی این عوامل هستند که بچه های ما با توسل به آنها، پیدا کردن پیکر شهـــدا برایشان ممکن می شود؛ و گرنه صرف تلاش و کندن خاک، ره به جایی نمی برد. هر چند باز ممکن است خیلی ها باورشان نشود. آنهایی که ادعا می کنند زمان ایثار و اخلاص گذشته و دور، دور مادیات و ماشین های چند میلیونی و... است، ممکن است ما را عقب مانده بدانند، ولی افتخار ما این است که همچنان پیرو پیرمان حضرت امام (ره) هستیم. باید خدا انسان را بطلبد تا لیاقت حضور در جمع باصفای تفحص را پیدا کند. خدا را شکر که همچنان باب شهادت باز است.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : روز سی و یکم شهریور 1359، فکه یکی از محورهای اصلی حملهٔ ارتش بعثی عراق به محور شمال خوزستــان بود. لشکر یک مکانیزه ی عراق، از معبر وصولی فکه به سمت شوش پیشروی کرد، ولی مقاومت نیروهای تیپ 37 زرهی شیراز به همراه دو گردان از لشکر 21 حمزه، یگانهای ژاندارمری، نیروهای بسیج و سپاه، حرکت آنها را کند کرد. به گونه ای که این یگان زبده دشمن، چهار روز در پشت تنگهٔ رقابیه متوقف شد. علیرغم تلاشهای صورت گرفته شده توسط رزمندگان ایرانی، ارتش عراق از این منطقه عبور کرد و بخش وسیعی از خاک جمهوری اسلامی ایران در غرب دزفول، حدفاصل پل نادری تا فکهٔ شمالی را به اشغال خود درآورد و نیروهایش را در آن مناطق مستقر کرد. پس از عملیات فتح المبین که به آزادسازی بخش وسیعی از منطقهٔ شوش و دزفول تا ارتفاعات بر قازه انجامید، منطقه فکه همچنان در اشغال نیروهای عراقی باقی ماند. اقدامات گستردهٔ پدافندی دشمن، سبب شکل گیری استحکامات پیچیده دفاعی در منطقه فکه شد و سپاه چهارم ارتش بعث، درطرحهای پدافندی خود، موانع گستردهٔ مصنوعی شامل کانالها، سیم خاردار، سنگرهای کمین، میدانهای مین و بشکه های انفجاری (فو گاز) را در این منطقه ایجاد کرد. از طرفی، فرماندهان ایران، اجرای عملیات در مناطق غیرمحتمل برای دشمن را در دستور کار خود قرار دادند و بر این اساسی، منطقهٔ رملی فکه تا چزابه، به دلیل بکر بودن منطقه و امکان ضعف در خطوط پدافندی دشمن، برای انجام عملیات والفجر مقدماتی در نظر گرفته شد. با اعلام رمز مبارک «یاالله، یاالله، یاالله»، عملیات والفجر مقدماتی در ساعت 21:30 دقیقهٔ شامگاه هفدهم بهمن 1361 از محورهای شمالی پاسگاه های طاووسیه، رشیدیه و صفریه در فکه ی جنوبی آغاز شد و نیروهای خودی با استفاده از تاریکی شب، به سوی مواضع دشمن حرکت کردند. پیاده روی طولانی در عمق سیزده کیلومتری زمین های رملی و همچنین وسعت عمق موانع و استحکامات دشمن، متشکل از شانزده رده موانع ایذایی و وجود کانالهای متعدد، از سرعت پیشروی نیروها می کاست. به همین دلیل، عملیات پس از مدت کوتاهی متوقف شد. کمی بعد، در 21 فروردین 1361 عملیات والفجر یک در مناطق شمالی فکه به اجرا درآمد. علی رغم درگیریهای شدید در این منطقه، نیروهای خودی موفق به پیشروی چندانی نشدند. این دو عملیات، به خاطر عبور از رملها، کانالهای دشمن و درگیری نابرابر بین نیروهای خودی و ارتش دشمن، از خاطر دانگیزترین و سخت ترین عملیات های جنگ تحمیلی محسوب می شوند.