“این كتاب داستان زندگی محمدرضا ابراهیمی، عضو گروه ویژه آتشنشانی است كه گرایشات مذهبی عمیقاش باعث ایجاد اختلاف نظر در برخی مسائل با سایر اعضای خانوادهاش شده بود. برای نمونه موضوع ازدواج محمدرضا با دختری بزرگتر از خودش بود كه بحثهای بسیاری را آفرید، اما سرانجام محمدرضا و طیبه بودند كه بر همهی اما و اگرها پیروز شده و با یكدیگر ازدواج كردند. او یك بار به عنوان امدادگر راهی جبهه شده بود. اعزام وی برای بار دوم با مخالفت سرسختانهی همسرش روبهرو شد، اما بالاخره طبیهخانم، رضایت خویش را اعلام كرد و شوهرش، بار دیگر راهی جبهه گردید. این بار همهچیز، گویای این واقعیت بود كه ابراهیمی دیگر بازنخواهد گشت. با اعلام شروع عملیات خیبر، بیتابی طیبه به اوج رسید و لحظهای آرامش نمییافت، كه با شنیدن خبر شهادت همسرش دلیل آن همه آشفتگی را درك كرد. سالها از شهادت محمدرضا ابراهیمی گذشته اما هنوز هم طیبه آشوری همراه با دخترش، فاطمه، یاد او را گرامی داشته و مزارش را گلباران میكند.”