
اينها دم نميزنند از دردهايي كه شبانهروز همراهشان است، دنبال مقام و درجه نيستند، فقط ميخواهند كسي دركشان كند و نگويد «براي خودتان رفتيد!».
اين روزها در گوشه و كنار شهرمان، ميشنويم و ميبينيم كه جنگ رفتهها بعد از سالها دوباره جانباز ميشوند؛ دوباره تأول بر پوستشان مينشيند، سرفههايشان شدت ميگيرد، چشمها ميسوزد، نفسها به شمار ميافتد و ديگر هيچ...
اينها درد ميكشند اما دم نميزنند؛ بعضي از آنهايي كه دچار موجگرفتگي شدند را تشنجي با موجي ميخوانند و چون پروندهاي نداريد و خطي روي آن همه جانبازي ميكشند؛ آخر مگر آنهايي كه روزي براي دفاع از دين و ناموسمان رفتند، رفتنشان براي پروندهسازي بود؟!!
اينها دم نميزنند از دردهايي كه شبانهروز همراهشان است، دنبال مقام و درجه نيستند، فقط ميخواهند كسي دركشان كند و نگويد «براي خودتان رفتيد!»؛ گاهي هم كه در اين گراني دارو به دنبال مساعدت ميروند، ميگويند: «برويد وقتي درصد جانبازيتان كه بيشتر شد، كمكتان ميكنيم!».
جانباز 15 درصد دفاع مقدس، جبار جباري از نيروهاي سردار شهيد «حسن شفيعزاده» است؛ او اين روزها اين منتها را درك كرده و درد ميكشد از قدر نشناسيها..
جباري ميگويد: بنده مسئول تغذيه در تيپ 40 رسالت بودم؛ در 17 شهريور 1365 منطقه شيخ صالح بمباران شيميايي شد و از بين 27 نيرويي كه باهم بوديم، 25 نفر با گاز خردل آسيب ديدند؛ بنده در آن شرايط با تيوتا مصدومين را به بيمارستان منتقل كردم؛ بار سوم كه نيروها را ميبردم، در نزديكي بيمارستان در بين راه وضعيت جسميام بدتر شد؛ وقتي چشمهايم را باز كردم، 18 ـ17 ساعت در بيمارستان بودم.
كسي جاي من نبود كه تغذيه رزمندهها را تدارك ببيند، بلافاصله از بيمارستان فرار كردم تا اينكه سه روز بعد نيرويي جاي من گذاشتند.
وي ادامه ميدهد: سالها با سرفه و ساير مشكلات كه نميدانستم از عوامل گاز خردل است، كنار آمدم؛ با توجه به شرايط سخت جسمي و روحي از سال 1387 و پيشرفت بيماري در ريهها، چشم و پوست ديگر توان كار كردن نداشتم و حتي نميتوانستم طولاني مدت از خانه بيرون بروم؛ البته طي سالهاي گذشته قاليباقي ميكردم تا بتوانم خرج و مخارج زندگي را تأمين كنم؛ بدون اينكه بدانم اثرات شيميايي در من بروز كرده است، به پزشكهاي متعددي مراجعه كردم اما درماني نداشت؛ تا اينكه يك روز وقتي سوار تاكسي شده بودم و مشكلاتم را گفتم راننده تاكسي به من گفت: «تو شيميايي هستي!». براي اطمينان مداركم را به بنياد شهيد تبريز ارائه كردم و بر اساس نظريه كميسيون، 15 درصد جانبازي براي من تعيين كردند؛ از يك سال و نيم گذشته بنده مستمري بگير بنياد شهيد شدم.
اين جانباز دفاع مقدس بيان ميكند: ما خانوادهاي 7 نفره هستيم؛ وقتي بعد از مدتها براي گرفتن وام براي تأمين مسكن و كمك هزينه درمان به بنياد شهيد استان مراجعه كردم، به من گفتند: «برويد خدا را شكر كنيد كه همين را هم به شما ميدهيم!». با توجه به شرايط پيشرفت بيماري من نميخواهم درصد جانبازيام را بيشتر كنند، آيا بايد با من اين طوري رفتار كنند؟
وي ميافزايد: فرمانده من شهيد حسن شفيعزاده بود؛ 29 روز نيروي او بودم اما هيچ وقت نتوانستم يك ليوان آب ميوه به او بدهم؛ هر وقت با يك ليوان آب ميوه به سراغش رفتم، گفت: «من نميخورم، آب ميوه را به بفرست خط مقدم، تا آنهايي كه توپ ميزنند بخورند، گلوي آنها از تشنگي خشك است؛ بفرست جلو تا قوت بگيرند». اصلاً شهيد شفيعزاده با اين مسئولان قابل قياس نيستند؛ او به فكر خودش نبود و نمونههايي از گذشت او را ميديديم؛ اي كاش اين كساني كه خودشان را خادمين ايثارگران ميدانند، كمي از اين فرماندهان ياد ميگرفتند چطور با خلق رفتار كنند.
جباري يادآور ميشود: آيا جواب ما جانبازان بايد اين طور توسط مدعيان خادمين ايثارگران داده شود، من كه يكي از هزاران جانباز دفاع مقدس هستم؟! من كه ماههاست به خاطر تأولهاي روي پوستم و بوي بد ناشي از تركيدن آنها نميتوانم دور سفره و در كنار خانواده بنشينم، بايد اين گونه جواب بشنوم؟!