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در زمان حکومت صدام، به عنوان عضو گروه تفحص برون مرزی، در محل عملیات والفجر مقدماتی که در حوزه استان العماره عراق قرار دارد، شروع به فعالیت کردیم. برای انجام کارها، خیلی سختی می کشیدیم. رفتار لجوجانه و کینه توزانهٔ دشمن بعثی، شرایط را بسیار سخت می کرد. از یک طرف با بهانه جویی عوامل رژیم بعث رو به رو بودیم و از طرفی، وضعیت اقلیمی منطقه نامناسب بود. کار ما در حدود 48 کیلومتر در طول و چندین کیلومتر در عمق، در حاشیه مرز ایران و عراق، تحت نظر نیروهای عراقی صورت می گرفت. ساعت 7:30 صبح کار شروع می شد و تا 4 بعدازظهر ادامه داشت. تهیه غذا و امکانات به عهده ایران بود، ولی تهیه سوخت مورد نیاز ماشین آلات را عراقیها به عهده داشتند. در تمام فصول، خصوصاً با توجه به گرمای شدید هوا در تیرماه، بچه ها با جان و دل کار می کردند و حتی دقیقه ای را هــدر نمی دادند. تفحص در منطقه ای که عراقی ها مشخص می کردند، انجام می شد. پیکر شهدا پس از تفحصی، به محل مشخصی تحویل می شد. بعضی ها پیدا کردن پیکر شهـــدا را فقط رفتن به منطقه و دیدن پیکر شهدا و تحویل آنها به خانواده هایشان می دانند؛ اما نمی دانند چـــه رنج ها و مشقت ها که بچه های تفحصی کشیدند تا شهیدی را پیدا کنند. پیش می آمد که شهیدی پلاک نداشت. چه روزها و ساعتهایی که برای پیدا کردن پلاک شهید، در زیر آفتاب سوزان و باران و سرما، تلاش می کردیم تا هویت شهید مشخص شود. اگر شهیدی پیدا می شد، همان لحظه باید پلاک را پیدا می کردیم، وگرنه عراقی ها اجازه نمی دادند دوباره به منطقه برگردیم و جستجو کنیم. لذا تا آخرین لحظه تلاش می کردیم. از دیگر مشکلات، میدانهای وسیع مین و شرایط جوی نامناسب منطقه خصوصاً در تیرماه بود. گرمای فکــه در آن فصل سال به 50 درجه و شایــد کمی بیشتر می رسد. نیروهای بعثی توافق کرده بودند که در حین کار، در یک کانکس متحرک مستقر شوند، ولی مادر زیر آفتاب کار می کردیم. حتی وقتی عراقی ها تصمیم داشتند دقایقی زودتر از موعد، کار را تعطیل کنند، ما نسبت به همان چند دقیقه حریص بودیم و کار را تعطیل نمی کردیم. صبحها بچه ها با خواندن دو رکعت نمـــاز کار را شروع می کردنـد و بعثی ها به شدت عصبی می شدند. یکی از زیباترین لحظات در آن دوران، وقتی بود که 14 روز از ورود ما به منطقهٔ تفحص می گذشت، اما شهیدی پیدا نکرده بودیم. روز چهاردهم، پیکر دو شهید را یافتیم که هر دو پلاک و مشخصات کامل داشتند. یکی از آنها، در جیبش عکسی از حضرت امام خمینی (ره) داشت و دیگری سربندی به سر داشت که روی آن نوشته بود: « ما همه سرباز توایم خمینی»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : هر روز وقتی از منطقه ی تفحص شهدا بر می گشتیم، بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی آن حرارت آفتاب، لب به آب نمیزد. همیشه هم به دنبال یک جای خاصی بود. یک روز نزدیک ظهر، روی یک تپه ی خاک نشسته بودیم و اطراف را نگاه می کردیم که مجید بلند شد. حالش عجیب بود. او را هیج وقت این گونه ندیده بودم. مرتب می گفت: «پیدا کردم، این همان بلدوزر است.» یک خاکریز بود که جلویش را سیم خاردار کشیده بودند. رفتیم آنجا روی سیم های خاردار، دو شهید افتاده بودند. پشت سر آنها هم چهارده شهید دیگر، مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. مخصوصا آن دو تا را که روی سیم های خاردار افتاده بودند. آنجا بود که مجید، در بطری آبش برای اولین بار باز کرد. آب روی بقایای جنازه ها می ریخت، گریه می کرد و می گفت: « بچه ها، ببخشید آن شب به شما آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب برایتان ضرر داشت...» . مجید روضه خوان شده بود و ماگریه کن های مجلس در آن بیابان. راستی، مجید پازوکی خودش هم در مهرماه 1380، هنگام تفحص شهدا در فکه، به دوستان شهیدش پیوست.
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : با توجه به آلودگی شدید این محور عملیاتی به مین های باقی مانده از دوران جنگ تحمیلی، اولین اقدام برای شروع کار تفحص، شناسایی راه کارها و معابری بود که رزمندگان در آنجا جنگیده و به شهادت رسیده بودند. به همین منظور، ابتدا تعدادی از فرماندهان گردانها و مسؤولین واحدهای اطلاعات و عملیات به منطقه اعزام شدند. پس از شناسایی دقیق محورهای عملیاتی، تفحص پیکرهای پاک شهیدان در این منطقه آغاز شد. محل فعلی زیارتگاه فکه، در عملیات والفجر مقدماتی محل نگه داشتن شهدا و مجروحین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و لشکر 31 عاشورا بوده است که در سال 1371، پیکر 120 تن از آنها کشف گردید. در یادداشتهای یکی از اعضای گروه تفحصی، درباره ی نخستین روزهای جستجو، چنین آمده است: « با هدایت جعفر ربیعی به منطقه ای کاملا رملی هدایت می شویم که پر است از مین های والمری و گوجه ای. علی محمودوند و مجید پازوکی با دقت مین ها را خنثی نموده، به کناری می گذارند تا ما بتوانیم به سمتی که جعفر ربیعی مدنظرش هست، حرکت کنیم. پس از طی حدود دو کیلومتر، به منطقه ای کاسه ای شکل می رسیم؛ با انبوهی از جنازه هایی که در آن ریخته شده بودند. جعفر به دقت منطقه را برانداز می کند و با اشاره به تک درخت نخلی که بالای قتلگاه وجود دارد، فریاد می زند: « من پنج شبانه روز مجروح و تشنه پای همین درخت مخفی شدم تا این که سرانجام به دست نیروهای عراقی اسیر شدم.» او گفت: « این جایی که به صورت گودی است، محلی بود که مجروح ها را جمع می کردند و زخمهایشان را می بستند، اما همهٔ آنها طی آن چند شبانه روز محاصره، یکی یکی به شهادت رسیدند.» از همین نقطه، پیکرهای پاک 120 شهید عملیات والفجر مقدماتی، تفحص شد و تحویل خانواده هایشان شدند.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : در 21 فروردین 1372، سیدمرتضی آوینی به همراه اعضای گروه تفحص و روایت فتح، به قصد روایت مظلومیت شهدای قتلگاه فکه، عازم این محل بود. در بین راه، بر اثر انفجار مین والمری که از نوع جهنده است و در ارتفاع نیم متری از سطح زمین منفجر می شود، ابتدا مجروح شد و در بین راه به شهادت رسید. یکی از اعضای گرود، ماجرای پس از مجروحیت وی را چنین روایت کرده است: «یک نفر مسیر را از میـــن ها پاک می کرد تا راحتتر و سریع تر برسیم. هر چند وقت یک بار، فرصت می شد و کنار برانکارد آوینی قرار می گرفتم، می دیدم زیر سرش خالی است. به واسطه ی حرکت بچه ها و ضعفی که داشت کم کم بر او غلبه می کرد، سرش آرام آرام به عقب متمایل می شد. لحظه های آخر، قبل از این که به اغماء برود، متوجه ذکرهایی شدم که مدام زیر لب تکرار می کرد. سـه بار دعــای « اللهم اجعل مماتی شهاده فی سبیلک» را خواند. بارآخر، از روی برانکارد به حالت نیم خیز بلند شد و گفت: «خدایا، گناهانم را ببخش و شهیدم کن.» این آخرین حرفش بود. بعد روی برانکارد افتاد و بی هوش شد.»
نویسنده : بروشور راهیان نور
تاریخ : 1399
خاطره : شهيد سيد مرتضي آويني در شهريور 1326 در شهرري به دنيا آمد. پدرش مهندس معدن بود و به اقتضاي كارش هر از چندي به شهري ميرفت و در آن ساكن ميشد و پس از آن مأموريتي ديگر و شهري ديگر. خانواده هم از او تبعيت ميكرد. پس دوران كودكي و نوجواني مرتضي در شهرهاي مختلفي سپري شد. او دوره دبستان و نيمي از دورة دبيرستان را در شهرهاي زنجان، تهران و كرمان گذراند و دوباره به تهران بازگشت و سه سال آخر دبيرستان را در دبيرستان هدف تهران طي كرد تا آن كه در سال 1344 ديپلم گرفت. او از كودكي با هنر انس داست. شعر ميسرود، نقاشي ميكرد و داستان و مقاله مينوشت. دست آخر همين علاقه بسيار موجب شد كه در دانشگاه، رشته معماري را انتخاب كند و در آن به تحصيل بپردازد. اما ورود به دانشگاه، او را كه تشنه شناخت حقيقت بود راضي نكرد. محيط دانشگاه را متفاوت از آنچه ميخواست يافت و نسبت به تحصيل بيميل شد. اين بود كه تحصيلش به درازا كشيد. بخشي از روزهايش را به كار كردن ميگذراند تا از نظر مالي مستقل باشد و بخشي ديگر را به همان كارهاي ذوقياش، خواندن، نوشتن و سرودن و نقاشي ميگذراند و آنچه باقي ميماند صرف درس خواندنش ميشد. مطالعه ادبيات و فلسفة برايش مهم و لذت بخش بود. چرا كه پنجرهاي بود كه از آن نگاهي هر چند جزئي به حقيقت داشت ؛ و روح بيآرام او هميشه در پي يافتن حقيقت بود. و براي اين كار به هر دري ميزد. كتاب ميخواند، به شبهاي شعر و گالريهاي نقاشي ميرفت، موسيقي كلاسيك گوش ميكرد و ساعتها با دوستانش مباحثه ميكرد. مباحثاتي كه به گفته خودش سرشار از « تظاهر به دانايي » بود و دست آخر دريافت كه « تظاهر به دانايي هرگز جايگزين دانايي نميشود. » تلاش صادقانه او براي رسيدن به حقيقت او را روز به روز جلوتر ميبرد. سرانجام زماني رسيد كه هر چه پيش از اين نوشته بود جمع كرد و سوزاند، چرا كه دريافته بود آن همه حديث نفس اوست و بهانهاي براي دور ساختنش از حقيقت. و او حالا حقيقت را به گونهاي ديگر طلب ميكرد. در همين حس و حال بود كه سال 1357 رسيد. در سال 1357 زماني كه شعلههاي انقلاب اسلامي از هر گوشه مملكت زبانه ميكشيد مرتضي آويني همسفر زندگي خود را شناخت و با او ازدواج كرد. خانم مريم اميني هم، چون خود او به هنر و ادبيات علاقه بسيار داشت و اين دو در كنار هم ميتوانستند تجربيات مشتركي كسب كنند كه به فهم حقيقت ياريشان كنند. انقلاب كه پيروز شد، آويني گويي گمشده خود را يافته بود. هر چه تا پيش از آن خوانده بود و انديشيده بود كنار گذاشت و در پي شناخت انديشهاي بر آمد كه آن روزها چون روحي لطيف در همه جاي ايران جاري بود. عشق و علاقه آويني به تفكرات امام خميني (ره) و انديشه حكومت ديني او را يكسره به خدمت انقلاب در آورد. آويني به ضرورت زمان، فعاليتش را در ديگر رشتههاي هنري كنار گذاشت و به فيلمسازي روي آورد. تلاش او آن بود كه حقيقت سيال زمان خود را روي نوار سلولوييد ثبت كند تا تحركي باشد براي آناني كه امروز زندگي ميكنند و درسي باشد بر آناني كه در آينده خواهند آمد. او كار فيلمسازياش را از گروه تلويزيوني جهاد سازندگي و با ساخت فيلمهاي مستند آغاز كرد. نخستين كار اين گروه تهيه گزارشي تصويري از سيلي بود كه در سال 1358 در خوزستان جاري شد. پس از آن مجموعه مستند « شش روز در تركمن صحرا » و « خان گزيدهها » را ساخت. اين دو مجموعه به تحركات نظامي گروههاي مسلح ضد انقلاب در منطقه گنبد و قواي خوانين فيروز آباد فارس عليه انقلاب اسلامي ميپرداخت. در فيروز آباد فارس هنگامي كه كار فيلمبرداري در جريان بود گروه سازنده مجموعه در محاصره نيروهاي خوانين قرار گرفت و با مشكلات زيادي خود را به شهر رساند. و اين گونه بود كه آويني نخستين صحنههاي جنگياش را در نبرد با خوانين تهيه كرد. سرانجام جنگ از راه رسيد و آويني كه در جست و جوي حقيقت بود دوربيناش را به سوي جبههها گرداند. نخستين فيلمي كه او در بارةجنگ ساخت « فتح خون » نام گرفت. در اين فيلم او از محاصره غم انگيز خرمشهر روايت كرد. پس از آن دست به كار ساخت مجموعه ديگري در باره جنگ شد كه يازده قسمت داست و عنوان آن همان دغدغه هميشگي مرتضي بود ؛ « حقيقت ». و بالاخره كار بعدي او مجموعه « روايت فتح » بود كه سالها علاقهمندان به دفاع هشت ساله مردم ايران را پاي تلويزيونها نشاند. روايت فتح كه پخش آن از سال 1364 شروع شد مجموعهاي بود با ويژگيهاي نو. گزارشي مستقيم و بيواسطه بود از آنچه كه در خطوط مقدم جبههها ميگذشت ؛ به دور از شعار و به دور از تصنع. آويني در اين مجموعه تلاش كرد از آنچه كه ميتواند مانع انعكاس طبيعي رويدادهاي جنگ گردد، كنار باشد. آنچه تماشاي اين مجموعه را براي بينندگان پرشمارش لذت بخش ميكرد صداي گرم او بود كه گفتار متن برنامه را با لحني صميمانه و دلنشين ميخواند. لحني كه براي هميشه در ذهن و ياد بينندگان روايت فتح باقي خواهد ماند. فيلمسازي تنها فعاليت آويني نبود. او در كار مطبوعات هم دستي داشت و نوشتههاي با ارزش زيادي در مطبوعات مختلف از او به جاي مانده است. ماهنامه « اعتصام » ارگان انجمنهاي اسلامي سراسر كشور كه از سوي سازمان تبليغات اسلامي منتشر ميشد نخستين نشريهاي بود كه سلسله مقالات منظم او را در خود جاي داد. پس از آن ماهنامه « جهاد » نوشتههاي او را منتشر كرد. جهاد را وزارت جهاد سازندگي منتشر ميكرد ؛ جايي كه سيد مرتضي آويني سالهاي طلايي عمرش را در آن سپري كرد. از سال 1365 به بعد آويني نگاه جدي خود را به مباحث نظري سينما معطوف كرد. او در اين سال يك ترم در دانشگاه هنر به تدريس « تمثيل شناسي در سينما » پرداخت و پس از آن كه ديد قالبهاي درسي از پيش طراحي شده در دانشگاه به او امكان تدريس آنچه را كه خود ميخواهد نميدهد از دانشگاه كناره گرفت و به نوشتن تفكراتش در باب سينما پرداخت. نوشتههاي سينمايياش را ابتدا در فصلنامه سينمايي « فارابي » چاپ كرد، اما از سال 1367 پس از آن كه مرتضي آويني به حوزه هنري رفت و در آنجا مجله « سوره » را با سردبيري خود به راه انداخت، اين نشريه اصليترين جايي بود كه ميشد نوشتههاي او را در آن خواند. از آن پس سوره مجلهاي بود غني با مقالات ارزشمندي در بارة ادبيات، نقاشي، گرافيك، تئاتر، سينما و … و در اين ميان نوشتههاي آويني در باره مسائل فرهنگي و فلسفه هنر جايگاهي ويژه داشت. فعاليت آويني در حوزه تنها به انتشار مجله سوره محدود نشد. « گروه تلويزيوني حوزه » و « دفتر مطالعات ديني هنر » دو بخش مهم بودند كه نخستين بار او پايه گذاري كرد. همچنين انتشار مجله « ادبيات داستاني » به عنوان نخستين نشرية تخصصي داستان در ايران محصول كار و انديشة او بود. در سال 1371 سيد مرتضي آويني با توصيه آيتالله خامنهاي، رهبر انقلاب، مجموعه تلويزيوني روايت فتح را كه ساخت و پخش آن متوقف شده بود مجدداً پي گرفت و حاصل تلاش دوبارة او در اين زمينه دورة جديد روايت فتح بود كه با نگاهي پختهتر و ارزشهاي فني والاتر بارديگر از تلويزيون پخش شد و خاطره روزهاي پر حماسه دفاع مقدس را در ذهنها زنده كرد. اما ساخت دورة جديد روايت فتح نزديك يك سال بيشتر دوام نيافت. در بهار سال 1372 زماني كه چند روزي از عيد نوروز ميگذشت مرتضي آويني يك بار ديگر سفر مكاشفه آميزش را به جبهههاي جنگ براي ادامه ساخت مجموعه روايت فتح شروع كرد. مقصد او اين بار فكه بود. جايي كه بهترين فرزندان اين آب و خاك در آن دليرانه جان باخته بودند. روز نوزدهم فروردين هنگام بررسي دالاني در منطقه فكه سيد مرتضي آويني كه پيشاپيش گروه حركت ميكرد با يك مين خنثي نشده كه يادگار شوم زمان جنگ بود برخورد كرد و از ناحيه پا به شدت زخمي شد و پيش از آن كه به بيمارستان برسد به خاطر خونريزي زياد به شهادت رسيد شهيد آويني فعاليت مطبوعاتي خود را در اواخر سال 1362 همزمان با مشارکت در جبهه ها و تهيه فيلمهاي مستند درباره جنگ با نگارش مقالاتي در ماهنامه اعتصام، ارگان انجمنهاي اسلامي که از سوي سازمان تبليغات منتشر مي شد، آغاز کرد. اين مقالات طيف وسيعي از موضوعات سياسي، حکمي، اعتقادي و عبادي را در بر مي گرفت. او طي يک مجموعه مقاله درباره مباني حاکميت سياسي در اسلام آراء و انديشه هاي رايج در مورد دموکراسي، رأي اکثريت، آزادي عقيده و برابر و مساوات را در نسبت با تفکر سياسي مأخوذ از وحي و نهج البلاغه و آراء سياسي حضرت امام (ره) مورد تجزيه و تحليل و نقد قرار داد :مقالاتي نيز در تبيين حکومت اسلامي و ولايت فقيه در ربط و نبست با حکومت الهي حضرت رسول (ص) در مدينه و خلافت امير مومنان (ع) نوشت و اتصال و پيوند انقلاب اسلامي را با نهضت انبيا عليهم السلام و جايگاه آن را در تاريخ حيات باطني بشر تشريح کرد. مقالات متعددي درباره دفاع مقدس و نسبت آن با جنگهاي صدر اسلام و قيام عاشورا و وجوه تمايز آن از جنگهايي که بخصوص در قرون اخير واقع شده اند، و نيز برکات ظاهري و غيبي جنگ و ويژگيهاي رزم آوران و بسيجيان در زمره مطالبي بود که در اعتصام منتشر شد. در مضامين اعتقادي و عبادي نيز تحقيق و تفکر مي کرد و حاصل کار خويش را به صورت مقالاتي چون اشک، چشمه تکامل، تحقيقي در معني صلوات و حج، تمثيل سلوک جمعي بشر به چاپ مي سپرد. در کنار نگارش اين مقالات، مجموعه مقالاتي نيز با عنوان کلي تحقيقي مکتبي در باب توسعه و مباني تمدن غرب براي ماهنامه جهاد، ارکان جهادسازندگي، نوشت بهشت زميني، ميمون برهنه !، تمدن اسراف و تبذير، ديکتاتوري اقتصاد، از ديکتاتوري پول تا اقتصاد صلواتي، نظام آموزشي و آرمان توسعه يافتگي، ترقي يا تکامل ؟ و … از جمله مقالات آن مجموعه است. اين مقالات بعد از شهادت او از سوي مرکز حفظ و نشر آثار دفاع مقدس ( وزارت جهاد سازندگي ) با عنوان کلي مذکور ( تحقيق مکتبي … ) به چاپ رسيد. اين دوره از کار نويسندگي شهيد تا سال 1365 ادامه يافت. مقارن با همين سالها شهيد آويني علاوه بر کارگرداني و مونتاژ مجموعه روايت فتح نگارش متن آن را بر عهده داشت. او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب فتح خون ( روايت محرم ) را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانه آن را نوشت. اما در حالي که کار تحقيق در مورد وقايع روز عاشورا و شهادت بني هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود، به دلايلي کار را ناتمام گذاشت. او در سال 1367 يک ترم در مجتمع دانشگاهي هنر تدريس کرد ولي چون مفاد مورد نظرش براي تدريس با طرح درسهاي دانشگاه همخواني نداشت از ادامه تدريس صرف نظر کرد. مجموعه مباحثي که براي تدريس فراهم شده بود با بسط و شرح و تفسير بيشتر در مقاله بلندي به نام تأملاتي در ماهيت سينما که در فصلنامه فارابي به چاپ رسيد و بعد در مقالاتي با عناوين جذابيت در سينما، مونتاژ به مثابه معماري سينما، آينه جادو، قاب تصوير و زبان سينما و … که از فروردين سال 1368 در ماهنامه هنري سوره منتشر شد، تفصيل پيدا کرد. مجموعه اين مقالات در کتاب آينه جادو که جلد اول از مجموعه مقالات و نقدهاي سينمايي اوست، جمع آوري و به چاپ سپرده شد. سالهاي 1368 تا 1372 دوران اوج فعاليت مطبوعاتي شهيد آويني است. آثار او در طي اين دوره نيز موضوعات بسيار متنوعي را شامل مي شود. هرچند آشنايي با سينما در طول مدتي بيش از ده سال مستند سازي و تجارب او در زمينه کارگرداني مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هر چيز به سينما بپردازد، ولي اين مسئله موجب بي اعتنايي او نسبت به ساير هنرها نشد. او در کنار تأليف مقالات تئوريک درباره ماهيت سينما و نقد سينماي ايران و جهان، مقالات متعددي در مورد حقيقت هنر، هنر و عرفان، هنر جديد ـ اعم از رمان، نقاشي، گرافيک و تئاتر ـ هنر ديني و سنتي، هنر انقلاب و … تأليف کرد که در ماهنامه سوره به چاپ رسيد. طي همين دوران در خصوص مباني سياسي ـ اعتقادي نظام اسلامي و ولايت فقيه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهاني و تهاجم فرهنگي غرب، غربزدگي، و روشنفکري، تجدد و تحجر و موضوعات ديگر تفر و تحقيق کرد و مقالاتي منتشر نمود. مجموعه آثار شهيد آويني در اين دوره هم از حيث کميت هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شيوايي بيان اعجاب آور است. در حالي که سرچشمه هاي اصلي تفکر او به قرآن، نهج البلاغه، کلمات معصومين عليهم السلام و آثار و گفتار حضرت امام (ره) باز مي گشت، با تفکر فلسفي غرب و آرا و نظريات متفکران غربي نيز آشنايي داشت و با يقيني برآمده از حکمت، آنها را نقد و بررسي مي کرد. او شناخت مباني فلسفي و سير تاريخي فرهنگ و تمدن جديد را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگي مي دانست چرا که اين شناخت زمينه خروج از عالم غربي و غربزده کنوني را فراهم مي کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهي مدد مي رساند. او بر اين باور بود که با وقوع انقلاب اسلام و ظهور انسان کاملي چون امام خميني (ره) بشر وارد عهد تاريخي جديدي شده است که آن را عصر توبه بشريت مي ناميد، عصري که به انقلاب جهاني امام عصر (عج) و ظهور دولت پايدار حق منتهي خواهد شد.
نویسنده : امتداد
تاریخ : 1399
خاطره : فكه مثل هيچ جا نيست! نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائيه، نه... فكه فقط فكه است! با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت هايش. فكه قربانگه اسماعيلهاست به درگاه خداي مكه. فكه را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك. فكه را دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت. فكه را باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر. فكه ، روحي دارد به لطافت ابرهاي گريان در شب والفجريك. فكه ، چشماني دارد به بصيرت ديدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و دوازده. فكه ، خفته بر زير گام هايي است كه رفتند و باز نيامدند... فكه يادآور نام چهار عمليات است: والفجر مقدماتي (بهمن ۶۱)؛ والفجر يك (فروردين ۶۲)؛ ظفر چهار (تير ۶۳)؛ و عاشوراي سه (مرداد ۶۳) فكه روايت سرزميني است كه رملهاي آن پيكر خونين بسياري از عزيزان اين سرزمين را كفن شده است. اين روايت ساده و مختصري است از منطقه فكه كه احتمالا يا رفتهاي يا قرار است بروي و ببيني؛ اما من ميخواهم روايت دومي را هم از فكه بيان كنم روايتي كه اينقدر مختصر نباشد و گوشهاي از حقايق را به تصوير بكشد. بسيجيها هشت تا چهارده كيلومتر را در حالي با پاي پياده از ميان رملها و ماسههاي روان فكه گذشتند كه وزن تقريبي تجهيزاتي كه همراه داشتند دوازده كيلو بود؛ تازه بعضيها هم مجبور بودند قطعات چهل كيلويي پل را نيز حمل كنند. اين پلها قرار بود روي كانالها تعبيه شود تا عبور رزمندگان به مشكل فوگاز برنخورد. تا همين جا را داشته باش تا برسيم سر موانع، اصلا عمليات والفجر مقدماتي را به خاطر همين ميگفتند عمليات موانع. هدف بسيجيها خط دشمن بود. مجموعهاي از كانالها، سيمخاردارها و ميدان مينها كه گاهي عمق آن به چهار كيلومتر ميرسيد، بچهها يكي را كه رد ميكردند به ديگري ميرسيدند. موانع معروف فكه هنوز زبانزد نيروهاي عملياتي است؛ كانالهايي به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سيمخاردار، مين والمر و بشكههاي پر از مواد آتشزا. دشمن با هوشياري مينها را زير رملها و ماسهها كار گذاشته بود و چون بيشتر عملياتها در شب انجام ميگرفت تا چند نفر روي مين پرپر نميشدند بقيه از وجود ميدان مين باخبر نميشدند. اكثر رزمندگان دشت فكه نوجوانان و جواناني بودند كه عزم و اراده قويشان آنان را سدشكن كرده بود، حالات معنوي و روحي آنها به قدري بينظير بود كه با اشتياق براي عمليات آماده ميشدند. فكه را قتلگاه ميگويند؛ قتلگاه شهيدان خودش يك سرزمين پهناور مملو از رمل و ماسه، با چند تا تپه ماهوري و نيروهايي كه در محاصره دشمن داخل شيار بين دو تپه پناه گرفته، شيار پر از مين والمر، آتش دشمن متمركز بر شيار سه روز مقاومت، بدون آب و غذا و سرانجام قتلعام. در محور لشگر ۱۷ عليبنابي طالب، بچهها در ساعت ده شب با دشمن درگير ميشوند و خط دشمن شكسته ميشود. جنگ شديدي درميگيرد. شهيد زينالدين دستور ميدهد بچههاي مهندسي سريعا اقدام به زدن خاكريز كنند اما حجم شديد آتش دشمن مانع ميشود و سرآغاز حماسه مظلومانهاي در فكه شكل ميگيرد، حدود ساعت ۲:۱۵ شب خبر ميرسد مهمات بچهها در حال تمام شدن است و تعداد زيادي از بچهها زخمي و شهيد شدهاند، با توجه به حجم شديد آتش دشمن و وضعيت خاص منطقه (رملي بودن) امكان ارسال مهمات به سختي ممكن است. عراقيها بچهها را از سه طرف محاصره ميكنند، اما فرزندان عاشورايي خميني تا ساعت حدود هفت صبح مقاومت ميكنند، وقتي دستور داده ميشود بچهها كمي به عقب برگردند صدايي از آن طرف بيسيم براي هميشه جاودانه ميماند، فرماده گردان ميگويد: اطراف من بچههايم روي خاك افتادهاند، من اينها را چطور تنها بگذارم. از ناگفتههايي كه فكه آرام و ساكت در سينه دارد، نحوه شهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفحص در حين عمليات جستجو به سيمهاي تلفني رسيدند كه از خاك بيرون زده بود. رد سيمها را كه گرفتند رسيدند به يك دسته از شهدا كه دست و پايشان با همين سيمها بسته شده بود، معلوم بود كه آنها را زنده به گور كردهاند. چرا كه كسي دست كشتهاي را نميبندد. نميدانم چقدر از گردان حنظله ميداني؟! سيصد نفر در يكي از كانالها محاصره شدند و اكثرا با آتش مستقيم دشمن يا تشنگي مفرط به شهادت رسيدند. در آن موقعيت، عراقيها مدام با بلندگو از نيروها ميخواستند كه تسليم شوند و بچهها در جواب، با آخرين رمق خود فرياد تكبير سر ميدادند. آن شب آنان فرياد سر دادند اما سر تسليم فرود نياوردند. گرچه فكه از لحاظ نظامي پيروزي آنچناني به خود نديد، اما قصه مقاومت رزمندهها در شرايط بسيار سخت جنگي و تشنگي مفرط، كربلايي ديگر را براي اين كشور رقم زد و در واقع اذن دخول سرزمين فكه همين تشنگي است. در يادداشتهاي باقيمانده از يكي از شهيدان گردان حنظله آمده است: امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جيرهبندي كردهايم. نان را جيرهبندي كردهايم. عطش همه را هلاك كرده، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاي كانال خوابيدهاند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنهات پسر فاطمه سلام الله عليها.